جدول جو
جدول جو

معنی الچیچک - جستجوی لغت در جدول جو

الچیچک(اَ چَ)
نام پادشاهزاده ای است. (شرفنامۀ منیری). نام پادشاه زاده ای از ترک. (هفت قلزم) (برهان قاطع) (آنندراج). نام یکی از شاهزادگان ترکستان. (فرهنگ ناظم الاطباء) :
آن ماه نو کجاست که مه خاکپای اوست
الچیچک آنکه حجرۀ جنات جای اوست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الچین
تصویر الچین
(پسرانه)
ال (ترکی) + چین (فارسی)، ایلچین، برگزیده ایل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چیچک
تصویر چیچک
(دخترانه)
گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چیچک
تصویر چیچک
خال، آبله
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، چهر، سج، محیّا، رخسار، عذار، غرّه، عارض، لچ، رخساره، خدّ، دیباچه، دیمه، دیمر، گردماه، دیباجه، وجنات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انچوچک
تصویر انچوچک
دانۀ امرود جنگلی درشت تر از دانۀ امرود که دارای پوست سیاه رنگ و مغز سفید و شیرین است و آن را تف می دهند و می خورند و در طب هم به کار می رود، انجلک، انجکک، انچکک، دانج ابروج
هر چیز خرد و کوچک
کنایه از آدم قدکوتاه و ریزاندام
فرهنگ فارسی عمید
(اُ کُ)
این نام را در ’زرین گل’ به گونه ای از پرن دهند، و آنرا در آستارا گیلاس، در رامیان و زیارت آلوکک، در نور و کجور هلیکک، در شیرگاه هلار، در طوالش گیله بند، و در رامسر و شهسوار هلوانه مینامند. در جنگلهای کرانۀ دریای مازندران از جلگه تا مرز فوقانی جنگل یافته میشود. درخت آلبالوی اهلی از این گونه است. (از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 240)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رجوع به الجه و الجی و غیاث اللغات شود، نگار خانه مانی نقاش باشد. گویند اصل این لغت به این معنی ارثنگ با ثای مثلثه بوده، ثاء را با زای فارسی بدل کرده اند ارژنگ شده. (برهان). کار خانه مانی. (اوبهی). بعضی گفته اند بتکده ای که در چین بوده:
یکی نامه مانند ارژنگ چین
نبشتند و کردند چند آفرین.
فردوسی.
نبشتند برسان ارژنگ چین
سوی شاه با صد هزار آفرین.
فردوسی.
گر التفات خداوندیش بیاراید
نگار خانه چینی و نقش ارژنگی است.
سعدی.
، بعضی گویند نام مانی ارژنگ بوده و مانی دعائی است که او را کرده اند و لقب او شده است (!). (برهان) (غیاث) :
که در چین دیدم از ارژنگ پرکار
که کردی دائره بی دور پرگار.
امیرخسرو.
، جمعی گویند نام نقاشی است غیر مانی و او نیز در هنروری مانند مانی بوده است. (برهان). نام مصوری بوده مانند مانی. (جهانگیری). نقاشی از چین که نظیر مانی بود. (غیاث) :
روان کرد کلک شبه رنگ را
ببرد آب مانی و ارژنگ را.
نظامی.
بقصر دولتم مانی و ارژنگ
طراز سحر می بستند بر سنگ.
امیرخسرو.
، در صحاح آمده ارژنگ نام کسی بود که مانی وزیر وی بوده (!). (شعوری). و رجوع به ارتنگ وارثنگ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ایلچی. (فرهنگ ناظم الاطباء). بمعنی فرستاده و رسول. ایلچی و الشی و الاچی نیز گویند جمع آن الچیّه است. (دزی ج 1 ص 33). در آذربایجان ایلچی نویسند و الچی تلفظ کنند. رجوع به ایلچی شود.
