آقچه. اشرفی: بیک دو بیت نود اقچه داد کافی کور براوی من کو مدح خوان اشعار است. خاقانی. سحر بین شعر و شعرها بشکن کان طلب اقچه سوی گاز فرست. خاقانی. مژدگانی که گل از غنچه برون می آید صد هزار اقچه بریزند عروسان بهار. سعدی. قافله میشد به کعبه از وله اقچه بستد شد روان با قافله. مولوی. رجوع به آقچه شود
آقچه. اشرفی: بیک دو بیت نود اقچه داد کافی کور براوی من کو مدح خوان اشعار است. خاقانی. سحر بین شعر و شعرها بشکن کان طلب اقچه سوی گاز فرست. خاقانی. مژدگانی که گل از غنچه برون می آید صد هزار اقچه بریزند عروسان بهار. سعدی. قافله میشد به کعبه از وله اقچه بستد شد روان با قافله. مولوی. رجوع به آقچه شود
آقچه، سکۀ سیم یا زر، پول طلا یا نقره، زر یا سیم مسکوک، اخچه، اقچه، برای مثال آقچۀ زر کو هزارسال بماند / عاقبتش جای هم دهانۀ گاز است (خاقانی - ۸۲۹)، ریزۀ زر
آقچه، سکۀ سیم یا زر، پول طلا یا نقره، زر یا سیم مسکوک، اخچه، اقچه، برای مِثال آقچۀ زر کو هزارسال بماند / عاقبتش جای هم دهانۀ گاز است (خاقانی - ۸۲۹)، ریزۀ زر
نام شهری است در ایالت الیکانت از اسپانیا، 55900 تن سکنه دارد. رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان ذیل الش و قاموس الاعلام ترکی و فهرست الحلل السندسیه ج 1 و 2 شود
نام شهری است در ایالت الیکانت از اسپانیا، 55900 تن سکنه دارد. رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان ذیل الش و قاموس الاعلام ترکی و فهرست الحلل السندسیه ج 1 و 2 شود
در تداول مردم خراسان، سکسکه. (از یادداشت مؤلف). رجوع به سکسکه شود، شعبه ای از زبان سامی (بابلی قدیم). (یادداشت مؤلف). زبان مردم اکد. (فرهنگ فارسی معین) ، هرچیز مربوط و متعلق به اکد. (فرهنگ فارسی معین) ، شعبه ای از نژاد سامی. (یادداشت مؤلف). سومریها و اکدیها از زمان بسیار قدیم، که معلوم نیست از کی شروع شده، در مملکتی که بعدها موسوم به کلده شده سکنی داشتند... اخیراً این عقیده پیدا شده که سومریها و اکدیها بمناسبت یکی از شهرهای سومر به این اسم موسوم شده اند. این نکته را باید در نظر داشت که نام کلده را به بابل آسوریها دادند... و این اسم در کتیبه های آنها از قرن نهم قبل از میلاد دیده می شود. بنابراین چون تاریخ سومر و اکد تا چندهزار سال قبل از میلاد صعود می کند، نمی توان تاریخ آنها را تاریخ کلده نامید، بلکه باید تاریخ سومر و اکد گفت. (ایران باستان ج 1 ص 113)
در تداول مردم خراسان، سکسکه. (از یادداشت مؤلف). رجوع به سکسکه شود، شعبه ای از زبان سامی (بابلی قدیم). (یادداشت مؤلف). زبان مردم اکد. (فرهنگ فارسی معین) ، هرچیز مربوط و متعلق به اکد. (فرهنگ فارسی معین) ، شعبه ای از نژاد سامی. (یادداشت مؤلف). سومریها و اکدیها از زمان بسیار قدیم، که معلوم نیست از کی شروع شده، در مملکتی که بعدها موسوم به کلده شده سکنی داشتند... اخیراً این عقیده پیدا شده که سومریها و اکدیها بمناسبت یکی از شهرهای سومر به این اسم موسوم شده اند. این نکته را باید در نظر داشت که نام کلده را به بابل آسوریها دادند... و این اسم در کتیبه های آنها از قرن نهم قبل از میلاد دیده می شود. بنابراین چون تاریخ سومر و اکد تا چندهزار سال قبل از میلاد صعود می کند، نمی توان تاریخ آنها را تاریخ کلده نامید، بلکه باید تاریخ سومر و اکد گفت. (ایران باستان ج 1 ص 113)
