جدول جو
جدول جو

معنی القتال - جستجوی لغت در جدول جو

القتال(اَ قِ)
مرکب از ’ال’ حرف تعریف عربی و قتال مصدر قاتل بمعنی جنگ کردن، و مراد فراخواندن و تشویق بجنگ است. رجوع به قتال شود:
درع حکمت پوشم و بی ترس گویم القتال
خوان فکرت سازم و بی بخل گویم الصلا.
خاقانی، شدت و سختی. (منتهی الارب). در اقرب الموارد به این معنی بصورت جمع آمده است، یقال: لقی منه الألاقی، و لقی الاقی من شر - انتهی
لغت نامه دهخدا
القتال
جنگ، (جنگ را باش خ) از تو آواز القتال رسد و زعد بانگ الامان باشد، (وحشی بافقی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الکترال
تصویر الکترال
انتخاباتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التقام
تصویر التقام
فروبردن لقمه، باسرعت لقمه در دهان نهادن و فرو بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انتقال
تصویر انتقال
جابه جا کردن چیزی یا کسی، جا به جا شدن، تغییر کردن محل کار کارمند یا کارگر، سرایت کردن، در علم جامعه شناسی منتقل شدن از یک نظام اجتماعی به نظام اجتماعی دیگر مثلاً انتقال از فئودالیسم به سرمایه داری، در ریاضیات تبدیلی که در آن همۀ نقاط یک شکل مسطح با یک بردار تغییر مکان جا به جا می شوند، در علم اقتصاد منتقل کردن مبلغی از یک حساب به حساب دیگر، درک کردن و دریافت مطلبی، در موسیقی نوشتن یا اجرای یک قطعۀ موسیقی در مایۀ دیگر، مدلاسیون، کنایه از مرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعتقال
تصویر اعتقال
بستن، بند کردن، حبس کردن، بازداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التقاط
تصویر التقاط
آگاه و دیده ور شدن به چیزی، جمع کردن مطالب از جاهای مختلف و گردآوردن آن ها در یک جا، دانه چیدن مرغ
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
فرا کشتن آمدن. (تاج المصادر بیهقی). با کشتن دادن. (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جای گرفتن آب گشن در زهدان ماده، سیر شدن ستور، فربه شدن ستور و بنهایت رسیدن فربهی، نانخورش ساختن از قراره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، گرفتن قراره از بن دیگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به آب خنک غسل آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، جستن باقی ماندۀ علف دربطن وادی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قتل. رجوع به قتل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از التتاب
تصویر التتاب
پیوسته پوشیدن جامه را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انعتال
تصویر انعتال
سخت کشیدگی، بر نخاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفتال
تصویر انفتال
تافتگی باز گشتن باز ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقهال
تصویر انقهال
افتادن، سست گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتقال
تصویر انتقال
از جائی به جائی شدن، کوچ کردن، نقل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انکتال
تصویر انکتال
گذشتن رفتن با شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
دیدار کردن، به هم رسیدن، به هم پیوستن دیدار کردن بهم رسیدن یکدیگر را دیدن همدیدار شدن، پیوستن، یا التقاء ساکنان (ساکنین)، بر خورد دو حرف ساکن (دو صامت) بهم که در عربی روا نیست مثلا در فیلم (لام و میم) و در فارس (راء و سین) که عرب ناگزیر فیلم (بکسر لام) و فارس (بکسرراء) تلفظ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التقاط
تصویر التقاط
برچیدن، از زمین برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التقام
تصویر التقام
او باریدن فرو خوردن راز گفتن فرو بردن اوباردن بدم درکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الکترال
تصویر الکترال
انتخابی
فرهنگ لغت هوشیار
آن دو مونث که (ترجمان القران ترتیب عادل ص 13) صیغه تثنیه مونث (اسم موصول) در حالت رفعی واللتین در حالت نصبی و جری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتتال
تصویر اقتتال
جنگیدن کشت و کشتار
فرهنگ لغت هوشیار
گردبرانگیختن، بازماندن از سخن، بازداشتن، بسته شدن: شکم بستن بندکردن، بسته شدن، بستگی زبان بسته زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتال
تصویر اقتال
جمع قتل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقتال
تصویر استقتال
پیشواز مرگ رفتن مرگ آمادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التقاص
تصویر التقاص
برگرفتن دنبال کردن کار زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التقاء
تصویر التقاء
((اِ تِ))
دیدار کردن، یکدیگر را دیدن، پیوستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انتقال
تصویر انتقال
((اِ تِ))
از جایی به جایی رفتن، کوچ کردن، وا گذاری، نقل مکان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتقال
تصویر اعتقال
((اِ تِ))
بستن، بند کردن، بسته شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التقاط
تصویر التقاط
برچیدن، برگرفتن، مضمون و مطلبی را از جایی گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التقام
تصویر التقام
((اِ تِ))
فرو بردن، اوباردن، به دم در کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الکترال
تصویر الکترال
((اِ لِ تُ))
انتخاباتی
کارت الکترال: کارت انتخاباتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انتقال
تصویر انتقال
ترابرد، جابجایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انتقال
تصویر انتقال
Conveyance, Relocation, Transference, Transmittance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از انتقال
تصویر انتقال
перевозка , перемещение , перенос , пропускание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از انتقال
تصویر انتقال
Transport, Umsiedlung, Übertragung, Transmittanz
دیکشنری فارسی به آلمانی