جدول جو
جدول جو

معنی امحا - جستجوی لغت در جدول جو

امحا
محو کردن، ناپدید کردن، پاک کردن و از میان بردن چیزی
تصویری از امحا
تصویر امحا
فرهنگ فارسی عمید
امحا
محو کردن ناپدید کردن از میان بردن چیزی
تصویری از امحا
تصویر امحا
فرهنگ لغت هوشیار
امحا
اضمحلال، انهدام، زدایش، محو، نابودی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امحاض
تصویر امحاض
دوستی خالص کردن، راست کردن سخن
فرهنگ فارسی عمید
از میان رفتن اثر چیزی. پاک گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شیر بسیار نوشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پرکردن جهت کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
محو کردن. ناپدید کردن. از میان بردن چیزی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
دوستی خالص کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). دوستی ویژه کردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
ربودن برکت چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). برکت ببردن. (تاج المصادر بیهقی). کاستن.
از گرمی سوخته شدن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ محل. (اقرب الموارد). رجوع به محل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خشک شدن شهر و زمین. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در اصطلاح ورزش در ورزشهای دو میدانی و دوچرخه سواری نوعی از مسابقه است که چند تن با فاصله های معین در یک مسیر ایستاده با کمک یکدیگر آن مسافت را طی کنند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
درد گرفتن زخم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، آب نمک یا آب شور. (از اقرب الموارد). آب سخت شور. (مؤید الفضلا) (آنندراج). از زیدالخیل است:
فاصبحن قداقهین عنی کما ابت
حیاض الامدان الظماء القوامح.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
کهنه شدن جامه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، فراخ و گشاده گردیدن زمین و تهیگاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اتساع. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خشمناک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به شدن از بیماری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بهبود یافتن از بیماری. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ مدّ پیمانه ها. (اقرب الموارد). رجوع به مدّ شود، جمع واژۀ مدد. یاران. (فرهنگ فارسی معین) ، جمع واژۀ مدد. (از اقرب الموارد). افواجی که پی در پی برسند. (حاشیۀ کلیله و دمنه چ مینوی ص 3) : عزایم پادشاهان را به امدادفتح مبین و تواتر نصر عزیز مؤید گردانیده. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 9) ، مجازاً درود و سلام پیاپی. (از حاشیۀ کلیله و دمنه، چ مینوی ص 3) : درودی که امداد آن به امتداد روزگار متصل باشد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 3). که امداد خیرات و اقسام سعادات بدو نزدیکتر که در کارها ثابت قدم باشد. (کلیله و دمنه ص 41). که امداد خیر و سعادت بجانب او متصل گردد. (کلیله و دمنه ص 265). و رجوع به مدد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سوختن گرما و آتش چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بسوزانیدن. (تاج المصادر بیهقی). سوختن گرما و آتش پوست چیزی را، یاری دادن لشکر را از غیر خود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گویند: اذا کثر شیئاً بنفسه قیل مده و اذا کثر بغیره امده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قوله تعالی: انی ممدکم بالف و قال جل و علا: و امددناهم بفاکهه. (ناظم الاطباء). مال بخشیدن بکسی و یاری دادن و بفریاد وی رسیدن. (از اقرب الموارد). یاری دادن و بفریاد رسیدن کسی را در نیکی باشد یادر بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و گویند: امددته در خیر و مددته در شر استعمال میشود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مدد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامه ترتیب عادل) (فرهنگ فارسی معین). یاری کردن. یاری دادن. (فرهنگ فارسی معین) ، یاری. کمک. اعانت. (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). نصرت. (ناظم الاطباء).
- امداد کردن، یاری دادن.
- پست امدادی، پاسگاهی که برای کمک در مواقع ضروری ساخته شود مانند پست امدادی شیر و خورشید. (فرهنگ فارسی معین ذیل پست).
- پست امدادی آموزشگاهها، شفاخانه. (از لغات فرهنگستان از فرهنگ فارسی معین ذیل پست).
، بخشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مثمر شدن. (آنندراج) ، سیاهی دردوات کردن و بقلم سیاهی دادن کاتب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مداد دادن قلم را. (آنندراج). بسیارکردن آب و سیاهی دوات. (از المنجد). مداد در دوات کردن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، آب دادن چیزی را. (آنندراج) ، ریم و زردآب گرد آمدن در زخم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برآمدن ریم از جراحت. (آنندراج) ، هودر شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، آب و تری روان شدن درچوب عرفج. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مدید خورانیدن شتر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مدید (آب و آرد یا آرد نرم) نوشانیدن بشتر، گسترده شدن روشنایی روز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احما
تصویر احما
خویشاوندان، اقربا، کسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصحا
تصویر اصحا
جمع صحیح درستان تندرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امّا
تصویر امّا
ولیکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امشا
تصویر امشا
شکم راندن، فزونی، راه بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امسا
تصویر امسا
تباه انگیزی، شبانگاه کردن، در شبانگاه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع امیر، پارسی تازی گشته میران، میرکان، فرماندهان، امیران، فرماندهان، سرداران، گوارا کردن، سود رساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امحص
تصویر امحص
پوزش نیوش پوزش پذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحا
تصویر انحا
جمع نحو. سویها گوشه ها، راهها روشها، مثلها مانندها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع امین، امینان، امانت داران، در منی فرود آمدن، جایی در راه، هنج، خون ریختن، آب دادن، زنهار دادن، معتمدان، استواران، کسانی که بر آنان اعتماد کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امحاح
تصویر امحاح
کهنه شدن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امحاش
تصویر امحاش
سوزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امحاض
تصویر امحاض
شیر ناب نوشاندن، دوستی کردن، راستگو بودن دوستی خالص کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امحاق
تصویر امحاق
نیست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امحاک
تصویر امحاک
خشمیدن خشمناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امحال
تصویر امحال
خشک شدن سال خشک شدن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
زدودن، ستردن، پاک کردن، زدایش، محو کردن، ناپدید کردن، از میان بردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تقریر کردن، دیکته، طریقه نوشتن کلمات، درست نویسی، رسم الخط ،نویساندن، گفتن که دیگری بنویسد، از یاد نوشتن، مطلبی را که معلم میگوید و شاگرد مینویسد، پر کردن، مطلبی را تقریر کردن تا دیگری بنویسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امحاء
تصویر امحاء
((اِ))
ناپدید کردن، نابود کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امحاض
تصویر امحاض
((اِ))
دوستی خالص کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امحال
تصویر امحال
قحطی و خشکسالی شدن، بی حاصل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امضا
تصویر امضا
دستینه، دستنوشت
فرهنگ واژه فارسی سره