ارس. رجوع به ارس شود، دادن ستور بارکش کسی را. شتر باری و سواری بکسی دادن. راحله بکسی دادن، بسیار شدن شتر کسی. خداوند بسیار شتر شدن. (منتهی الارب)، ارحال بعیر، قوی پشت شدن آن پس از ضعف، ارحال ابل، فربه شدن شتران بعد از لاغری و توانا شدن بر کوچ. (از منتهی الارب). فربه شدن پس از نزاری و راحله دادن. (تاج المصادر بیهقی)
اُرس. رجوع به اُرس شود، دادن ستور بارکش کسی را. شتر باری و سواری بکسی دادن. راحله بکسی دادن، بسیار شدن شتر کسی. خداوند بسیار شتر شدن. (منتهی الارب)، ارحال بعیر، قوی پشت شدن آن پس از ضعف، ارحال اِبِل، فربه شدن شتران بعد از لاغری و توانا شدن بر کوچ. (از منتهی الارب). فربه شدن پس از نزاری و راحله دادن. (تاج المصادر بیهقی)
مخفف اگرچه، حرف شرط. هرچند. وقتی هم که: تن خنگ بید ارچه باشد سپید بتری و نرمی نباشد چو بید. رودکی. ز مادر همه مرگ را زاده ایم همه بنده ایم ارچه آزاده ایم. فردوسی. گوش مالیدن و زخم ارچه مکافات خطاست بی خطا گوش بمالش بزنش چوب هزار. منوچهری. زن ارچه زیرک و هشیار باشد زبون مرد خوش گفتار باشد. (ویس و رامین). زن ارچه خسرو است ار شهریاری و یا چون زاهدان پرهیزکاری... (ویس و رامین). زن ارچه دلیر است و با زور دست همان نیم مرد است هرچون که هست. اسدی. نظم ارچه بمرتبت بلند است آن علم طلب که سودمند است. نظامی، خویشان: لن تنفعکم ارحامکم و لا اولادکم یوم القیامهیفصل بینکم واﷲ بما تعملون بصیر. (قرآن 3/60) ، هرگزسود ندهد شما را رحمهای (خویشان) شما و نه فرزندان شما در روز قیامت جدا می کند میانۀ شما و خدا بآنچه میکنید بیناست. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 ج 5 ص 298) ، اولوالأرحام، خویشان. خویشاوندان
مخفف اگرچه، حرف شرط. هرچند. وقتی هم که: تن خنگ بید ارچه باشد سپید بتری و نرمی نباشد چو بید. رودکی. ز مادر همه مرگ را زاده ایم همه بنده ایم ارچه آزاده ایم. فردوسی. گوش مالیدن و زخم ارچه مکافات خطاست بی خطا گوش بمالش بزنش چوب هزار. منوچهری. زن ارچه زیرک و هشیار باشد زبون مرد خوش گفتار باشد. (ویس و رامین). زن ارچه خسرو است ار شهریاری و یا چون زاهدان پرهیزکاری... (ویس و رامین). زن ارچه دلیر است و با زور دست همان نیم مرد است هرچون که هست. اسدی. نظم ارچه بمرتبت بلند است آن علم طلب که سودمند است. نظامی، خویشان: لن تنفعکم ارحامکم و لا اولادکم یوم القیامهیفصل بینکم واﷲ بما تعملون بصیر. (قرآن 3/60) ، هرگزسود ندهد شما را رحمهای (خویشان) شما و نه فرزندان شما در روز قیامت جدا می کند میانۀ شما و خدا بآنچه میکنید بیناست. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 ج 5 ص 298) ، اولوالأرحام، خویشان. خویشاوندان
