جدول جو
جدول جو

معنی اقامت - جستجوی لغت در جدول جو

اقامت
در جایی ماندن، اجازۀ کشور بیگانه برای ماندن در آن، برپا داشتن
اقامت نماز کردن: برپا داشتن نماز
تصویری از اقامت
تصویر اقامت
فرهنگ فارسی عمید
اقامت
(اِ تِ)
ضیافت شخصی که از جای واردشود و با لفظ فرستادن استعمال نمایند. (آنندراج).
- اقامت فرستادن:
شب از مهتاب بالش باج میداد
بهر منزل اقامت میفرستاد.
اشرف (از آنندراج).
چون آمدم بدهر فرستاد آسمان
صد گونه رنج و غصه برسم اقامتم.
شفایی (آنندراج).
، گوسپندی که سرونش بر روی خمیده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اقامت
ایستادن، برپاداشتن اقامه
تصویری از اقامت
تصویر اقامت
فرهنگ لغت هوشیار
اقامت
((اِ مَ))
جای گزیدن، زیستن، به جا آوردن
تصویری از اقامت
تصویر اقامت
فرهنگ فارسی معین
اقامت
ماندن، ماندگاری
تصویری از اقامت
تصویر اقامت
فرهنگ واژه فارسی سره
اقامت
اتراق، توقف، سکنا، سکونت، ماندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قامت
تصویر قامت
قد، بلندی تنۀ آدمی، اندام
اذان خفیف و کلماتی که در آغاز نماز می گویند، اقامه
قامت بستن (زدن، گفتن): به نماز ایستادن، قد قامت الصلوه گفتن
قامت کردن: به نماز ایستادن، قد قامت الصلوه گفتن، قامت بستن، برای مثال بر در مسجد گذاری کن که پیش قامتت / در نماز آیند آن ها یی که قامت می کنند (اوحدی - ۲۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقامت
تصویر سقامت
بیمار شدن، مریض شدن، بیماری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقامه
تصویر اقامه
برپا داشتن، در فقه کلمات مخصوصی که بعد از اذان و قبل از شروع نماز بیان می شود و شامل اذان به اضافۀ لفظ «قد قامت الصلوه» است، اذان دوم، «الله اکبر» که در آغاز نماز گفته می شود، در جایی ماندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امامت
تصویر امامت
پیشوایی در جامعه اسلامی از نظر مذهبی و اعتقادی، پیش نمازی، یکی از اصول اعتقادی تشیع که شامل اعتقاد به وجود امام و رهبری و پیشوایی اوست
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
برانداختن بیع. (ناظم الاطباء). فسخ کردن. اقاله. مأخوذ از قیل، فسخ بیع نمودن و برانداختن بیع. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
ما را دگر معامله با هیچکس نماند
بیعی که بی حضور تو کردیم اقالت است.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ اقامه. (از اقرب الموارد) : به ابواب تشریفات و انواع انزال و اقامات او را و اتباع او را مراعات تمام فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به اقامه شود، آنکه از پیش پا بر موضع پاشنه خاک پاشد در رفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، قبص. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آرام کردن در جایی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اقام بالمکان اقامه، آرام کرد در آن جای. (منتهی الارب). مقام کردن. مقیم شدن. ماندن در جای. (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(کَ)
پیشوایی کردن. پیشوا و امام بودن. ریاست عامه. رجوع به امامه شود: جزم داشتم به آنکه امامت حق اوست. (تاریخ بیهقی).
امام امم ناصرالدین که در دین
امامت جز او را مسلم ندارم.
خاقانی.
به امامت و خلافت او تبرک و تیمن نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادامت
تصویر ادامت
همیشه داشتن پیوسته گردانیدن دایم داشتن درنگ کردن در: (باید برایادامه کار پایداری کرد) یا ادامه کار. اصلی است بموجب آن محرک مساویست با کار مقاوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قامت
تصویر قامت
قد، بالا، رعنا و موزون
فرهنگ لغت هوشیار
مانش، درنگیدن، گزاردن برپاداشتن اقامت یا اقامه نماز (صلوه)، تکبیری که برای بر پا کردن نماز گویند. یا اقامه خیام کردن، چادرها را نصب کردن، یا اقامه شهود کردن، شاهد آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقالت
تصویر اقالت
بهم زدن فسخ کردن بیع بر هم زدن معامه، بخشیدن، گذشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امامت
تصویر امامت
پیشوایی کردن، ریاست عامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقام
تصویر اقام
بر پاداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقامه
تصویر اقامه
((اِ مِ یا مَ))
اقامت
اقامهء نماز: تکبیری که برای برپا کردن نماز گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امامت
تصویر امامت
((اِ مَ))
پیشوایی کردن، پیشنمازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقالت
تصویر اقالت
((اِ لَ))
بر هم زدن، فسخ کردن معامله با رضایت، بخشیدن، گذشت، اقاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قامت
تصویر قامت
((مَ))
قد، اندام، تنه آدمی، جمع قامات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشامت
تصویر اشامت
((اِ مَ))
پراکنده کردن، درآمدن در کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قامت
تصویر قامت
اذان خفیف که پس از اذان گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقامت
تصویر سقامت
((سَ مَ))
بیمار شدن، مریض شدن، بیماری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقامه
تصویر اقامه
برپاداشتن، بجا آوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
ولایت، پیشوایی، رهبری، زعامت، پیش نمازی
متضاد: پس نمازی، مامومی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از قامت
تصویر قامت
Stature
دیکشنری فارسی به انگلیسی
حجامت که به وسیله ی شاخ گاو یا کوزه ی گلی صورت گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از قامت
تصویر قامت
estatura
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قامت
تصویر قامت
Statur
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قامت
تصویر قامت
postura
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از قامت
تصویر قامت
рост
دیکشنری فارسی به روسی