آقچه. اشرفی: بیک دو بیت نود اقچه داد کافی کور براوی من کو مدح خوان اشعار است. خاقانی. سحر بین شعر و شعرها بشکن کان طلب اقچه سوی گاز فرست. خاقانی. مژدگانی که گل از غنچه برون می آید صد هزار اقچه بریزند عروسان بهار. سعدی. قافله میشد به کعبه از وله اقچه بستد شد روان با قافله. مولوی. رجوع به آقچه شود
آقچه، سکۀ سیم یا زر، پول طلا یا نقره، زر یا سیم مسکوک، اخچه، اقچه، برای مِثال آقچۀ زر کو هزارسال بماند / عاقبتش جای هم دهانۀ گاز است (خاقانی - ۸۲۹)، ریزۀ زر