امالۀ اقبال که همین معنی اقبال دارد. (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) : کنونم که در پنجه اقبیل نیست نمد پیش تیرم کم از بیل نیست. سعدی (از براهین العجم) ، پس امام نماز کردن. (آنندراج) ، پی بردن بکسی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (المصادر زوزنی). پیروی کردن. (غیاث اللغات). تأسی
امالۀ اقبال که همین معنی اقبال دارد. (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) : کنونم که در پنجه اقبیل نیست نمد پیش تیرم کم از بیل نیست. سعدی (از براهین العجم) ، پس امام نماز کردن. (آنندراج) ، پی بردن بکسی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (المصادر زوزنی). پیروی کردن. (غیاث اللغات). تأسی
از بلوکات قزوین در راه قزوین زنجان و جمعیت آن با بلوک بشاریات 10000 تن است و عده قرای هر دو بلوک 97 تن است، به بدیهه گفتن سخن را. ارتجال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
از بلوکات قزوین در راه قزوین زنجان و جمعیت آن با بلوک بشاریات 10000 تن است و عده قرای هر دو بلوک 97 تن است، به بدیهه گفتن سخن را. ارتجال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
روی به چیزی آوردن. (ترجمان القرآن). پیش آمدن و روی آوردن بهر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نقیض ادبار. (ناظم الاطباء). - اقبال کردن، روی آوردن. متوجه شدن. (ناظم الاطباء) : بر آنچه ستودۀ عقل و پسندیدۀ طبع است اقبال کنم. (کلیله و دمنه).
روی به چیزی آوردن. (ترجمان القرآن). پیش آمدن و روی آوردن بهر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نقیض ادبار. (ناظم الاطباء). - اقبال کردن، روی آوردن. متوجه شدن. (ناظم الاطباء) : بر آنچه ستودۀ عقل و پسندیدۀ طبع است اقبال کنم. (کلیله و دمنه).
در تداول فارسی زبانان، دولت و قوت طالع و این گویا از معنی سعادتمند شدن اخذ شده باشد و بلند از صفات اوست و بصلۀ با و از هر دو مستعمل. (آنندراج). خوشبختی. (یادداشت مؤلف). در تداول فارسی، بهره مندی و نیک بختی و برومندی و نیک اختری و خوشنودی و پذیرائی و شهرت و نیکنامی. برکت. سعادت. (ناظم الاطباء) : هر آنکسی که نباشد به اخترش اقبال بود همه هنر او بخلق نامقبول شجاعتش همه دیوانگی فصاحت حشو سخا گزاف و کریمی فساد و فضل فضول. ابوالعباس. امروز به اقبال تو ای میر خراسان هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد. رودکی. از گوشۀ چار بالش تو اقبال بسالیان نجنبد. خاقانی. هر زمان این شاهباز ملک را ساعد اقبال مأوا دیده ام. خاقانی. مرادش با سعادت رهسپر باد ز نو هر روزش اقبالی دگر باد. نظامی. باقبالش دل استقبال دارد چو هست اقبال کار اقبال دارد. نظامی. هین غذای دل بده از همدلی روبجو اقبال را از مقبلی. مولوی. گرش حظ و اقبال بودی و بهر زمانه نراندش ز شهری بشهر. سعدی. چون همایم سایه ای بر سر فکن تا در اقبالت شوم نیک اختری. سعدی. ز اقبال غمت زینگونه شادم که هیچ از شادی کس نیست یادم. میرخسرو (از آنندراج). بوسه ها بر دست خود داده ست معمار ازل تا باقبال بلند آن طاق ابرو بسته است. صائب. - اقبال داشتن، پیش آمدگی در کارها داشتن و خداوند بخت و طالع نیک بود. (ناظم الاطباء). ، نور گرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). گرفتن روشنائی. