جدول جو
جدول جو

معنی اقامت

اقامت((اِ مَ))
جای گزیدن، زیستن، به جا آوردن
تصویری از اقامت
تصویر اقامت
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با اقامت

اقامت

اقامت
در جایی ماندن، اجازۀ کشور بیگانه برای ماندن در آن، برپا داشتن
اقامتِ نماز کردن: برپا داشتن نماز
اقامت
فرهنگ فارسی عمید

اقامت

اقامت
ضیافت شخصی که از جای واردشود و با لفظ فرستادن استعمال نمایند. (آنندراج).
- اقامت فرستادن:
شب از مهتاب بالش باج میداد
بهر منزل اقامت میفرستاد.
اشرف (از آنندراج).
چون آمدم بدهر فرستاد آسمان
صد گونه رنج و غصه برسم اقامتم.
شفایی (آنندراج).
، گوسپندی که سرونش بر روی خمیده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

ادامت

ادامت
همیشه داشتن پیوسته گردانیدن دایم داشتن درنگ کردن در: (باید برایادامه کار پایداری کرد) یا ادامه کار. اصلی است بموجب آن محرک مساویست با کار مقاوم
ادامت
فرهنگ لغت هوشیار

اقامه

اقامه
مانش، درنگیدن، گزاردن برپاداشتن اقامت یا اقامه نماز (صلوه)، تکبیری که برای بر پا کردن نماز گویند. یا اقامه خیام کردن، چادرها را نصب کردن، یا اقامه شهود کردن، شاهد آوردن
فرهنگ لغت هوشیار