جدول جو
جدول جو

معنی اقبح - جستجوی لغت در جدول جو

اقبح
قبیح تر، زشت تر
تصویری از اقبح
تصویر اقبح
فرهنگ فارسی عمید
اقبح
(اَ بَ)
قبیح تر. زشت تر. (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اقبح
زشت تر، قبیح تر
تصویری از اقبح
تصویر اقبح
فرهنگ لغت هوشیار
اقبح
((اَ بَ))
قبیح تر، زشت تر، نازیباتر
تصویری از اقبح
تصویر اقبح
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قبح
تصویر قبح
زشتی، زشت بودن، بدگلی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بَ)
آنکه سر شرم او قبل از ختنه بیرون آمده باشد. (منتهی الارب). آنکه چون مختونی زاده باشد. آنکه سر نرۀ او قبل از ختنه بیرون آمده باشد. (ناظم الاطباء) ، بردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
نعت تفضیلی از سباحت. شناورتر.
- امثال:
اسبح من نون، یعنون السمک. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ دُ)
جمع واژۀ قدح، بمعنی تیر تمام ناتراشیده پر و پیکان نانهاده و تیر قمار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، آبله زده گردانیدن. (منتهی الارب) ، ریش کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ حِنْ)
اقاحی. جمع واژۀ اقحوان. (منتهی الارب). بابونجها. بابونه ها. ریاحین. (مهذب الاسماء). رجوع به اقحوان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
بعیر اکبح، شتر سخت و توانا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
گوه گردان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جعل. (ناظم الاطباء) ، سر برداشتن و چشم در پیش افکندن. (ترجمان القرآن). سر برداشتن و چشم فروخوابانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سربرآوردن بسوی آسمان چنانکه چشمها بسوی زمین باشند. (غیاث اللغات) ، بزرگ منشی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، دروا داشتن سربندی را برای تنگی طوق. (منتهی الارب). سر خود را بلند نگاه داشتن از جهت تنگی غل. (ناظم الاطباء) ، صفوف کنانیدن چیزی را. اصفاغ. کف مال کردن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زشت آوردن، در کازه درآمدن صیاد، لازم گرفتن چیزی را، نیازمند شدن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درویش شدن. (تاج المصادر) (ترجمان القرآن) ، بخور کردن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوشبوی کردن بعود. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
بزرگ سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درازسر یاگردسر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بسختی درافتادن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، خرد و خوار شمردن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). حقیر داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر) ، فروشدن ستاره، بناگاه درآمدن بجایی، بر ناقه برجستن گشن بی آنکه رها کنند او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، ستم کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
کج چشم چنانکه گویی به سوی بینی خود مینگرد. کج چشم چندانکه گویی به بینی خود نگاه میکند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ذوالقبل. آنکه چشمش در پیش گردد. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (مهذب الاسماء). ج، قبل. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 28 هزارگزی شمال خاوری اهواز و 12 هزارگزی خاور راه آهن واقع است. منطقۀ دشت گرمسیر مالاریائی و سکنۀ آن 180 تن است که شیعه اند و به عربی و فارسی سخن میگویند. آب آن از چاه تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است... زیارتگاهی بنام عباس در این آبادی وجود دارد. ساکنان از طایفۀ سرخه هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
حارث بن عوف بن مالک بن زید بن شداد ذرعه (کذا)... نیای مالک بن انس یکی از ائمۀ اربعه بود. و رجوع به انساب سمعانی، و حارث و امام مالک بن انس و مالک بن انس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
اسبی که مقدار یک درهم سپیدی یا کمتر از یک درم بر پیشانی او باشد. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). اسبی که بر روی آن باندازۀ کمتر از یک درهم سپیدی بوده باشد و عامه آنرا اغر شعرات خوانند. (صبح الاعشی). اسبی که بر روی وی مقدار درمی سپیدی باشد یا کم ازدرمی. (المصادر زوزنی) ، از حد درگذشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
صبیح تر. زیباروی تر:انا املح منه و اخی یوسف اصبح منی. (حدیث).
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
سودآورتر
لغت نامه دهخدا
(اَ بَح ح)
آنکه در آواز بح بح کند. مرد گلوگرفتۀ گران آواز، دینار، فربه، چوب سطبر، تیر قمار
لغت نامه دهخدا
(اَ بَح ح)
نام شاعری هذلی
لغت نامه دهخدا
(اَ قَب ب)
باریک و لاغرمیان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، قب ّ. گویند: خیل قب، ای ضوامر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باریک میان. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء) ، جمع واژۀ قتد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی چوب پالان. (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به قتاد و قتد شود
لغت نامه دهخدا
(قُ / قَ)
زشتی. ضد حسن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
ناقص تر و معیوب تر. (آنندراج) (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
تصویری از قبح
تصویر قبح
زشت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقدح
تصویر اقدح
نارساتر آکناک تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقباح
تصویر اقباح
زشت آوردن، زشت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلح
تصویر اقلح
زرد دندان مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصبح
تصویر اصبح
زیبا روی تر، صبیح تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علی اقبح الحال
تصویر علی اقبح الحال
به بدترین گونه ببدترین احوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصبح
تصویر اصبح
((اَ بَ))
خوب رو، زیبارو، مویی که سفید مایل به سرخ باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبح
تصویر قبح
((قُ))
زشتی، زشت بودن
فرهنگ فارسی معین
بدی، زشتی، شناعت، قباحت
متضاد: حسن
فرهنگ واژه مترادف متضاد