جدول جو
جدول جو

معنی الزویر - جستجوی لغت در جدول جو

الزویر(اِ زِ)
الزویه. نام خانوادۀ معروف طبعکننده در شهرهای لیدن و لاهه و اوترخت و آمستردام از کشور هلند در قرنهای شانزدهم و هفدهم میلادی. قدیمترین آنان لوئی الزویر (در حدود 1540- 1617 میلادی) است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارشویر
تصویر ارشویر
(پسرانه)
نام یکی از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلویر
تصویر بلویر
(پسرانه)
نی لبک (نگارش کردی: بلور)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الویه
تصویر الویه
نوعی سالاد که از سیب زمینی، خیارشور، تخم مرغ آب پز، گوشت مرغ یا کالباس، نخودفرنگی، روغن زیتون، سس مایونز و آب لیمو تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازبیر
تصویر ازبیر
از حفظ، از حافظه، در حافظه به خاطر سپردن، حفظ، ازبرم، ازبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزویر
تصویر تزویر
آراستن کلام یا چیز دیگر، دورغ پردازی، دو رویی کردن
مکر، حیله، فریب، دویل، شید، گربه شانی، نیرنگ، قلّاشی، احتیال، دلام، خاتوله، نارو، ریو، چاره، ترفند، گول، ترب، اشکیل، تنبل، کلک، خدعه، حقّه، غدر، دستان، روغان، ستاوه، دغلی، شکیل، کید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیزویر
تصویر تیزویر
تیزهوش، باهوش، زرنگ، زیرک، هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الوار
تصویر الوار
تختۀ بزرگ و ستبر و دراز که از تنۀ درخت بریده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزیر
تصویر ارزیر
قلع، فلزی نرم و نقره ای رنگ که قابل تورق و سخت تر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتی گراد ذوب می شود و خالص آن در طبیعت پیدا نمی شود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است، برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار می رود، با بسیاری از فلزات نیز ترکیب می شود و آلیاژ می دهد، رصاص، ارزیز
فرهنگ فارسی عمید
ترکیب هایی با ساختار و وزن مولکولی یکسان که حداقل در یکی از خواص فیزیکی یا شیمیایی با همدیگر اختلاف دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الویه
تصویر الویه
لواء ها، پرچم ها، جمع واژۀ لواء
فرهنگ فارسی عمید
(اَ گُ)
دهی است از دهستان سلطانیه بخش مرکزی شهرستان زنجان، در 21 هزارگزی جنوب خاوری سلطانیه و 9 هزارگزی جنوب شوسۀ زنجان - قزوین. کوهستان و سردسیر است. سکنۀ آن 900 تن شیعه هستند که بزبان ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه سار تأمین میشود و محصول آن غلات است. راه مالرو دارد و از عمیدآباد میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
به معنی تیزهوش است، چه ویر به معنی هوش هم آمده است، (برهان)، به معنی تیزهوش است و ویر به معنی دانش و عقل است ... (انجمن آرا) (آنندراج)، تندهوش و تیزهوش، (ناظم الاطباء)، تیزهوش وهوشیار، (فرهنگ فارسی معین)، تیزفهم، سریعالانتقال، صاحب فراست، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
گزیدند پس موبد تیزویر
سخنگوی و بینادل و یادگیر،
فردوسی،
بفرمود تا پیش او شد دبیر
همان راهبر موبد تیزویر،
فردوسی،
چو بشنید بگزیدشاه اردشیر
جوانی گرانمایۀ تیزویر،
فردوسی،
یکی تیزویریست بسیاردان
کزو نیست احوال گیتی نهان،
لبیبی (گنج بازیافته ص 30)،
مثالی از امثال قرآن ترا
نمودم بر آن بنگر ای تیزویر،
ناصرخسرو،
زین بدکنش حذر کن و زین پس دروغ او
منیوش اگر بهوش و بصیری و تیزویر،
ناصرخسرو،
