جدول جو
جدول جو

معنی التجاج - جستجوی لغت در جدول جو

التجاج
(اِ ضَ)
بهم درشدن آوازها. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
التجاج
در هم شدن امواج، جوش و خروش دریا
تصویری از التجاج
تصویر التجاج
فرهنگ لغت هوشیار
التجاج
((اِ تِ))
درهم شدن آوازها، درهم شدن امواج دریا
تصویری از التجاج
تصویر التجاج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارتجاج
تصویر ارتجاج
لرزیدن، جنبیدن، تپیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احتجاج
تصویر احتجاج
دلیل آوردن، کنایه از جر و بحث، جدال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التجا
تصویر التجا
پناه بردن، پناهنده شدن، پناه گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
تفته و بی آرام گردیدن از اندوه و غم و جز آن. (منتهی الارب) ، دررسانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (ترجمان علامه تهذیب عادل). رسانیدن و درچفسانیدن. (منتهی الارب). پیرو کردن چیزی به چیزی و رسانیدن و پیوستن بدان. (از اقرب الموارد). وابستن به چیزی. (ازآنندراج). ملحق کردن. پیوستن: وألحقه بآبائه الخلفاءالراشدین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300).
- الحاق افتادن به...، پیوستن. منضم شدن. ملحق شدن: و آنچه از جهه پارسیان بدان الحاق افتاده است شش باب است. (کلیله و دمنه).
، (اصطلاح علم صرف) افزودن حروف کلمه ’مثالی’ است تا با آن معاملۀ همان کلمه را کنند و شرط آن یکی بودن مصدر آنهاست. (از تعریفات جرجانی). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: الحاق اینست که یک یا دو حرف به ترکیبی افزایند چنانکه زیادت غیر مطرد، و برای افادۀ معنایی باشد تا آن ترکیب بسبب آن زیادت مانند کلمه دیگر (ملحق ٌبه) در شمارۀ حروف گردد، و همچنین هر یک از حرکتها و سکونها چنان باشند که در ملحق ٌبه بوده اند و نیز ملحق و ملحق ٌبه در تصاریف از قبیل مضارع، ماضی، امر، مصدر، اسم فاعل و مفعول (اگر ملحق ٌبه فعل چهار حرفی باشد) ، تصغیر و تکسیر (اگر ’ملحق ٌبه’ اسم چهار حرفی باشد نه پنج حرفی) مثل یکدیگر باشند مانند کوثر (ملحق ٌبه جعفر) که یک حرف افزوده دارد، و الندد (ملحق ٌبه سفرجل) که دو حرف افزوده دارد، اما در اقعنسس که ملحق به احرنجم، و اصل آن ’قعس’ است همزه و نون الحاقی نیستند زیرا این دو حرف در برابر همزه و نون ’ملحق ٌبه’ یعنی احرنجم آمده اند و تنها حرف افزوده یکی از سینهاست. و از جملۀ ملحقات کوکب و زینب اند که ملحق ٌبه جعفرند و اصل آنها ککب و زنب است. و اینکه گفتیم زیادت غیر مطرد باشد یعنی زیادت در افادۀ معنی در مثل آن مورد شایع و جاری نباشد چنانکه زیادت همزه در اکثر و افضل برای تفضیل، و زیادت میم در مفعل برای بیان مصدر یا زمان و مکان مطرد است و از این رو این زیادات بسبب الحاق نیست. و باید دانست هر کلمه ای که بیش از سه حرف داشته و آخر آن دو حرف همجنس منفک (ادغام نشده) باشد آن کلمه ملحق است مانند الندد و مهدد و سؤدد (بقول سیبویه) ، و بنابراین معدّ ملحق نیست. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود، در اصطلاح جانورشناسی الحاق در مژکداران یا انفوزوارها است. در کشف انفوزوارها غالباً مشاهده میشود که موقتاً دو حیوان به یکدیگر چسبیده اند و در ضمن تعویضی از مواد هسته ای میان آن دو صورت میگیرد، این عمل را الحاق مینامند ولی غالباً قبل از این عمل یک کاهش هسته ای و یک فعالیت هسته ای مشاهده میشود. رجوع به جانورشناسی عمومی مصطفی فاطمی ج 1 ص 105 شود، الحاق، اصطلاحی است در علم استیفاء. رجوع به الحاقات شود
لغت نامه دهخدا
یا الالحجاج، ابوریحان بیرونی در کتاب الاّثارالباقیه عن القرون الخالیه در جدول انواع ملوک و القاب واقعه بر اشخاص این انواع گوید: الحجاج لقب عام ملوک سریر است
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ائتجاج. افروخته گردیدن آتش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
لرز. لرزه. لرزیدن. (زوزنی) (منتهی الارب). زلزال. زلزله. رجف. رجفه. جنبیدن. (زوزنی) (منتهی الارب). تزعزع. اضطراب. اهتزاز:
گفت ای غر تو هنوزی در لجاج
می نبینی این تغیر و ارتجاج.