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) : بر ضمیر خورشیداقتباس سخن شناس... مخفی نخواهد بود. (حبیب السیر) ، فراگرفتن علم. (تاج المصادر بیهقی). دانش گرفتن. (ناظم الاطباء). گرفتن علم. (ترجمان القرآن). علم آموختن از کسی. (آنندراج) ، دانش دادن، فایده گرفتن، فایده دادن. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح بدیع) اندکی از قرآن یا حدیث در عبارت خود آوردن بی اشارت. (غیاث اللغات از کنزاللغات) (آنندراج). و جایز است تغییر آن برای وزن شعر یا امری دیگر. (آنندراج). اقتباس آن است که نثر یا نظم متضمن گردد چیزی از قرآن یا حدیث را چون: و ان تبدلت بنا غیرنا فحسبنا اﷲ و نعم الوکیل. ؟ (از تعریفات). ایام، خط بگرد رخ دلستان کشید لم تفلحوا بناصیۀ انس و جان رسید. خاقانی (از آنندراج). نقد عمر زاهدان در توبه از می شد تلف قل لهم ان تنتهوا یغفر لهم ما قد سلف. خاقانی (از آنندراج). دراین بیت، الذین کفروا را به لفظ لهم بدل کرده است. (آنندراج). - اقتباس کردن، ازکسی فایده و دانش گرفتن و پیروی او در دانش و علم کردن. (ناظم الاطباء)
در تداول فارسی زبانان، دولت و قوت طالع و این گویا از معنی سعادتمند شدن اخذ شده باشد و بلند از صفات اوست و بصلۀ با و از هر دو مستعمل. (آنندراج). خوشبختی. (یادداشت مؤلف). در تداول فارسی، بهره مندی و نیک بختی و برومندی و نیک اختری و خوشنودی و پذیرائی و شهرت و نیکنامی. برکت. سعادت. (ناظم الاطباء) : هر آنکسی که نباشد به اخترش اقبال بود همه هنر او بخلق نامقبول شجاعتش همه دیوانگی فصاحت حشو سخا گزاف و کریمی فساد و فضل فضول. ابوالعباس. امروز به اقبال تو ای میر خراسان هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد. رودکی. از گوشۀ چار بالش تو اقبال بسالیان نجنبد. خاقانی. هر زمان این شاهباز ملک را ساعد اقبال مأوا دیده ام. خاقانی. مرادش با سعادت رهسپر باد ز نو هر روزش اقبالی دگر باد. نظامی. باقبالش دل استقبال دارد چو هست اقبال کار اقبال دارد. نظامی. هین غذای دل بده از همدلی روبجو اقبال را از مقبلی. مولوی. گرش حظ و اقبال بودی و بهر زمانه نراندش ز شهری بشهر. سعدی. چون همایم سایه ای بر سر فکن تا در اقبالت شوم نیک اختری. سعدی. ز اقبال غمت زینگونه شادم که هیچ از شادی کس نیست یادم. میرخسرو (از آنندراج). بوسه ها بر دست خود داده ست معمار ازل تا باقبال بلند آن طاق ابرو بسته است. صائب. - اقبال داشتن، پیش آمدگی در کارها داشتن و خداوند بخت و طالع نیک بود. (ناظم الاطباء). ، نور گرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). گرفتن روشنائی. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) : بر ضمیر خورشیداقتباس سخن شناس... مخفی نخواهد بود. (حبیب السیر) ، فراگرفتن علم. (تاج المصادر بیهقی). دانش گرفتن. (ناظم الاطباء). گرفتن علم. (ترجمان القرآن). علم آموختن از کسی. (آنندراج) ، دانش دادن، فایده گرفتن، فایده دادن. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح بدیع) اندکی از قرآن یا حدیث در عبارت خود آوردن بی اشارت. (غیاث اللغات از کنزاللغات) (آنندراج). و جایز است تغییر آن برای وزن شعر یا امری دیگر. (آنندراج). اقتباس آن است که نثر یا نظم متضمن گردد چیزی از قرآن یا حدیث را چون: و ان تبدلت بنا غیرنا فحسبنا اﷲ و نعم الوکیل. ؟ (از تعریفات). ایام، خط بگرد رخ دلستان کشید لم تفلحوا بناصیۀ انس و جان رسید. خاقانی (از آنندراج). نقد عمر زاهدان در توبه از می شد تلف قل لهم ان تنتهوا یغفر لهم ما قد سلف. خاقانی (از آنندراج). دراین بیت، الذین کفروا را به لفظ لهم بدل کرده است. (آنندراج). - اقتباس کردن، ازکسی فایده و دانش گرفتن و پیروی او در دانش و علم کردن. (ناظم الاطباء)