اخچه. اقچه. زر یا سیم مسکوک، و توسعاً، هر مسکوکی: وز پی آن تا زند سکه به نام بقاش میزند از آفتاب آقچه موزون فلک. خاقانی. آقچه زر گر هزار سال بماند عاقبتش جای هم دهانۀ گاز است. خاقانی. شاهد طارم فلک رست ز دیو هفت سر ریخت بهر دریچه ای آقچه زرّ شش سری. خاقانی
اَخْچه. اَقْچه. زر یا سیم مسکوک، و توسعاً، هر مسکوکی: وز پی آن تا زند سکه به نام بقاش میزند از آفتاب آقچه موزون فلک. خاقانی. آقچه زر گر هزار سال بماند عاقبتش جای هم دهانۀ گاز است. خاقانی. شاهد طارم فلک رست ز دیو هفت سر ریخت بهر دریچه ای آقچه زرّ شش سری. خاقانی
بغچه. مأخوذ از ترکی، بغچه و بستۀ کوچک و بستا. (ناظم الاطباء). بستۀ خرد. (آنندراج). بسته. رزمه یا رزمه. (یادداشت مؤلف). بلغده. (یادداشت مؤلف). پرونده. (یادداشت مؤلف). شمله. (یادداشت مؤلف) : ز سر بقچۀ الباس اهل بخل کمتر پرس که کس نگشود و نگشاید بحکمت آن معما را. نظام قاری. از پوشیم بتاب (کذا) و ببندم زپیش بند تا آن ز بقچۀ که و این از میان کیست. نظام قاری (دیوان البسه ص 45). تکه نمد براهت بر خاک ره نشینی زیلوچه بر امیدت چون بقچه هرزه گردی. نظام قاری. - بقچه بندی، عمل بستن مالی چون نخ و ریسمان و امثال آنها در بقچه ها: نخهای کارخانه را بقچه بندی کرد. (یادداشت مؤلف). - بقچۀ حمام، بقچه ای که در آن لباس و حوله و قطیفه نهند به گرمابه شدن را. (یادداشت مؤلف). - بقچه دان، جای بقچه: پیشک آفتاب و بارانی است بقچه دان است و جامه و ایزار. نظام قاری. - بقچه کش، دیوث. میانجی میان زن و مرد. (یادداشت مؤلف). قلطبان. قلتبان. قرطبان. (یادداشت مؤلف). رجوع به قرطبان شود.
بغچه. مأخوذ از ترکی، بغچه و بستۀ کوچک و بستا. (ناظم الاطباء). بستۀ خرد. (آنندراج). بسته. رَزمَه یا رَزمِه. (یادداشت مؤلف). بلغده. (یادداشت مؤلف). پرونده. (یادداشت مؤلف). شمله. (یادداشت مؤلف) : ز سر بقچۀ الباس اهل بخل کمتر پرس که کس نگشود و نگشاید بحکمت آن معما را. نظام قاری. از پوشیم بتاب (کذا) و ببندم زپیش بند تا آن ز بقچۀ که و این از میان کیست. نظام قاری (دیوان البسه ص 45). تکه نمد براهت بر خاک ره نشینی زیلوچه بر امیدت چون بقچه هرزه گردی. نظام قاری. - بقچه بندی، عمل بستن مالی چون نخ و ریسمان و امثال آنها در بقچه ها: نخهای کارخانه را بقچه بندی کرد. (یادداشت مؤلف). - بقچۀ حمام، بقچه ای که در آن لباس و حوله و قطیفه نهند به گرمابه شدن را. (یادداشت مؤلف). - بقچه دان، جای بقچه: پیشک آفتاب و بارانی است بقچه دان است و جامه و ایزار. نظام قاری. - بقچه کش، دیوث. میانجی میان زن و مرد. (یادداشت مؤلف). قلطبان. قلتبان. قرطبان. (یادداشت مؤلف). رجوع به قرطبان شود.