مولوی (داستان رنجور شدن استاد معلّم به وهم).
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ قَ / قِ)
کژ رفتن. (زوزنی). کج رفتن.
- اختجاج جمل در سیر، سرعت با التواء. کوژ رفتن اشتر باشتاب. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ستیهیدن در چیزی و تمادی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح علم عروض یکی از مفاعیل است که در آن زحاف شده و آن فعول بسکون لام است در آنجا که از مفاعیل منشعب باشد. و رجوع به المعجم فی معاییر اشعارالعجم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ سَ)
رجوع به ایتجاج شود
لغت نامه دهخدا
(صَ شِ / شَ کَ)
حجت آوردن. (تاج المصادر) (زوزنی). دلیل آوردن.
- احتجاج کردن، حجت آوردن. استدلال کردن. اقامۀ دلیل.
- ، احتداد از غضب، تیز شدن از خشم. (تاج المصادر). تیز شدن خشم. (لغت نامۀ مقامات حریری) ، تیز شدن. (زوزنی) : احتداد سکین، تیز شدن کارد، احتداد مرض، شدّت آن (اصطلاح طب)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
التجا. رجوع به التجا شود
لغت نامه دهخدا
(اِ خَ)
التجاء. پناه گرفتن. (منتهی الارب). پناه آوردن. (غیاث اللغات) : بسجستان رفت بر قصد خدمت سلطان و التجا بظل حمایت و عنایت او. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بانگ کردن شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
مضطر گردانیدن کسی را.
لغت نامه دهخدا
پناه بردن پناه جستن پناهیدن، (التجا بسایه دیواری کردم) (گلستان)، پناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتیاج
تصویر ابتیاج
خوب درخشیدن برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتهاج
تصویر ابتهاج
شادی، شادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتلاج
تصویر ابتلاج
پگاهیدن دمیدن بامداد صبح برآمدن، بامداد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختلاج
تصویر اختلاج
جهش اندام، پریدن پلک، بیرون کشیدن، تنش اندام جستن اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتجاج
تصویر انتجاج
در طلب آب و علف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهتجاج
تصویر اهتجاج
ستیهیدن سخن نشنودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التجاء
تصویر التجاء
پناهیدن، پناه بردن، چنگ در زدن، پناه جستن، پناه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التحاج
تصویر التحاج
گراییدن، ناگزیر گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التعاج
تصویر التعاج
تفتیدن (کوفته و مکدر شدن) بی آرامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتجاج
تصویر ارتجاج
لرزه، لرزیدن، جنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتجاج
تصویر احتجاج
حجت آوردن، دلیل، استدلال، احتجاج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختجات
تصویر اختجات
جمع اختج. اختجها و حرکات و انقباضات ناگهانی اعضا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التجاء
تصویر التجاء
((اِ تِ))
پناه بردن، پناه جستن، پناه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتجاج
تصویر ارتجاج
((اِ تِ))
جنبیدن، لرزیدن، موج زدن دریا، لرز، لرزه، تشویش، اضطراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتجاج
تصویر احتجاج
((اِ تِ))
دلیل و برهان آوردن
فرهنگ فارسی معین
اعتراض
دیکشنری اردو به فارسی