جدول جو
جدول جو

معنی اقلاً - جستجوی لغت در جدول جو

اقلاً(شُ دَ)
لااقل. لامحاله. دست کم. باری. (یادداشت مؤلف). در فارسی متداول است، ولی در عربی صحیح نیست چه تنوین بصفت تفضیلی ملحق نمیشود و صفت تفضیلی غیرمنصرف است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقلام
تصویر اقلام
نمونه ها، انواع، قلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقلال
تصویر اقلال
بی چیز شدن، درویش و مستمند شدن، درویشی، تهی دستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقلاع
تصویر اقلاع
از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، اجتثاث، قلع، بتر، اقتلاع
قلع و قمح کردن
باز ایستادن، دست کشیدن از کار
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
اندک پیدا شدن کوهان شتر و برآمدن گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). اندکی از کوهان پدید آمدن. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سپوختن ملخ دم را بزمین تا بیضه نهد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شتاب کردن، برآمدن بر کوه، بر سر درخت نشستن، بلند برآمدن بر هوا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
غرق کردن دریا کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فرزند مردن عادت شدن زن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قلب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بی آرام ساختن و جنبانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بی آرام کردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ قِلْ لا)
جمع واژۀ قلیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قلیل شود، رسن از برگ خرما که سر خنور را بدان بندند، رشته ای مانند تار از روی که بر حلقۀ بینی شتر و بر حلقۀ گوشواره پیچند، گردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، معرب کلید و بمعنی آن. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دربند و کلید. (آنندراج). ج، اقلاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، اقالید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَ بَ گَ تَ)
نخستین. (ناظم الاطباء). در اول، پیش از همه:
گرت باید که سست گردد زه
اولاً پوستین بگازر ده.
سنایی.
نغمه های اندرون اولیا
اولاًگوید که ای اجزای لا.
مولوی.
بسیار کسان که جان شیرین
در پای تو ریزد اولاً من.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ لَن)
در عربی مفعول مطلق است اهلاً و سهلاً. اهلاً و مرحباً، مأخوذ از تازی، خوش آمدید. (ناظم الاطباء). اهلاًبک، مرحباًبک، خوش آمدی است که به وارد و مهمان گویند. چنانکه لا اهلاً بک و لا مرحباً را در موقع نفرین و ذم گویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- اهلا بک و سهلا، آبادانی و آسانی باد ترا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- اهلاً و سهلاً و مرحباً، دستور عرب است که چون کسی از راه دور بیاید این هر سه کلمات گویند، اهلاً، یعنی آمدی تو اهل و اقربای خود را، سهلاً، یعنی سیر کردی تو زمین نرم را، مرحباً، یعنی جای تو فراخ است. (غیاث اللغات) (از آنندراج). به اهل و جای فراخ رسیدی پس الفت پذیر و وحشت مگیر و مأنوس شو. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
بر خوانم را حلون اگر نیست
امید به مرحبا و اهلا.
انوری.
شادم بتو مرحباو اهلا
ای بخت سعید مقبل من.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نِ اَ تَ)
از روی عقل. از روی خرد. عاقلانه
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو شُ دَ)
به طور روایت. (ناظم الاطباء). به طور نقل. روایهً. رجوع به نقل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دشمن داشتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قلا فلاناً قلاً و قلأاً، ابغضه. (اقرب الموارد). رجوع به قلاء شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بازایستادن از کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی، ترتیب عادل).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کم کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندک کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، ثقل جسد، یعنی گرانی و درشتی تن. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قلم. (ناظم الاطباء) :
ضرورت است که روزی بسوزد این اوراق
که تاب آتش سعدی نیاورد اقلام.
سعدی.
رجوع به قلم شود
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
بهیچرو. بهیچوجه. ابداً. بالمره. هرگز. هگرز: مافعلته اصلاً، یعنی بالمره و نصب آن بر مصدر یا بر حال است، ای ذااصل و همچنین رأساً و بقولی نصب آن بر ظرفیت است. (از اقرب الموارد). هرگز، الف که در آخر اصلا است بر وقف است یا در عوض تنوین چرا که اصلا در حقیقت اصل بود. (آنندراج) (غیاث ازکشف). ازبن. ازبنه. ازبیخ (عامیانه) : بیهوش افتاد و اصلاً و قطعاً ازو نفس برنمی آمد. (انیس الطالبین ص 180). بهیچ چیز و بهیچ کس اصلاً مشغول نگردم. (انیس الطالبین ص 227). یرلیغ در باب آنکه متوجهات ولایات که دیوان اعلی مفصل نوشته حوالت کنند و ملوک و حکام ولایات اصلاً برات ننویسند. (تاریخ غازان چ انگلستان ص 257). فرمان فرماییم تا هر آفریده ای که قرضی بستاند اصلاً و رأساً رأس المال و ربح به او ندهد. (تاریخ غازان همان چاپ ص 323) ، اصلاد مرد، آتش ندادن آتش زنۀ آن. (از منتهی الارب) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقلاب
تصویر اقلاب
جمع قلب، دستانه ها، دست برنجن ها، سپید دماران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلاع
تصویر اقلاع
باز ایستادن، دورشدن، بادبان گشادن باز ایستادن، دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلاف
تصویر اقلاف
گژف اندودن (گژف قیر) گژف اندایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلاق
تصویر اقلاق
ناآرامی بی آرام کردن، جنبانیدن بی آرام کردن آرام بودن، جنبانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
اندک گرایی اندک یابی، بی برگی بی نوایی، لرز کردن کم کردن اندک کردن، بی چیز شدن درویش شدن مستمند گردیدن، کم کردن، اندک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلا
تصویر اقلا
کمترین دست کم کمیست
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قلم، تیرهای منگیا (منگیا قمار)، خامه ها کلک ها، ریز کالاها جمع قلم خامه ها کلکها. (اقلا) لااقل کمینه کمترین: اقلا چند کلمه بگویید. توضیح این کلمه فصیح نیست. زیرا (اقل) غیر منصرف است و قبول تنوین نمیکند و بجای آن در عربی (لااقل) و در فارسی (دست کم) مستعمل است، جمع قلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولاً
تصویر اولاً
((اَ وَّ لَن))
نخست، نخستین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصلاً
تصویر اصلاً
((اَ لَ نْ))
هرگز، قطعاً، اساساً، ابداً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقلاق
تصویر اقلاق
((اِ))
بی آرام کردن، آرام بودن، جنبانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقلال
تصویر اقلال
((اِ))
کاستن، بی چیز شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقلام
تصویر اقلام
نمونه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اقلا
تصویر اقلا
دست کم
فرهنگ واژه فارسی سره
حداقل، دست کم، لااقل
متضاد: اکثراً
فرهنگ واژه مترادف متضاد