فرزند آدم و حوا و برادر هابیل است، در داستانهای دینی آمده است که هر نوبت حوا حامله میشد خداوند یک پسر و یک دختر به او کرامت میکرد و آدم به فرمان خدا دختر بطنی را با پسر بطن دیگر به ازدواج درمی آورد، چون قابیل با توأم خود اقلیما متولد شد و پس از وی هابیل با لبودا بدنیا آمدند و همه بحد بلوغ رسیدند، آدم اقلیما را نامزد هابیل کرد و لبودا را به زوجیت قابیل منسوب گردانید، قابیل از قبول این امر سرپیچی کرده گفت من هرگز در مفارقت خواهر همزاد خود اقلیما که در حسن و جمال یگانه و بی مثال است از پای ننشینم، و سرانجام آدم قابیل و هابیل را گفت که قربان کنند و قربانی هریک قبول افتد اقلیما او را باشد، قربانی قابیل مورد قبول واقعنگردید و این امر خشم او را بیش از پیش برانگیخت، وهابیل را به کشتن تهدید کرد، هابیل گفت خداوند قربانی را از پرهیزکاران می پذیرد و اگر تو به آهنگ کشتن من دست بکار شوی من دست نگاه میدارم زیرا از خدا میترسم و قابیل همچنان در کمین هابیل بود تا آنکه او رابر سر کوهی خفته یافت سنگی برگرفت و او را با ضربۀسنگ از پای درآورد، سپس جنازه او را برداشته حیران و سرگردان به این طرف و آن طرف میکشاند و نمیدانست که با آن چه کند، ناگاه دو کلاغ پیش چشم او به نزاع مشغول شدند یکی از آن دو دیگری را کشت و با منقار خویش زمین را گود کرد و لاشۀ کلاغ مرده را زیر خاک پنهان ساخت، قابیل از مشاهده این صورت درسی فراگرفت و به دفن برادر پرداخت، (از تاریخ حبیب السیر ص 21 و 23)، اول زادۀ آدم و حوا بود که والدینش گمان بردند او همان مخلص و منجی موعود است لکن زعم ایشان برخلاف واقعشده بر برادر خود هابیل رشک برد و او را به قتل رسانید، بدین لحاظ خداوند او را از درگاه لطف و مرحمت خود و از وطن و خانواده اش راند، (قاموس کتاب مقدس)، ورجوع به تاریخ گزیده ص 23، 24 و 65 شود: ز ناسک به منسک درآری سپاه ز هابیل یابی به قابیل راه، نظامی، لطف او عاقل کند مر پیل را قهر او احمق کند قابیل را، (مثنوی)
فرزند آدم و حوا و برادر هابیل است، در داستانهای دینی آمده است که هر نوبت حوا حامله میشد خداوند یک پسر و یک دختر به او کرامت میکرد و آدم به فرمان خدا دختر بطنی را با پسر بطن دیگر به ازدواج درمی آورد، چون قابیل با توأم خود اقلیما متولد شد و پس از وی هابیل با لبودا بدنیا آمدند و همه بحد بلوغ رسیدند، آدم اقلیما را نامزد هابیل کرد و لبودا را به زوجیت قابیل منسوب گردانید، قابیل از قبول این امر سرپیچی کرده گفت من هرگز در مفارقت خواهر همزاد خود اقلیما که در حسن و جمال یگانه و بی مثال است از پای ننشینم، و سرانجام آدم قابیل و هابیل را گفت که قربان کنند و قربانی هریک قبول افتد اقلیما او را باشد، قربانی قابیل مورد قبول واقعنگردید و این امر خشم او را بیش از پیش برانگیخت، وهابیل را به کشتن تهدید کرد، هابیل گفت خداوند قربانی را از پرهیزکاران می پذیرد و اگر تو به آهنگ کشتن من دست بکار شوی من دست نگاه میدارم زیرا از خدا میترسم و قابیل همچنان در کمین هابیل بود تا آنکه او رابر سر کوهی خفته یافت سنگی برگرفت و او را با ضربۀسنگ از پای