لغت نامه دهخدا
(چی چَ)
در ترکی به معنی گل است. (از آنندراج). گل که به تازی ورد خوانند. (از سروری). چچک (سروری) ، به معنی آبله لفظ ترکی است. (غیاث اللغات). جدرّی مرضی که امروز به آبله معروف است. این معنی نیز از معنی گل مأخوذ است که ترکی است. (یادداشت مؤلف). جدری به ’یای’ نسبت. غضاب و غضاب. نفطه. نفطه. نفطه. ارض مجدره، زمینی که در آن مردم را چیچک بسیار گیرد. تجدیر، چیچک برآوردن. تقشقش، به شدن از چیچک. جدر، چیچک برآوردن. مجدر، چیچک برآورده شده. مجدور، چیچک برآورده شده. (منتهی الارب).
- چیچک زده، آنکه به مرض چیچک گرفتار شده باشد. که بیماری چیچک گرفته باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ چَ)
پرورندۀ فرمانبرداران خود. (از فرهنگ ناظم الاطباء). رجوع به الجنک خان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
الاچق. رجوع به الاچق و الچوق شود
لغت نامه دهخدا
از شهرهای اتحاد جماهیر شوروی و کرسی جمهوری خودمختار کاباردین است و بالغ بر 75000 نفر جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ چَ / چِ)
مخفف کلکلیچه است که به معنی غلغلیچه باشد و آن کف پای خاریدن و جنبانیدن انگشتان باشد در زیر بغل مردم تا به خنده افتند. (برهان) (آنندراج). غلغلیچه و حالت خنده ای که از خاریدن کف پا و زیر بغل پدید آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به غلغلیچه و کلکلیچه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به هندی قاقله راگویند. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به الاچی شود، خوی گیر ساختن زین را. (منتهی الارب). زین را نمدزین کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، خوی گیر بر ستور بستن. (منتهی الارب). نمدزین بر ستور بستن. (تاج المصادر بیهقی) ، در جوال درآوردن مشک. (منتهی الارب). مشک را در جوال خرد نهادن. (تاج المصادر بیهقی) ، سر فرودآوردن وقت درآمدن در خانه. (منتهی الارب) ، نگاه را بجانب سجده داشتن مصلی در نماز، چیزی را بچیزی چسبانیدن، کمیز و سرگین خشک شدن بر سرین ستور، جای گرفتن و اقامت نمودن. (منتهی الارب). مقیم شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، برچفسیدن به زمین، آمادۀ فربهی شدن شتران، پشم برآوردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ چَ)
درختی از تیره گل سرخیان که در ایران در جنگلهای خشک فارس و کوههای بختیاری و لرستان وجود دارد. دانۀ آن شبیه بدانۀ امرود و مغز آن سفید است و آنرا خورند. گرفتن پوست آن مشکل است. انجکک. دانج ابروج. دانگ افرونک. (فرهنگ فارسی معین). انچوکک. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
درختی از تیره گل سرخیان که در ایران در جنگلهای خشک فارس و کوههای بختیاری و لرستان وجود دارد. دانه آن شبیه بدانه امرود و مغز آن سفید است و آنرا خورند. گرفتن پوست آن مشکل است انجکک دانج ابروج دانگ افرونک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیچک
تصویر کلیچک
کلیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیچک
تصویر چیچک
ترکی گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیک
تصویر الیک
بسوی تو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیچک
تصویر لیچک
عشقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انچوچک
تصویر انچوچک
((اَ چَ))
هر چیز کوچک و خرد، آدم کوتاه قد، دانه ای کوچک شبیه دانه گلابی با پوسته محکم که همچون آجیل قابل خوردن می باشد
فرهنگ فارسی معین
پرنده ای است که در کنار رودخانه زندگی کند، پرنده ای از تیره ی کاکایی، پراکندگی و دسته دسته شدن گوسفندان در اثر باد و رعد و برق
فرهنگ گویش مازندرانی