جدول جو
جدول جو

معنی امذلال - جستجوی لغت در جدول جو

امذلال(اِ)
سست و فروهشته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سست شدن پای. (از اقرب الموارد). سست شدن مفاصل. (اساس از اقرب الموارد). سستی اندام و جز آن. (آنندراج) ، امیران. سرداران. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : همه بزرگان دولت و امرای حضرت جز سلیمان بن عبدالملک او را پیش رفتند. (ترجمه تاریخ طبری).
گر تو چو پسر غم شوی این پور بحکمت
آنهات گزینند که بر ما امرااند.
ناصرخسرو.
امرای عرب را از هر قبیل به مهمانی خواند. (گلستان). بعضی امرای دولت سر از طاعت او بپیچیدند. (گلستان).
اگر رسولان آیند زی تو از ملکان
و گرچه نامه نویسند سوی تو امرا.
؟
بعضی این کلمه را بشیوۀ متقدمان دوباره با الف و نون فارسی جمع بسته اند:
دین باخته و هیچ بکف ماندۀ دنیا
با مجمل چندی بعبارت امرایان.
واله هروی (از آنندراج).
- امرای تومان (در اصطلاح نظام قدیم) ، جمع واژۀ امیر تومان. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به امیر تومان شود.
- امرای عظام، سرداران بزرگ. (ناظم الاطباء).
- امرای کلام، ادیبان و شاعران. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از شعرا. (انجمن آرا).
- امرای لشکر (در اصطلاح نظام قدیم) ، فرماندهان لشکر. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به امیر شود
لغت نامه دهخدا
امذلال
فروهشتگی سست اندامی
تصویری از امذلال
تصویر امذلال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اضمحلال
تصویر اضمحلال
نیست شدن، تباه شدن، از میان رفتن، نابود شدن، برافتادن، ازهم پاشیدگی، نابودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اختلال
تصویر اختلال
تباه شدن و درهم و برهم شدن کار، به هم خوردگی، آشفتگی، نابسامانی، بی سر و سامانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استذلال
تصویر استذلال
کسی را ذلیل پنداشتن، خوار و ناچیز شمردن، خوار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از املال
تصویر املال
ملول کردن، به ستوه آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اذلال
تصویر اذلال
نرم و روان شدن، نرمی
ذلیل کردن، خوار کردن، خوار پنداشتن، خوار شمردن، خواری، ذلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابتلال
تصویر ابتلال
نیکو شدن حال کسی پس از بیماری و سختی و لاغری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعتلال
تصویر اعتلال
علت داشتن، علیل شدن، بیمار شدن، بهانه آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِاَ)
خوار پنداشتن کسی را. (منتهی الارب). خوار شمردن. خوار گرفتن کسی را، نرم دلان، جمع واژۀ ذلیل. خوارشدگان. خواران. ذلیل شدگان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ذل ّ. مجاری. مسالک. طرق:5 اصدر امیرالمؤمنین کتابه هذا و قد استقامت له الامور و جری علی اذلاله التدبیر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301). اموراﷲ جاریه اذلالها و علی اذلالها، ای مجاریها. (منتهی الارب) ، خوار و رام گردیدن. (منتهی الارب). منقاد گشتن، شکسته خاطر شدن. انکسار قلب، سست و نرم ایستادن نره، سرعت کردن در کاری تا فوت نشود. شتافتن تا امری فوت نشود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خفتن پای و سست شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خفتن پای.
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
بستوه آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ملول کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). گویند: املنی و امل علی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و گویند: ادل فأمل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خستۀ مقل. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). هستۀ مقل، درختی در بادیه، شاخۀ نرم، و گویند ریشه ای از ریشه های درخت که در عرض دو شب در خاک فرومی رود. (از اقرب الموارد). ج، امالیج. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
(اِذْ)
امتداد. کشیده شدن. یقال مطل الحبل و غیره فامطل:
کأن صاباً آل حتی امطلا.
اصمعی. (از ذیل اقرب الموارد) ، گلۀ آهو. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، گلۀ آهو از سی تا چهل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). از سی آهو تا چهل. (مهذب الاسماء) ، گله بز کوهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، اماعز و اماعیز. (از اقرب الموارد). و رجوع به اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بکیش و شریعت درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داخل شدن در دینی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
نابودی، برآماسیدن، پراکندگی، پاره پاره گی: ابر نیست شدن نابود شدن، از هم پاشیدن، ناپدیدی، از هم پاشیدگی. نابود شدن، رفتن، ناپدید شدن، بر افتادن، نیست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتثال
تصویر امتثال
به جای آوردن فرمان، فرمانبرداری کردن، فرمانبردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتسال
تصویر امتسال
شمشیر از نیام برکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتطال
تصویر امتطال
دیرکردن دیر کرد در پرداخت درهمی پیچیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتلاج
تصویر امتلاج
شیر مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتلاخ
تصویر امتلاخ
برکندن دندان، برداشتن لگام
فرهنگ لغت هوشیار
بیمار شدن، بهانه آوردن، سرگرم شدن، گناه جستن، پیاپی نوشیدن، فرنود آوردن مشغول داشتن به کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشمعلال
تصویر اشمعلال
آگاهی یافتن، شتابیدن در خواستن چیزی، پراکنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استذلال
تصویر استذلال
ناچیز و خوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استلال
تصویر استلال
تیغ کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتلال
تصویر احتلال
فرود آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختلال
تصویر اختلال
فریب دادن، راز شنیدن درهم برهمی به هم ریختگی
فرهنگ لغت هوشیار
ترشدن، بهبودی، نیک انجامی تر شدن، از بیماری به شدن، نیکو شدن حال پس از بدی و سختی، آب بزیر پوست کسی دویدن پس از نزاری. تر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
به ستوه آوردن ستوهاندن، دراز شدن راس (سفر)، تنگدل گرداندن، فروخواندن، بر نوشتن، نان پختن: بر ریگ گرم سنگک پختن بستوه آوردن ملول کردن ستوه کردن، ملول کردن، به ستوه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
خوار پنداشتن دست کم گرفتن، خوار کردن، نرم گرداندن کسی را خوار پنداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخضلال
تصویر اخضلال
تاریک شدن خیس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املال
تصویر املال
((اِ))
خسته کردن، ملول کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذلال
تصویر اذلال
((اِ))
پست شمردن، خوار گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اضمحلال
تصویر اضمحلال
نابودی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اختلال
تصویر اختلال
نابسامانی، آشفتگی، پراکندگی، ناهماهنگی، پریشانی
فرهنگ واژه فارسی سره