درآورد، سپس جنازه او را برداشته حیران و سرگردان به این طرف و آن طرف میکشاند و نمیدانست که با آن چه کند، ناگاه دو کلاغ پیش چشم او به نزاع مشغول شدند یکی از آن دو دیگری را کشت و با منقار خویش زمین را گود کرد و لاشۀ کلاغ مرده را زیر خاک پنهان ساخت، قابیل از مشاهده این صورت درسی فراگرفت و به دفن برادر پرداخت، (از تاریخ حبیب السیر ص 21 و 23)، اول زادۀ آدم و حوا بود که والدینش گمان بردند او همان مخلص و منجی موعود است لکن زعم ایشان برخلاف واقعشده بر برادر خود هابیل رشک برد و او را به قتل رسانید، بدین لحاظ خداوند او را از درگاه لطف و مرحمت خود و از وطن و خانواده اش راند، (قاموس کتاب مقدس)، ورجوع به تاریخ گزیده ص 23، 24 و 65 شود: ز ناسک به منسک درآری سپاه ز هابیل یابی به قابیل راه، نظامی، لطف او عاقل کند مر پیل را قهر او احمق کند قابیل را، (مثنوی)
عباس اقبال آشتیانی. محقق و مورخ ایرانی. (ولادت 1314 هجری قمری و وفات 1334 هجری شمسی). وی در آغاز جوانی شاگرد درودگر بود و سپس به تحصیل پرداخت و دورۀ دارالفنون را بپایان رسانید و به معاونت کتاب خانه معارف انتخاب گردید. آنگاه در دارالفنون بتدریس پرداخت و بعدها به معلمی مدارس نظام، مدرسه علوم سیاسی و دارالمعلمین عالی منصوب شد. در سال 1304 هجری شمسیبه منشی گری هیئت نظامی ایران به پاریس رفت و در آنجا به تحصیل ادامه داد و به اخذ درجۀ لیسانس از سربن نایل آمد و در آن شهر با علامه محمّد قزوینی آشنایی یافت و از محضر وی استفاده کرد. پس از بازگشت به ایران به سمت استادی دانشگاه و عضویت فرهنگستان انتخاب شد و سپس به سمت نمایندۀ فرهنگی ایران در ترکیه و ایتالیا به شهر رم رفت و در آنجا اقامت گزید و در آنجا در سن 59 سالگی درگذشت. جنازه او را به تهران حمل کردند. وی در 1324 مجلۀ ’یادگار’ را تأسیس کرد که پنج دورۀ آن منتشر شده. از آثار وی: ’تاریخ مغول ’’وزراء سلاجقه’. ’خاندان نوبختی’، تصحیح ’عتبهالکتبه’، تصحیح ’سمط العلی’، تصحیح ’مجمع التواریخ’، ترجمه ’سه سال در دربار ایران’ تألیف دکتر فوریه، ترجمه ’یادداشتهای ژنرال تره زل’، ترجمه ’مأموریت ژنرال گاردان در ایران’، تصحیح ’ترجمه فارسی محاسن اصفهان’، تصحیح ’بیان الادیان’، و تصحیح ’تبصره العوام’، راباید نام برد. وی در تحقیقات تاریخی و ادبی روش عالمانه ای دارد. (از فرهنگ فارسی معین). از مرحوم عباس اقبال آشتیانی آثار چاپ نشده ای نیز باقی مانده که درکتاب خانه مرکزی دانشگاه تهران مضبوط است. از این نوع آثار می توان دو کتاب تاریخ مختصر ادبیات ایران و تاریخ جواهر در ایران را نام برد که از دومی قسمت پیش از اسلام در 82 ورق و از قسمت مربوط به بعد از اسلام فقط 9 صفحه به خط اقبال در دست است. کتاب تاریخ جواهر در ایران در جلد 9 نشریۀ فرهنگ ایران زمین چاپ شده است. همچنین متن تصحیح شده ای از چند کتاب به این شرح از او باقی است: مثنوی ورقه و گلشاه، اثر عیوقی - سیره شیخ کبیر تألیف ابوالحسن الدیلمی - الرساله الثانیه تألیف مسعربن مهلهل - با حواشی و یادداشت هایی از اقبال و محمد قزوینی - رساله در فن انشاء، از معین الدین محمد بن عبدالخالق میهنی و تنسوخ نامۀ ایلخانی تألیف خواجه نصیرالدین طوسی. رجوع به مقدمۀ مجموعۀ مقالات عباس اقبال آشتیانی چ دکتر دبیرسیاقی
