جدول جو
جدول جو

معنی التقا - جستجوی لغت در جدول جو

التقا
دیدار کردن، یکدیگر را دیدن، به هم رسیدن، برخورد کردن
التقای ساکنین: در نحو عربی، کنار هم قرار گرفتن دو حرف ساکن در یک یا دو کلمه
تصویری از التقا
تصویر التقا
فرهنگ فارسی عمید
التقا(اِ تِ)
التقاء:
اجتماع ماه بود امروز و استقبال بخت
کاوفتاد این ذره را با چون تو خورشید التقا.
خاقانی.
رجوع به التقاء (مادۀ بعد) شود
لغت نامه دهخدا
التقا
دیدار کردن بهم رسیدن یکدیگر را دیدن همدیدار شدن، پیوستن، یا التقاء ساکنان (ساکنین)، بر خورد دو حرف ساکن (دو صامت) بهم که در عربی روا نیست مثلا در فیلم (لام و میم) و در فارس (راء و سین) که عرب ناگزیر فیلم (بکسر لام) و فارس (بکسرراء) تلفظ کند
فرهنگ لغت هوشیار
التقا
برخورد، تلاقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از التقام
تصویر التقام
فروبردن لقمه، باسرعت لقمه در دهان نهادن و فرو بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التوا
تصویر التوا
پیچ خوردن، پیچیده شدن، درهم پیچیدن، پیچیدگی، تا خوردن، خمیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملتقا
تصویر ملتقا
محل جای به هم رسیدن، جای دیدار کردن، تلاقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارتقا
تصویر ارتقا
پیشرفت، ترقی، به پایۀ بالاتر رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التجا
تصویر التجا
پناه بردن، پناهنده شدن، پناه گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استقا
تصویر استقا
نوشیدن آب، نوشاندن آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التقاط
تصویر التقاط
آگاه و دیده ور شدن به چیزی، جمع کردن مطالب از جاهای مختلف و گردآوردن آن ها در یک جا، دانه چیدن مرغ
فرهنگ فارسی عمید
(کَ رَ / رِ بَ تَ)
برچیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (ترجمان علامۀ جرجانی). از زمین برگرفتن چیزی را.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فاهم رسیدن. (تاج المصادر بیهقی). فراهم رسیدن. (مصادر زوزنی). باهم رسیدن. با هم پیوستن. (منتهی الارب). بهم رسیدن. (ترجمان علامۀ جرجانی). همدیگر را دیدن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (مصادر زوزنی). با افتادن و کردن و نمودن ترکیب شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
لقاح پذیرفتن و آن قیاسی است نه سماعی. (اقرب الموارد). بار گرفتن. بارور شدن. آبستن شدن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گرفتن چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گرفتن چیزی را بسرعت. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برگردیدن گونه. (منتهی الارب). لون بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به التفاع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از التحا
تصویر التحا
ریش بر آوردن لحیه پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پناه بردن پناه جستن پناهیدن، (التجا بسایه دیواری کردم) (گلستان)، پناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتقا
تصویر انتقا
پاک کردن، بیرون آوردن مغز از استخوان، برگزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التوا
تصویر التوا
در پیچیدن پیچ خوردن پیچیده شدن، پیچیدگی پیچش خمیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقا
تصویر استقا
آب از چاه بر کشیدن آب کشیدن، آب خواستن طلب آب، نوشاندن آب و شراب
فرهنگ لغت هوشیار
برشدن برآمدن بالارفتن، برکشیدن بالابردن با رفتن بر با رفتن به با بر شدن، بر رفتن بلند بر آمدن پرشدن، صعود، آنست که شاعر صفتی آغاز کند و به مراتب با رود: (در سراب افتد اگر یک قطره خون از لبت چشمه را آب حیاتش زاید و خیزد نبات) یا قانون نشوء و ارتفاء. قانون تکامل (نظریه داروین)
فرهنگ لغت هوشیار
دیدار کردن، به هم رسیدن، به هم پیوستن دیدار کردن بهم رسیدن یکدیگر را دیدن همدیدار شدن، پیوستن، یا التقاء ساکنان (ساکنین)، بر خورد دو حرف ساکن (دو صامت) بهم که در عربی روا نیست مثلا در فیلم (لام و میم) و در فارس (راء و سین) که عرب ناگزیر فیلم (بکسر لام) و فارس (بکسرراء) تلفظ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التقاص
تصویر التقاص
برگرفتن دنبال کردن کار زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التقاط
تصویر التقاط
برچیدن، از زمین برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التقام
تصویر التقام
او باریدن فرو خوردن راز گفتن فرو بردن اوباردن بدم درکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التقاء
تصویر التقاء
((اِ تِ))
دیدار کردن، یکدیگر را دیدن، پیوستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التقاط
تصویر التقاط
برچیدن، برگرفتن، مضمون و مطلبی را از جایی گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التقام
تصویر التقام
((اِ تِ))
فرو بردن، اوباردن، به دم در کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتقا
تصویر ارتقا
پیشرفت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارتقا
تصویر ارتقا
Preferment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ارتقا
تصویر ارتقا
повышение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ارتقا
تصویر ارتقا
Beförderung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ارتقا
تصویر ارتقا
підвищення
دیکشنری فارسی به اوکراینی