نوعی از آرایش پلنگ خواب امرا و آن چادری باشد سپید برابر پلنگ که هرچهار طرف آن پارچۀ رنگین بعرض نیم ذرعه (؟) بطوری دوزند که وقت گستردن آن پایۀ پلنگ بدان پوشیده نشود و بر آن پارچه ای رنگین بگلابتون انواع نقش و نگار دوزند. چون آنرا بر پلنگ گسترده بالای آن توشک و چادر کشند، آن پارچۀ منقش مذکور از هر چهار طرف در میانه هرچهار پایۀ پلنگ متصل فرش زمین آویزان باشد. (غیاث اللغات)
نوعی از آرایش پلنگ خواب امرا و آن چادری باشد سپید برابر پلنگ که هرچهار طرف آن پارچۀ رنگین بعرض نیم ذرعه (؟) بطوری دوزند که وقت گستردن آن پایۀ پلنگ بدان پوشیده نشود و بر آن پارچه ای رنگین بگلابتون انواع نقش و نگار دوزند. چون آنرا بر پلنگ گسترده بالای آن توشک و چادر کشند، آن پارچۀ منقش مذکور از هر چهار طرف در میانه هرچهار پایۀ پلنگ متصل فرش زمین آویزان باشد. (غیاث اللغات)
مصغر طاق. (آنندراج). طاق خرد. طاقی زیر رف. قسمتهای کوچک فرورفته در دیوار اطاق و جز آن که برای نهادن اشیاء و اسباب خانه سازند. جائی برای نهادن اشیاء و مایحتاج فرودتر از رف بر دیوار. رف کوتاه. جائی در کمر دیوار اطاق که چیزها در آن نهند. جای آوند و دیگر چیزها که در اطراف اطاقها میسازند. و مجازاً بر خم ابرو نیز اطلاق شده است: از طاقچۀ دو نرگس مست بر سفت سمن عقیق می بست. نظامی. طاقچۀ قدر او طاق سپهر بلند باغچۀ بزم او باغ بهشت برین. سلمان ساوجی. صفحۀ قدر ترا طاقچه طاق فلک گلشن بزم ترا باغچه خلد برین. سلمان ساوجی. - امثال: دلش طاقچه ندارد، که راز خویش نگه نتواند داشت. که هر چه درد دل دارد گوید
مُصغر طاق. (آنندراج). طاق خرد. طاقی زیرِ رَف. قسمتهای کوچک فرورفته در دیوار اطاق و جز آن که برای نهادن اشیاء و اسباب خانه سازند. جائی برای نهادن اشیاء و مایحتاج فرودتر از رف بر دیوار. رَف ِ کوتاه. جائی در کمر دیوار اطاق که چیزها در آن نهند. جای آوند و دیگر چیزها که در اطراف اطاقها میسازند. و مجازاً بر خم ابرو نیز اطلاق شده است: از طاقچۀ دو نرگس مست بر سفت سمن عقیق می بست. نظامی. طاقچۀ قدر او طاق سپهر بلند باغچۀ بزم او باغ بهشت برین. سلمان ساوجی. صفحۀ قدر ترا طاقچه طاق فلک گلشن بزم ترا باغچه خلد برین. سلمان ساوجی. - امثال: دلش طاقچه ندارد، که راز خویش نگه نتواند داشت. که هر چه درد دل دارد گوید
بقچه. به معنای صرّه و یا خرقه و پوشاک آمده است. پارچه و کیسه ای که در آن پول و سکه ریزند. و بقشه واحد پول یمن نیز از همین کلمه مشتق شده است. (از نقودالعربیه ص 168). ظاهراً همان بقچه است
بقچه. به معنای صرّه و یا خرقه و پوشاک آمده است. پارچه و کیسه ای که در آن پول و سکه ریزند. و بقشه واحد پول یمن نیز از همین کلمه مشتق شده است. (از نقودالعربیه ص 168). ظاهراً همان بقچه است