جدول جو
جدول جو

معنی اقرنباع - جستجوی لغت در جدول جو

اقرنباع(اِ لِ)
ورترنجیدن از سرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، جمع واژۀ قسم. سوگندها. (غیاث اللغات) (سیوطی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقناع
تصویر اقناع
قانع ساختن، راضی کردن، قانع شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرنباد
تصویر قرنباد
کراویا، گیاهی چتری با گل های سفید و تخمی شبیه زیره که مصرف دارویی دارد، شاه زیره، زیره رومی، کرویا، کراویه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقربا
تصویر اقربا
قریب ها، نزدیک ها، خویش ها، خویشاوندها، جمع واژۀ قریب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرنبا
تصویر قرنبا
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل
فرهنگ فارسی عمید
(قُ رُمْ)
کراویۀ صحرائی است. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خرسند شدن بدانچه هست. (از اقرب الموارد). قناعت کردن. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) ، ناگاه کسی را در کاری افکندن بی اندیشه، درافکندن بسختی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). درآوردن چیزی بچیزی بعنف. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
بهاران جائی بودن. (زوزنی). بهاران بودن. (تاج المصادر بیهقی). بجای بهاری مقیم شدن. اقامت کردن در بهاران بجائی. (منتهی الارب). در بهار بجائی بودن یعنی در منزل بهاری.
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
بیخود گردیدن و بهوش آمدن. (از اقرب الموارد). بیخود گردیدن و سپس بهوش آمدن
لغت نامه دهخدا
بی تکیه خواب کردن. (منتهی الارب). خفتن بی وساده
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پر برشته شدن (یعنی بریان شدن) پوست بره: اثرنبج جلدالجمل، اذا شوی فیبس اعالیه، حال ناخوش، بزرگواری موروثی که زبانزد مردم باشد، بقیه ای از علم که برگزیده شود، نشانی است در باطن سپل شتر که به آهن کرده شود تا بدان پی آن شتر گیرند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بریان شدن پوست بره و خشک گردیدن بالای آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، جمع واژۀ فرنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بانگ برآمدن از انگشتان، روشن کردن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) ، روشن شدن. (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). تابان شدن. درخشان شدن. بسیار روشن شدن. (ناظم الاطباء) ، مشتعل کردن. شعله ور ساختن. (یادداشت دهخدا) ، زدودن. (ناظم الاطباء). و رجوع به افروختن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ترنجیده شدن از سردی و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انقباض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
گناه جستن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : اقرندح، تجنی علی ّ. (اقرب الموارد) ، بخش کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
بازخواندن کسی را بگناهی که نکرده است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
ترنجیده و گرد شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ قسیم. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). بمعنی مرد صاحب جمال و بخش کننده. (آنندراج). رجوع به قسیم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
خشم گرفتن.
لغت نامه دهخدا
(یَ / یَ کَ / کِ)
سر فروافکندن، آن جهان. آن سرای. عقبی. آخرت (مقابل دنیا).
- اخری القوم، کسی که در آخر قوم باشد
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ شِ کَ)
آمادۀ خشم و تندی گردیدن. (منتهی الارب) ، برگشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِنَ / نِ نِ)
بشتاب گریختن از سختی. (منتهی الارب) ، علف جای. ج، ادارین
لغت نامه دهخدا
(سِ پَهْ)
آماده شدن کاری را
لغت نامه دهخدا
(قِ رِمْ)
ترنجیدۀ زفت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
خردمند گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ قریب. خویشان و نزدیکان. رجوع به اقربا شود
لغت نامه دهخدا
جمع قریب نزدیکان خویشان خویشاوندان. توضیح در تداول بفتح راء گویند و صحیح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقناع
تصویر اقناع
خشنود کردن، راضی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتباع
تصویر ارتباع
بهاران بودن جائی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ربع، چاریک ها، جمع ربع ربع ها چهاریک ها. یا ارباع عالم. چهار گوشه جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرنباء
تصویر قرنباء
خنفساء: اندر مثل است که قرنبا در دیده مادر است حسنا (ایرح میرزا)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است دو ساله از تیره چتریان بارتفاع 30 تا 60 سانتیمتر که در نواحی گرم اروپا و آسیای مرکزی و افریقا و جنوب ایران می روید. ریشه اش راست و دوکی شکل و گوشت دار و ساقه اش بی کرک و شفاف است. برگهایش برنگ سبز روشن و در قسمت فوقانی ساقه دارای دمبرگ کوتاهی است که انتهای آن بصورت غلافی ساقه را فرا می گیرد. گل آذین آن چتر مرکب و گلهایش کوچک و سفید رنگ است. میوه اش بیضی شکل و بطول 5 میلیمتر و بقطر یک میلیمتر و برنگ قهوه یی تیره یا مایل بزرد و شفاف است. بوی آن معطر و پسندیده و طعمش گزنده است. میوه این گیاه شامل تانن (8 درصد) و یک روغن ثابت سبز رنگ و موم و موسیلاژ و اسانسی است که از تقطیر با بخار آب حاصل می شود. میوه آن بادشکن و مدر و قوی و زیاد کننده شیر و نیز قاعده آور است و گاهی میوه آن را جهت معطر کردن نان روی آن میزنند کراویا کرویا کراوی کراویه ازحمیون فادرونی کمون رومی تقرد تقده کرویه قاروا شاه زیره تقر قرنفار زیره رومی قرامن کیمونی کمون فرنگی کمون ارمنی کراویه صحرایی زیره سیاه. توضیح گیاهی است بنام زیره کرمانی یا زیره سیاه در تداول عامه مشهور است و بنام کمون کرمانی نیز خوانده می شود در کتب مختلف بنام قرنباد ذکر شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتناع
تصویر اقتناع
تو سنگیدن (توسنگ قناعت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقرباء
تصویر اقرباء
جمع قریب، خویشاوندان، نزدیکان، خویشان، بستگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرنبا
تصویر قرنبا
خنفساء: اندر مثل است که قرنبا در دیده مادر است حسنا (ایرح میرزا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقرباء
تصویر اقرباء
((اَ رِ))
جمع قریب، نزدیکان، خویشاوندان
فرهنگ فارسی معین