عباس اقبال آشتیانی. محقق و مورخ ایرانی. (ولادت 1314 هجری قمری و وفات 1334 هجری شمسی). وی در آغاز جوانی شاگرد درودگر بود و سپس به تحصیل پرداخت و دورۀ دارالفنون را بپایان رسانید و به معاونت کتاب خانه معارف انتخاب گردید. آنگاه در دارالفنون بتدریس پرداخت و بعدها به معلمی مدارس نظام، مدرسه علوم سیاسی و دارالمعلمین عالی منصوب شد. در سال 1304 هجری شمسیبه منشی گری هیئت نظامی ایران به پاریس رفت و در آنجا به تحصیل ادامه داد و به اخذ درجۀ لیسانس از سربن نایل آمد و در آن شهر با علامه محمّد قزوینی آشنایی یافت و از محضر وی استفاده کرد. پس از بازگشت به ایران به سمت استادی دانشگاه و عضویت فرهنگستان انتخاب شد و سپس به سمت نمایندۀ فرهنگی ایران در ترکیه و ایتالیا به شهر رم رفت و در آنجا اقامت گزید و در آنجا در سن 59 سالگی درگذشت. جنازه او را به تهران حمل کردند. وی در 1324 مجلۀ ’یادگار’ را تأسیس کرد که پنج دورۀ آن منتشر شده. از آثار وی: ’تاریخ مغول ’’وزراء سلاجقه’. ’خاندان نوبختی’، تصحیح ’عتبهالکتبه’، تصحیح ’سمط العلی’، تصحیح ’مجمع التواریخ’، ترجمه ’سه سال در دربار ایران’ تألیف دکتر فوریه، ترجمه ’یادداشتهای ژنرال تره زل’، ترجمه ’مأموریت ژنرال گاردان در ایران’، تصحیح ’ترجمه فارسی محاسن اصفهان’، تصحیح ’بیان الادیان’، و تصحیح ’تبصره العوام’، راباید نام برد. وی در تحقیقات تاریخی و ادبی روش عالمانه ای دارد. (از فرهنگ فارسی معین). از مرحوم عباس اقبال آشتیانی آثار چاپ نشده ای نیز باقی مانده که درکتاب خانه مرکزی دانشگاه تهران مضبوط است. از این نوع آثار می توان دو کتاب تاریخ مختصر ادبیات ایران و تاریخ جواهر در ایران را نام برد که از دومی قسمت پیش از اسلام در 82 ورق و از قسمت مربوط به بعد از اسلام فقط 9 صفحه به خط اقبال در دست است. کتاب تاریخ جواهر در ایران در جلد 9 نشریۀ فرهنگ ایران زمین چاپ شده است. همچنین متن تصحیح شده ای از چند کتاب به این شرح از او باقی است: مثنوی ورقه و گلشاه، اثر عیوقی - سیره شیخ کبیر تألیف ابوالحسن الدیلمی - الرساله الثانیه تألیف مسعربن مهلهل - با حواشی و یادداشت هایی از اقبال و محمد قزوینی - رساله در فن انشاء، از معین الدین محمد بن عبدالخالق میهنی و تنسوخ نامۀ ایلخانی تألیف خواجه نصیرالدین طوسی. رجوع به مقدمۀ مجموعۀ مقالات عباس اقبال آشتیانی چ دکتر دبیرسیاقی
بوسه دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). چون بقاعده باشد بوسه دادن. (ناظم الاطباء). بوسیدن چیزی را و بوسه دادن. (غیاث اللغات) : بعد از تقدیم خدمت وتقبیل خاک حضرت و تقریر ثنا و تحیت گفت... (سندبادنامه ص 198) ، تقبل العامل العمل تقبیلاً، ضامن دادن عامل، و این نادر است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به تقبل شود
بوسه دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). چون بقاعده باشد بوسه دادن. (ناظم الاطباء). بوسیدن چیزی را و بوسه دادن. (غیاث اللغات) : بعد از تقدیم خدمت وتقبیل خاک حضرت و تقریر ثنا و تحیت گفت... (سندبادنامه ص 198) ، تقبل العامل العمل تقبیلاً، ضامن دادن عامل، و این نادر است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به تقبل شود
کج چشم چنانکه گویی به سوی بینی خود مینگرد. کج چشم چندانکه گویی به بینی خود نگاه میکند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ذوالقبل. آنکه چشمش در پیش گردد. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (مهذب الاسماء). ج، قبل. (مهذب الاسماء).
