جدول جو
جدول جو

معنی التقاع - جستجوی لغت در جدول جو

التقاع(اِ تِ)
برگردیدن گونه. (منتهی الارب). لون بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به التفاع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از التقاط
تصویر التقاط
آگاه و دیده ور شدن به چیزی، جمع کردن مطالب از جاهای مختلف و گردآوردن آن ها در یک جا، دانه چیدن مرغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التقا
تصویر التقا
دیدار کردن، یکدیگر را دیدن، به هم رسیدن، برخورد کردن
التقای ساکنین: در نحو عربی، کنار هم قرار گرفتن دو حرف ساکن در یک یا دو کلمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التقام
تصویر التقام
فروبردن لقمه، باسرعت لقمه در دهان نهادن و فرو بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التماع
تصویر التماع
درخشیدن برق، روشن شدن، پریدن رنگ، ربودن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(کَ رَ / رِ بَ تَ)
برچیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (ترجمان علامۀ جرجانی). از زمین برگرفتن چیزی را.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گرفتن چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
لقاح پذیرفتن و آن قیاسی است نه سماعی. (اقرب الموارد). بار گرفتن. بارور شدن. آبستن شدن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فاهم رسیدن. (تاج المصادر بیهقی). فراهم رسیدن. (مصادر زوزنی). باهم رسیدن. با هم پیوستن. (منتهی الارب). بهم رسیدن. (ترجمان علامۀ جرجانی). همدیگر را دیدن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (مصادر زوزنی). با افتادن و کردن و نمودن ترکیب شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
چادر در خود پیچیدن. (منتهی الارب). چادر بسر کشیدن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
باک داشتن. اکتراث. (زوزنی). مبالات. پروا کردن، مرتک گردیدن، یعنی بلیغ نمودن و در وقت مخاصمه عاجز آمدن، ارتکاک در امری، شک کردن در کاری، سخن آشفته گفتن که فهم نتوان کردن، چنانکه مستی: سکران مرتک
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
لیسیدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سوختن جراحت و ریش بدرد، و سوزش آن. (منتهی الارب). سوختن ریش و آنچه بدان ماند از درد. (تاج المصادر بیهقی). سخت دردکردن زخم و ریش و آنچه بدان ماند. (مصادر زوزنی) ، با هم پیوستن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات).
- التقاء خاطرین، نزد بلغاء آن است که دو شاعر در مجاوبات، مصراعی یا بیتی و یا معنی و یا صفتی را موافق بگویند چنانکه اتهام بر هیچیک نبود و آن چنان باشد که هر دو در زمان واحد و مکان واحد به انشاء رسانند بر آن نمط که یکی را بر دیگری اطلاع نبود. و اگر هردو طریق مجاوبات قبول کنند و بعد یک دو روز فرصت طلبند و سازند و امکان اطلاع نبوده باشد همین حکم دارد. و اگر بیت متأخران موافق بیت متقدمان افتد و قائل از آنها باشد که در قوت طبع او شبهه نبود هم از این قبیل بود. کذا فی جامعالصنایع. و این را توارد خاطرین نیز گویند - انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به آنندراج ذیل همین ماده شود.
- التقاءساکنان یا ساکنین، دو حرف ساکن پهلوی یکدیگر قرار گرفتن و این در زبان عرب ناممکن بود و ناچارباید قاعده صرفی در چنین مورد اجرا شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سوختن دل از عشق و اندوه. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). سوزش دل از عشق. (غیاث اللغات). اندوه: و امداد التیاع و ارتیاع در ضمایر متمکن گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 393)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ربودن، یقال التمعت الشیی ٔ اذا اختلسته.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گرفتن چیزی را بسرعت. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بند کردن و بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خوابانیدن، خفته یافتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بر زمین انداختن شتر پیش گردن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برگردیدن رنگ. تغیر لون. یقال: استقعلونه (مجهولاً) ، وقتی که تغییر کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
همه شیر پستان مکیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مکیدن کره همه شیر پستان را. (از اقرب الموارد) ، بخدمت داشته شدن. بکار گرفته شدن، بذل کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، ضعیف کردن. (تاج المصادر بیهقی). خوار و ضعیف داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
کوه کنعان را فرو برد آن زمان
نیم موجی تا بقعر امتهان.
مولوی.
بشمرند آن ظلمها و امتهان
کز یزید و شمر دید آن خاندان.
مولوی.
از سلطان بضراعت و امتهان امان خواستند. (جهانگشای جوینی). و رجوع به بادروزه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برگردیدن گونۀکسی: انتقع لونه (مجهولاً). (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تغییر یافتن رنگ چهره از ترس یا از اندوه، لغتی است در امتقاع. (از اقرب الموارد). برگردیدن گونه. (آنندراج). و رجوع به امتقاع شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
التقاء:
اجتماع ماه بود امروز و استقبال بخت
کاوفتاد این ذره را با چون تو خورشید التقا.
خاقانی.
رجوع به التقاء (مادۀ بعد) شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارتقاع
تصویر ارتقاع
پاکداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتقاع
تصویر امتقاع
پستان مکیدن، گونه برگشتن از ترس یا از اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التیاع
تصویر التیاع
سوزش دل، آرزومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التذاع
تصویر التذاع
سوزش زخم، درد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التفاع
تصویر التفاع
چادرسرکردن، گیاهناکی زمین، دگرگون شدن رنگ، درپیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
دیدار کردن، به هم رسیدن، به هم پیوستن دیدار کردن بهم رسیدن یکدیگر را دیدن همدیدار شدن، پیوستن، یا التقاء ساکنان (ساکنین)، بر خورد دو حرف ساکن (دو صامت) بهم که در عربی روا نیست مثلا در فیلم (لام و میم) و در فارس (راء و سین) که عرب ناگزیر فیلم (بکسر لام) و فارس (بکسرراء) تلفظ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التقاص
تصویر التقاص
برگرفتن دنبال کردن کار زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التقاط
تصویر التقاط
برچیدن، از زمین برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
دیدار کردن بهم رسیدن یکدیگر را دیدن همدیدار شدن، پیوستن، یا التقاء ساکنان (ساکنین)، بر خورد دو حرف ساکن (دو صامت) بهم که در عربی روا نیست مثلا در فیلم (لام و میم) و در فارس (راء و سین) که عرب ناگزیر فیلم (بکسر لام) و فارس (بکسرراء) تلفظ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التقام
تصویر التقام
او باریدن فرو خوردن راز گفتن فرو بردن اوباردن بدم درکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التقاء
تصویر التقاء
((اِ تِ))
دیدار کردن، یکدیگر را دیدن، پیوستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التقاط
تصویر التقاط
برچیدن، برگرفتن، مضمون و مطلبی را از جایی گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التقام
تصویر التقام
((اِ تِ))
فرو بردن، اوباردن، به دم در کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التماع
تصویر التماع
((اِ تِ))
درخشیدن، برافروختن
فرهنگ فارسی معین