، بسیار تیز و خداوند تیزی رانیز گویند، (برهان)، بسیار تیز و برنده، (ناظم الاطباء)، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش خرقان شهرستان ساوه در 7 هزارگزی شمال خاوری خرقان. در کوهستان واقع و سردسیر است. سکنۀ آن 1522 تن شیعه هستند که به فارسی و لهجۀ تاتی و ترکی سخن میگویند. آب آن از قنات و زهاب و رود خانه محلی و محصول آن غلات، سیب زمینی، بنشن، ینجه و انگور و شغل مردم زراعت و گله داری و گلیم وجاجیم بافی است. اکثر مردان برای تأمین معاش بتهران میروند. راه نیمه شوسه به زرند دارد که در مواقع غیربارانی از آن ماشین میتوان برد. از آثار قدیم آن دوقلعۀ خرابه یکی در وسط آبادی و دیگری در اراضی مزرعۀ شور است که در نتیجۀ کاوش آثار قدیم دیده میشود. در این ده 9 باب نجاری، 14 باب آهنگری، 8 باب کفشدوزی، 2 باب خیاطی و یک باب دبستان است. مزارع شور، دارخانی، نزدیک میان چشمه، باقر بلاغی، چشمۀ رمضان، کوبین زرنده، محمد صالح و اوزن مایر جزء این ده است. از ایلهای شاهسون بغدادی و عرب کله کو در بهار بحدود این ده می آیند. زیارتگاهی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). و رجوع به نزهه القلوب چ لیدن ص 73 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
از دیه های ’ساری’ است. (ترجمه مازندران و استراباد رابینو ص 163). دهی است از دهستان نوکندکا بخش مرکزی شهرستان قائم شهر، در ده هزارگزی شمال قائم شهر و 4 هزارگزی باختر شوسۀ قائم شهر به ساری. دشت و معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 1300 تن شیعۀ مازندرانی اند و بفارسی سخن میگویند. آب آن از قنات و سیاه رود تأمین میشود. محصول آن برنج، پنبه، غلات، کنف، کنجد و صیفی کاری، و شغل مردم زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اِ لُ)
یکی از بلاد قدیم یونان که در کنار خلیج اژینا و در شمال غربی آتن بوده است. این شهر در زمان جنگهای پلوپونز چندین بار ویران شد و سرانجام در اواخر قرن چهارم میلادی نیز آلاریک رئیس ویزیگتها آنرا با خاک یکسان کرد. (تاریخ تمدن قدیم تألیف فوستل). سامی بک گوید: الوزیس نام شهری باستانی در شمال غربی آتن (یونان) بود. این شهر پرستشگاهی بزرگ از ’دمتر’ داشته است که امروزه بشکل قریه ای بنام لفسینه درآمده است. (از قاموس الاعلام ترکی، ذیل الوسیس). ورجوع به ایران باستان ج 1 ص 857 و کلمه الزیس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ یِ)
پایتخت الجزائر. یاقوت در معجم البلدان گوید: الجزایر نام شهریست بر ساحل دریا میان افریقیه و مغرب که از ’بجایه’ چهار روز فاصله دارد. این شهر از خواص بلاد بنی حمادبن زیری بن مناد صنهاجی بود و به جزائر بنی مزغنای شهرت داشت و آن را جزیره بنی مزعنای نیز گفته اند. شهری قدیمی است و آثاری از گذشتگان و عماراتی طولانی استوار دارد که از حکومت اقوام گذشته حکایت میکند و صحنی دارد که با سنگهای رنگارنگ کوچک مانند موزائیک مفروش شده و در آن عکسهای جانوران در نهایت هنرمندی تصویر شده است. و دارای بازارها و مسجد جامعی است. لنگرگاه آن با امن است و چشمۀ شیرینی دارد و صاحبان کشتیها از افریقیه و اندلس و جاهای دیگر بدانجا آیند. (از معجم البلدان چ دارصادر، دار بیروت ذیل جزائر). پایتخت کشور، الجزایر است که 500000 تن سکنه دارد. بندر تجاری مهم و از مراکز صنعتی است، مواد غذایی، مصنوعات شیمیایی و پارچه بافی آن معروف است و دانشگاهی دارد. رجوع به الجزایر (کشور) و سفرنامۀ ابن بطوطه شود، سفیر و وزیرمختار. (فرهنگ ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لوح. (منتهی الارب). رجوع به لوح شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ الو. (منتهی الارب). رجوع به الو شود، پیش بند پالان بربستن ستور را، آشکار شدن و پیش آمدن چیزی، مایه بازفراهم آمدن میان کشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
