جدول جو
جدول جو

معنی الغنجیدن - جستجوی لغت در جدول جو

الغنجیدن(کَ رَ / رِ زَ دَ)
حاصل کردن و یافتن. (ناظم الاطباء). رجوع به الفنجیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انجیدن
تصویر انجیدن
ریزریز کردن، بریدن، آزردن، استره زدن به پوست بدن در حجامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الفنجیدن
تصویر الفنجیدن
جمع کردن، گرد آوردن، اندوختن، الفختن، الفخدن، الفاختن، الفغدن، الفندن، الفیدن، برای مثال خوی نیکو و داد را بلفنج / کاین دو سیرت ز خوی احرار است (ناصرخسرو - ۲۸۵)، میلفنج دشمن که دشمن یکی / فزون است و دوست از هزار اندکی (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الفنجیده
تصویر الفنجیده
اندوخته، جمع کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنجیدن
تصویر لنجیدن
درآوردن، بیرون کشیدن، از ریشه درآوردن چیزی از جایی، آهختن
خرامیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنجیدن
تصویر غنجیدن
ناز کردن، کرشمه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ شُ دَ)
ریزه ریزه کردن نان. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). خرد کردن و شکستن و ترید کردن نان.
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ / غِ زَ دَ)
فحش گفتن. (آنندراج). زشت گفتن. زشت گویی کردن. (ناظم الاطباء) ، هزل وبازی نمودن. (آنندراج). بذله گویی کردن. بازی کردن، استهزاء کردن. (ناظم الاطباء) ، ناز و غمزه کردن. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 190 ب). ظاهراً مصدر جعلی از غنج بمعنی ناز و غمزه است
لغت نامه دهخدا
(کُرْ رَ / رِ کَ / کِ کَ دَ)
حاصل کردن و یافتن. (ناظم الاطباء) (استینگاس). کسب کردن. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 122 الف).
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ رَ تَ)
استره زدن. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج) (انجمن آرا) (مؤید الفضلاء) (هفت قلزم). حجامت کردن. (برهان قاطع) (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (هفت قلزم). استره زدن در حجامت و بریدن. (ناظم الاطباء). استره زدن در حجامت. بریدن. (فرهنگ فارسی معین) :
علاج الرأس او انجیدن گوش
دم الاخوین او خون سیاوش.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(شُ کَ دَ)
به معنی برکشیدن باشد و به معنی آویختن هم به نظر آمده است. (برهان) (آنندراج). برکشیدن و آویختن. (ناظم الاطباء). به معنی برکشیدن آمده. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ اَ دَ)
جمع کردن و اندوختن. (برهان). اندوختن. گرد آوردن. (فرهنگ فارسی معین) :
این ترازو که آنچه برسنجد
جز همه سود خویش نفلنجد.
مختاری
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ زَ دَ)
بیرون کشیدن. (برهان). از جائی بیرون کشیدن. کشیدن از جائی. آهختن. (فرهنگ اسدی نخجوانی). آختن. کشیدن:
کسی را کش تو بینی دردقولنج
بکافش پشت و زو سرگین برون لنج.
طیان.
و گفت اگر نه شرف، تواضع استی حکم فقیر آنستی که بزود میلنجیدی. (تذکرهالاولیاء عطار) ، رفتن به ناز و کبر چنانکه عکه رود با جنبانیدن دم دراز خود:
از بهر چه دادند ترا عقل چه گوئی ؟
تا خوش بخوری چون خر و چون غلبه بلنجی ؟
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
اندوختن و جمع کردن. (فرهنگ ناظم الاطباء). الفندن. الفخدن. الفغدن. الفیدن. الفاختن. الفختن. الفنجیدن. رجوع به الفندن و الفاختن شود
لغت نامه دهخدا
(کِ دَ)
کسب. (فرهنگ اوبهی). اندوختن و ذخیره کردن. گرد آوردن. بهم رسانیدن. جمع آوردن. کسب کردن. حاصل کردن. اکتساب. در شرفنامۀ منیری بمعنی حاضر کردن و حاضر کنانیدن آمده است که ظاهراً حاصل کردن و حاصل کنانیدن است. رجوع به الفاختن و الفنج و الفنج کردن شود:
میلفنج دشمن که دشمن یکی
فراوان و دوست ار هزار اندکی.
ابوشکور (از اسدی و اوبهی).
بیلفنج و ز الفغدۀ خویش خور
گلو را ز رسی بسر برمبر.
ابوشکور (از فرهنگ اسدی ذیل رس).
درستی عمل گر خواهی ای یار
ز الفنجیدن علم است ناچار.
ابوشکور (از رشیدی و انجمن آرا و معیار جمالی).
بیلفغد باید کنون چاره نیست
بیلفنجم و چارۀ من یکیست.
ابوشکور.
نیکی الفنج و ز پرهیز و خرد پوش سلاح
که بر این راه یکی منکر و صعب اژدرهاست.
ناصرخسرو.
هر کس که نیلفنجد او بصیرت
فرداش بمحشر بصر نباشد.
ناصرخسرو.
گر بدنیا در نبینی راه دین
در ره دانش نیلفنجی کمال.
ناصرخسرو.
با قناعت کش ار کشی غم و رنج
ورنه بگذر ز عقل و عشق الفنج.
سنائی (از جهانگیری و رشیدی).
مگر عقل تو خود با تو نگفته است
قبا، گیرم بیلفنجی بقا کو.
سنائی، رسانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). ابلاغ و رسانیدن سخن بکسی، گذاشتن چیزی در چیزی، گذاشتن بار بر چهارپا. (از اقرب الموارد) ، طرح کردن مسألۀ دشوار یا لغز و مانند آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، املاء کردن سخن، و آن مانند تعلیم است. (از اقرب الموارد). گفتن سخنی تا شنونده آنرا بنویسد و فراگیرد: القها علی بلال فانه امد صوتاً. (از اقرب الموارد) ، دور گردانیدن چیزی از کسی. (از اقرب الموارد) ، القاء سمع، گوش دادن. اصغاء. (از اقرب الموارد) ، القاء شبهه، شبهه انداختن. به اشتباه انداختن و مشتبه کردن، نیکی رسانیدن بکسی. نیکی کردن در حق کسی. (از اقرب الموارد) ، القاء حبل بر غارب، افسار را به کاهل (میان دو دوش) چهارپا انداختن، و کنایه از ترک کردن کار و به اختیار خود گذاشتن است. در نهج البلاغه (خطبۀ شقشقیه) آمده: لولا حضور الحاضر... لألقیت حبلها علی غاربها، یعنی اگر حضور بیعت کننده نبود.... افسار خلافت را به کاهل او میانداختم یعنی ترک میکردم و بحال خود میگذاشتم. نظیر: حبلک علی غاربک، القاء عصا یا القاء جران، کنایه از سکوت و اقامت در جایی است. پاتاوه باز کردن. بار انداختن. لنگر انداختن. رحل اقامت افکندن، القاء یا القاآت در اصطلاح عارفان به معنی خطابات و واردات آمده است، و آن واردی است ربانی رحمانی که بواسطۀ آن بنده از عالم غیب آگاه شود و حقایق روحانی رادریابد و آن یا صحیح است یا فاسد، القاء صحیح هم یاالهی ربانی است که متعلق به علوم و معارف است و یا ملکی روحانی است که باعث بر طاعت است. القاء فاسد هم یا نفسانی است که در آن حظ نفس باشد و آن را هاجس نامند، یا شیطانی است که دعوت به معصیت کند، که ’الشیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء’ (قرآن 268/2) واین را وسواس نامند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سیدجعفر سجادی ص 54). و رجوع به همین کتاب و فرهنگ علوم عقلی ص 85 و مصباح الانس ص 15 و شرح فصوص ص 55 شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نیلفنجیدن. مقابل الفنجیدن. رجوع به الفنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فَدَ / دِ)
نعت مفعولی از الفنجیدن. اندوخته. جمع کرده شده. کسب شده. مدخر. الفخته. الفغده. الفخده. الفنج. رجوع به الفنج و الفنجیدن و الفاختن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از الفنجیدن
تصویر الفنجیدن
گرد آوردن جمع کردن اندوختن، کسب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنجیدن
تصویر لنجیدن
بیرون کشیدن، آختن
فرهنگ لغت هوشیار
اندوختن گرد آوردن: این ترازو که آنچه برسنجد جز همه سود خویش نفلنجد
فرهنگ لغت هوشیار
ریزه ریزه کردن ریز ریز کردن، بیرون کشیدن، استره زدن در حجامت بریدن، آزردن زخم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنجیدن
تصویر غنجیدن
ناز و غمزه کردن، بذله - گویی کردن هزل و بازی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلنجیدن
تصویر فلنجیدن
((فَ لَ نْ دَ))
اندوختن، گرد آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجیدن
تصویر انجیدن
((اَ دَ))
ریز ریز کردن، بیرون کشیدن، نیشتر زدن در حجامت، زخم زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنجیدن
تصویر غنجیدن
((غَ یا غُ دَ))
ناز و غمزه کردن، بذله گویی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنجیدن
تصویر لنجیدن
((لَ دَ))
درآوردن، بیرون کشیدن، خرامیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الفنجیدن
تصویر الفنجیدن
((اَ فَ دَ))
گرد آوردن، جمع کردن، کسب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الفنجیده
تصویر الفنجیده
اکتسابی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از الفنجیدن
تصویر الفنجیدن
جمع کردن، اکتساب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فلنجیدن
تصویر فلنجیدن
جمع کردن
فرهنگ واژه فارسی سره