جدول جو
جدول جو

معنی اقالت - جستجوی لغت در جدول جو

اقالت
(اِ تِ)
برانداختن بیع. (ناظم الاطباء). فسخ کردن. اقاله. مأخوذ از قیل، فسخ بیع نمودن و برانداختن بیع. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
ما را دگر معامله با هیچکس نماند
بیعی که بی حضور تو کردیم اقالت است.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
اقالت
بهم زدن فسخ کردن بیع بر هم زدن معامه، بخشیدن، گذشت
تصویری از اقالت
تصویر اقالت
فرهنگ لغت هوشیار
اقالت
((اِ لَ))
بر هم زدن، فسخ کردن معامله با رضایت، بخشیدن، گذشت، اقاله
تصویری از اقالت
تصویر اقالت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

هر یک از بخش های بزرگ عضو یک فدراسیون که تشکیل یک کشور واحد را می دهند، فرمانروایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازالت
تصویر ازالت
ازاله، زایل کردن، از بین بردن، نابود ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقامت
تصویر اقامت
در جایی ماندن، اجازۀ کشور بیگانه برای ماندن در آن، برپا داشتن
اقامت نماز کردن: برپا داشتن نماز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقاله
تصویر اقاله
فسخ کردن بیع، پس خواندن و برهم زدن معامله، درگذشتن از گناه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اذالت
تصویر اذالت
در علم عروض زیاد کردن الف در وتد مجموع که در آخر رکن باشد، چنان که متفاعلن، متفاعلان و فاعلن، فاعلان و مستفعلن، مستفعلان شود، خوار و رام کردن مثلاً اذالت اعدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصالت
تصویر اصالت
با اصل بودن، اصل داشتن، اصیل بودن، ریشه دار بودن، نیک نژاد بودن، نجابت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثقالت
تصویر ثقالت
سنگین شدن، گران شدن، گرانی، سنگینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصالت
تصویر اصالت
نجابت، شرافت، اصیل بودن، اصلی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایالت
تصویر ایالت
جائی که دارای چندین حاکم نشین و ایالت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
کار واگذاری، دیگرگونی، چاره سازی، در زبانزد دادگستری به دادگاه هم ارز فرستادن: دگر داد گاهی محول کردن واگذاشتن کار بدیگری، بحال دیگر یا بجای دیگر گشتن، حیله کردن چاره ساختن، خارج ساختن رسیدگی بجرمی از محکمه ای که صحیت محلی دارد و بمحکمه هم عرض آن فرستادن، این خروج از صحیت بمنظور حفظ نظم و رعایت مصالح صورت میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب دامان گردانیدن فروهشتن دامان و جز آن، زیاد کردن ساکنی بر وتد آخر جزو و آن در مستفعلن مستفعن باشد، یا اذالت کسی. خوار و سبک داشتن او را و پروای وی نکردن خوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دورکردن راندن، برداشتن از میان برداشتن، نیست گردانیدن، پاک کردن زدودن طرد و دفع کردن دور کردن (از جایی) راندن، زایل کردن محو کردن بر طرف کردن از بین بردن، هک کردن نیست گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقالت
تصویر صقالت
صیقل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجالت
تصویر اجالت
گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقاله
تصویر اقاله
بیع را فسخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقالت
تصویر ثقالت
گران شدن، سنگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقامت
تصویر اقامت
ایستادن، برپاداشتن اقامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطالت
تصویر اطالت
طول دادن چیزی را دراز کردن بدرازا کشیدن: اطاله کلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احالت
تصویر احالت
((اِ لَ))
احاله، حواله کردن، واگذاشتن کار یا امری به عهده دیگری، از حالی به حال دیگر گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجالت
تصویر اجالت
((اِ لَ))
دور گردانیدن چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذالت
تصویر اذالت
((اِ لَ))
فروهشتن دامان، دراز کردن دامن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقامت
تصویر اقامت
((اِ مَ))
جای گزیدن، زیستن، به جا آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقاله
تصویر اقاله
((اِ لِ))
بر هم زدن، فسخ کردن معامله با رضایت، بخشیدن، گذشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطالت
تصویر اطالت
((اِ لَ))
دراز کردن، به درازا کشیدن، اطاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصالت
تصویر اصالت
((اَ لَ))
نژاده بودن، اصیل بودن، نجابت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایالت
تصویر ایالت
((اِ لَ))
اداره کردن، حکومت کردن، فرمانروایی، حکومت، استان، جمع ایالات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثقالت
تصویر ثقالت
((ثَ لَ))
سنگین شدن، گران شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صقالت
تصویر صقالت
((ص لَ))
صیقل خوردگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازالت
تصویر ازالت
((اِ لَ))
طرد کردن، دور کردن، زایل کردن، از بین بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایالت
تصویر ایالت
ساتراپ، استان، فرمانروایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اصالت
تصویر اصالت
نژادگی، تبارمندی، نیک نژادی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اقامت
تصویر اقامت
ماندن، ماندگاری
فرهنگ واژه فارسی سره