کج چشم چنانکه گویی به سوی بینی خود مینگرد. کج چشم چندانکه گویی به بینی خود نگاه میکند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ذوالقَبَل. آنکه چشمش در پیش گردد. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (مهذب الاسماء). ج، قُبل. (مهذب الاسماء).
جمع واژۀ قباء. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) : شد گونه گونه تاک رز چون پیش بند رنگ رز اکنونت باید خز و بز گرد آوری و اقبیه. منوچهری، پیروی کردن: وانگه که بعشق اقتدا کردیم در عالم عشق مقتدا گشتیم. عطار. هر کس سر فقر عرش سا کرد بر شاه محمد اقتدا کرد. واله (از آنندراج). جست قضا داوری از پی کار جهان عقل بدو اقتدا کرد که این کار اوست. سلمان ساوجی (از آنندراج). رجوع به اقتداء شود
جَمعِ واژۀ قباء. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) : شد گونه گونه تاک رز چون پیش بند رنگ رز اکنونت باید خز و بز گرد آوری و اقبیه. منوچهری، پیروی کردن: وانگه که بعشق اقتدا کردیم در عالم عشق مقتدا گشتیم. عطار. هر کس سر فقر عرش سا کرد بر شاه محمد اقتدا کرد. واله (از آنندراج). جست قضا داوری از پی کار جهان عقل بدو اقتدا کرد که این کار اوست. سلمان ساوجی (از آنندراج). رجوع به اقتداء شود
حصنی است در اقصای یمن و گویند حصنی است آنسوی نجیر. شاعر در وصف حمار وحشی گوید: باسبیل کان بها برههً. من الدهر مانبحته الکلاب. و این صفت کوه است نه حصن. و ابن الدمینه گوید: اسبیل کوهی است در مخلاف ذمار و آن منقسم به دو نیمه است نصف آن بمخلاف رداع و نصف دیگر بشهر عنس کشد و بین اسبیل و ذمار پشته ایست سیاه و در آن چاهی است موسوم به حمام سلیمان و مردم از بیماریهای جرب وغیره بدان استشفا کنند. (معجم البلدان)
حصنی است در اقصای یمن و گویند حصنی است آنسوی نجیر. شاعر در وصف حمار وحشی گوید: باسبیل کان بها بُرْهَهً. من الدهر مانبحته الکلاب. و این صفت کوه است نه حصن. و ابن الدُمینه گوید: اسبیل کوهی است در مخلاف ذمار و آن منقسم به دو نیمه است نصف آن بمخلاف رُداع و نصف دیگر بشهر عَنْس کشد و بین اسبیل و ذمار پشته ایست سیاه و در آن چاهی است موسوم به حمام سلیمان و مردم از بیماریهای جرب وغیره بدان استشفا کنند. (معجم البلدان)
اربل. شهری بزرگ بسرزمین آشور در جلگه های نینوای قدیم. آخرین جنگ داریوش سوم با اسکندر مقدونی در این موضع روی داد. رجوع به ایران باستان ص 105، 1370، 1372، 1377، 1378، 1390، 1393، 1394، 1401، 1406، 1478، 1814، 1827، 2275، 2288، 2421، 2483، 2524، 2632 و اربل شود
اربل. شهری بزرگ بسرزمین آشور در جلگه های نینوای قدیم. آخرین جنگ داریوش سوم با اسکندر مقدونی در این موضع روی داد. رجوع به ایران باستان ص 105، 1370، 1372، 1377، 1378، 1390، 1393، 1394، 1401، 1406، 1478، 1814، 1827، 2275، 2288، 2421، 2483، 2524، 2632 و اربل شود