نام زنی که محبوبۀ لامارتین بوده است و او نام این زن را در کتاب مدیتاسیون بسیار ذکر کرده است. وی زن شارل عالم فیزیکدان بود
لغت نامه دهخدا
(اُ یَ)
ناحیه ای است در کرمان. حد شمالی آن اقطاع و ده سرد، حدّ جنوبی احمدی، حدّ شرقی جیرفت و رودبار و حد غربی محال هفتگانه فارس. قشلاق ایل افشار و ییلاق ایلات احمدی فارس آنجاست. هوای آن در زمستان معتدل و باران بحد کافی است ولی درتابستان بادهای سموم میوزد که مهلک نیست. اراضی آن از قنات مشروب میشود و سابقاً با استفاده از چاهها مشروب میشده است. ولی اکنون این کار معمول نیست. محصولات آن مختلف و مخصوصاً برنج وی معروف است. ولی بواسطۀ کمی آب کمتر کاشته میشود. مهمترین محصول آن ذرت خوشه ای، جو، رنگ، حنا، خرما و مرکبات میباشد که در صورت بودن راه ممکن است بخارج حمل کرد. جلگۀ ارزویه جلگۀ مسطحی است بطول 90 و عرض 60 هزار گز و در اغلب نقاط آن نباتات طبی میروید که از آنها استفاده میشودو سابقاً جنگل وسیعی آنرا پوشانده بوده که فعلاً دو فرسخ آن باقی است و درختان آن شاه گز میباشد و درخت کهور و کنار هم دارد که برگ آن سدر معروف است. راه پستی کرمان به بندرعباس از ارزویه گذرد. ایلات ارزویه دو دسته اند: یکی ایل افشار که در زمستان قشلاقشان ارزویه است و دیگر ایلات احمدی فارس که در تابستان ییلاقشان ارزویه میباشد. بلوکات عمده آن عبارتند از: ارزویه، سلطان آباد، قلعه نو، قادرآباد، دولت آباد، وکیل آباد و دشت بر. (جغرافیای سیاسی کیهان صص 253- 254)
لغت نامه دهخدا
یکی از قرای ناحیۀ لورا و شهرستانک در ایالت طهران. (جغرافیای سیاسی تألیف کیهان ص 354)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیزویر
تصویر تیزویر
تیرهوش هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الکزیر
تصویر الکزیر
اکسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزویر
تصویر تزویر
بیاراستن، تزئین دروغ، فریب و مکر و دروغ و دوروئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوار
تصویر الوار
تخته بزرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الویه
تصویر الویه
جمع لوا، پر رچم ها نشان ها جمع لوا درفشها بندها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازفیر
تصویر ازفیر
برون دمیدن بروندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازوار
تصویر ازوار
رویگردانی، کر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیزویر
تصویر تیزویر
تیزهوش، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
((زُ مِ))
چند جسم شیمیایی که ترکیب درصد و وزن مولکولی یکسان داشته باشند اما ساختار آن ها متفاوت باشد، همپاره (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الویه
تصویر الویه
((اَ یِ))
جمع لوا، پرچم ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزویر
تصویر تزویر
نیرنگ، فریب
فرهنگ واژه فارسی سره
اگر بیند سوره کوثر میخواند، دلیل که مال و نعمت بسیار یابد، لکن فرزندش کم بود - محمد بن سیرین
خیرات بسیار نماید و اجر و ثواب یابد.
عطا یابد از بزرگی و دشمن او بدحال شود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
از توابع دهستان نوکنده کا، قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی