جدول جو
جدول جو

معنی اقناع - جستجوی لغت در جدول جو

اقناع
قانع ساختن، راضی کردن، قانع شدن
تصویری از اقناع
تصویر اقناع
فرهنگ فارسی عمید
اقناع(اَ)
جمع واژۀ قنع. (منتهی الارب). سلاح و ساز. (ناظم الاطباء). رجوع به قنع شود، جمع واژۀ قوع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جاهای خشک کردن خرما و گندم و جز آن. (آنندراج). رجوع به قوع شود
لغت نامه دهخدا
اقناع(اِ تِ)
سر و چشم برابر چیزی داشتن. (ترجمان القرآن). برداشتن سر را و بجانبی التفات نکردن و نگاه را مقابل داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
اقناع
خشنود کردن، راضی کردن
تصویری از اقناع
تصویر اقناع
فرهنگ لغت هوشیار
اقناع((اِ))
قانع کردن، خشنود ساختن
تصویری از اقناع
تصویر اقناع
فرهنگ فارسی معین
اقناع
ارضا، خرسند، خشنودی، رضایت، قانع، قناعت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقماع
تصویر اقماع
خوار کردن، کسی را حقیر کردن، مغلوب کردن، برانداختن، راندن، دفع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقلاع
تصویر اقلاع
از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، اجتثاث، قلع، بتر، اقتلاع
قلع و قمح کردن
باز ایستادن، دست کشیدن از کار
فرهنگ فارسی عمید
بخشیدن ملک یا قطعۀ زمین از جانب سلطان یا خلیفه به کسی که از درآمد آن استفاده کند، ملک یا قطعه زمینی که از طرف پادشاه به کسی واگذار می شد، ملکی که عایدات آن برای هزینۀ قسمتی از سپاه اختصاص داده می شد، [عربی، جمع قطیع] قطیع
فرهنگ فارسی عمید
(نَخوا / خا دَ)
یاری کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعانت کردن دیگری را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اصواء و صوی ̍، قبرها: وقفت علی الصوی و الاصواء، ای علی القبور. (اقرب الموارد). و رجوع به صوه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ پَ)
شتابی کردن ناقه در رفتار. (منتهی الارب). اشناع ناقه، شتافتن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
دراز شدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سنع
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فروهشته و سست شدن گوش شخص.
لغت نامه دهخدا
(غَ پَ رَ)
نرم و فروتن و متضرع کردن، چنانکه حاجت و نیاز کسی را. فروتن گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). نرم کردن و فروتن کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نرمی و فروتنی کردن و به خواری نزدیک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به اقناع:
مدح امرا جواب اقناعی
اوصاف توچون ادای برهانی.
مختاری.
، جمع واژۀ قیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به قیل شود.
- اقوال جازمه، (اصطلاح منطق) باری ارمیناس و آن مشتمل بود بر اخبار امری به اثبات یا به نفی. و خاصیت خبر آن است که قابل تصدیق و تکذیب بود بالذات، چه دیگر اقاویل مانند استفهام و ندا و غیره، قابل تصدیق و تکذیب نباشد الا بعد از آنکه آنرا از مقتضاء آن صفت بگردانند، و با مفهوم اخبار برند. (اساس الاقتباس صص 60- 64)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رسیدن میوه، (از ’ی ن ع’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) : اینع الثمر ایناعاً، رسید و پخته گردید آن میوه، (ناظم الاطباء) : کره ان یحدث الرجل تحت شجرهقد اینعت او نخله قد اینعت، (مکارم الاخلاق طبرسی)
لغت نامه دهخدا
(اَقْ)
جمع واژۀ قاع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). زمین های پست و هموار نرم. (آنندراج). رجوع به قاع شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صنع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به صنع شود.
- اصناعی الایدی، چربدستان. باریک کاران. ماهران در پیشۀ خویش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایناع
تصویر ایناع
رسیده شدن پخته شدن میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقاع
تصویر انقاع
در آغشتن، خیسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتناع
تصویر اقتناع
تو سنگیدن (توسنگ قناعت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقطاع
تصویر اقطاع
سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلاع
تصویر اقلاع
باز ایستادن، دورشدن، بادبان گشادن باز ایستادن، دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقماع
تصویر اقماع
کوچک و سبک کردن کسی را، دفع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقنات
تصویر اقنات
دیر ایستادن در نماز دراز نمازی نفرین بر دشمن دراز کردن جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقنان
تصویر اقنان
جمع فن، برده زادگان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قوع، تلمبارها (انبارهای خشک کردن گندم و برنج و میوه ها)، جمع قاع، زمین های پست، دراز کوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصناع
تصویر اصناع
پیشه آموزی، یاری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسناع
تصویر اسناع
فرزند نیک آوردن، نیکو گردیدن، دراز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکناع
تصویر اکناع
فروتنیدن: فروتنی کردن، دریوزگی، نرمی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقماع
تصویر اقماع
((اِ))
خوار کردن، حقیر گردانیدن، شکستن، مغلوب کردن، راندن، دفع کردن
فرهنگ فارسی معین
((اِ))
بخشیدن ملک یا قطعه زمینی از طرف سلطان به کسی که از درآمد آن زندگانی گذراند، سرزنش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکناع
تصویر اکناع
دریوزگی، فروتنی، نرمی
فرهنگ واژه فارسی سره