بچۀ نارسیده و ناتمام را گویند که از شکم انسان و دیگر حیوانات افتد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری). بچۀ آدم یا حیوان که از شکم افتاده باشد. (مجمعالفرس). آفکانه. (شرفنامۀ منیری). سقطه. آبکانه. (برهان). بچۀ نارسیدۀ افتاده. جنین ساقط. فکانه. (یادداشت مؤلف). بچۀ ناتمام که در کمتر از هفت ماه متولد شود. (غیاث اللغات) : خام گمنام رفته از خانه که بود جز جنین و افگانه. سنایی (از آنندراج) ، فوت شدن چیزی، رهانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بچۀ نارسیده و ناتمام را گویند که از شکم انسان و دیگر حیوانات افتد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری). بچۀ آدم یا حیوان که از شکم افتاده باشد. (مجمعالفرس). آفکانه. (شرفنامۀ منیری). سقطه. آبکانه. (برهان). بچۀ نارسیدۀ افتاده. جنین ساقط. فکانه. (یادداشت مؤلف). بچۀ ناتمام که در کمتر از هفت ماه متولد شود. (غیاث اللغات) : خام گمنام رفته از خانه که بود جز جنین و افگانه. سنایی (از آنندراج) ، فوت شدن چیزی، رهانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
جنین که پیش از موقع سقط شود، بچۀ نارسیده، فگانه، اپگانه، افگانه آفگانه کردن: بچه سقط کردن، بچه افکندن، برای مثال شکم حادثات آبستن / از نهیب تو آفگانه کند (مسعودسعد - ۴۳۲)
جنین که پیش از موقع سقط شود، بچۀ نارسیده، فَگانه، اَپگانه، اَفگانه آفگانه کردن: بچه سقط کردن، بچه افکندن، برای مِثال شکم حادثات آبستن / از نهیب تو آفگانه کند (مسعودسعد - ۴۳۲)
سقط گردیدن بچۀ ناتمام: هیبتش چون بانگ بر عالم زد افگانه شود هر شکم کز حادثات دهر باشد حامله. مسعودسعد. المنهللّه که کنون آنهمه علت شد سهل بفر تو از این خوردن مسهل ترکیب من افگانه شد از زایش علت زان پس که بد از علت و از عارضه حامل. سنایی
سقط گردیدن بچۀ ناتمام: هیبتش چون بانگ بر عالم زد افگانه شود هر شکم کز حادثات دهر باشد حامله. مسعودسعد. المنهللّه که کنون آنهمه علت شد سهل بفر تو از این خوردن مسهل ترکیب من افگانه شد از زایش علت زان پس که بد از علت و از عارضه حامل. سنایی
سقط کردن جنین را، چنانکه: زن کودک افگانه کرد. (یادداشت مؤلف) : مادر ایام اگرچه از فنا آبستن است چرخ بهر عمر او افگانه کرده ست از فنا. سنایی. مادر نحل که افگانه کند هر سحرش چون شفق خون شده زهدان بخراسان یابم. خاقانی
سقط کردن جنین را، چنانکه: زن کودک افگانه کرد. (یادداشت مؤلف) : مادر ایام اگرچه از فنا آبستن است چرخ بهر عمر او افگانه کرده ست از فنا. سنایی. مادر نحل که افگانه کند هر سحرش چون شفق خون شده زهدان بخراسان یابم. خاقانی
بچه ای را گویند که پیش از زاییدن در شکم مادر مرده باشد یا پیش از وعده ساقط شود خواه از انسان باشد و خواه از حیوان دیگر، و با کاف عربی هم گفته اند، و به کسر اول هم آمده است، و بجای نون میم دیده شده است که فکامه باشد. (برهان). آن را به تازی اسقاط و به پارسی فگانه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - فگانه کردن، افکندن زن آبستن جنین را پیش از تمام مهلت. (یادداشتهای مؤلف) : ساده دل کودکا مترس اکنون نز یک آسیب خر فگانه کند. ابوالعباس
بچه ای را گویند که پیش از زاییدن در شکم مادر مرده باشد یا پیش از وعده ساقط شود خواه از انسان باشد و خواه از حیوان دیگر، و با کاف عربی هم گفته اند، و به کسر اول هم آمده است، و بجای نون میم دیده شده است که فکامه باشد. (برهان). آن را به تازی اسقاط و به پارسی فگانه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - فگانه کردن، افکندن زن آبستن جنین را پیش از تمام مهلت. (یادداشتهای مؤلف) : ساده دل کودکا مترس اکنون نز یک آسیب خر فگانه کند. ابوالعباس
سرگذشت و حکایات گذشتگان باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (از مجمع الفرس). قصه. داستان. حکایت. تمثیل. سرگذشت. (ناظم الاطباء). حکایت گذشتگان. فسانه نیز در این لغت است. (مؤید) (شرفنامۀ منیری). آفسانه و اوفسانه نیز هست. (آنندراج) (از مجمع الفرس). اساطیر. حدیث. اسطاره. اسطوره. قصه و حکایت بی اصل و دروغ که برای قصدی اخلاقی یا تنها برای سرگرم کردن ساخته اند. احدوثه. قصه ها که برای اطفال گویند. فسانه. (یادداشت مؤلف) : که از آبگینه همی خانه کرد وزان خانه گیتی پر افسانه کرد. فردوسی. هرکس که این مقامه بخواند بچشم خرد و عبرت اندر این بایست نگریست نه بدان چشم که افسانه است. (تاریخ بیهقی ص 168). این افسانه است با بسیار عبرت. (تاریخ بیهقی ص 186). افسانه ها به من بر چون بندی گوئی که من بچین و بماچینم. ناصرخسرو. نادانان برای افسانه بخوانند. (کلیله و دمنه). دل ز امل دور کن زانک نه نیکو بود مصحف و افسانه را جلد بهم ساختن. خاقانی. افسانه شد حدیث فریدون و بیوراسب زان هر دوان کدام بمخبر نکوترست. خاقانی. جغد که شوم است به افسانه در بلبل گنج است به ویرانه در. نظامی. هفت خلیفه بیکی خانه در هفت حکایت بیک افسانه در. نظامی. اگر در قعر دریا دم برآرد همه افسون او افسانه گردد. عطار. وگر صد باب حکمت پیش نادان بخوانند آیدش افسانه در گوش. سعدی (از گلستان). پس از تو ابن یمین چون فسانه خواهد بود بکوش تا ز تو نیکو بماند افسانه. ابن یمین. چه نقشها که برانگیختیم و سود نداشت فسون ما بر او گشته است افسانه. حافظ. ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نیکی بجای یاران فرصت شمار یارا. حافظ.
سرگذشت و حکایات گذشتگان باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (از مجمع الفرس). قصه. داستان. حکایت. تمثیل. سرگذشت. (ناظم الاطباء). حکایت گذشتگان. فسانه نیز در این لغت است. (مؤید) (شرفنامۀ منیری). آفسانه و اوفسانه نیز هست. (آنندراج) (از مجمع الفرس). اساطیر. حدیث. اسطاره. اسطوره. قصه و حکایت بی اصل و دروغ که برای قصدی اخلاقی یا تنها برای سرگرم کردن ساخته اند. احدوثه. قصه ها که برای اطفال گویند. فسانه. (یادداشت مؤلف) : که از آبگینه همی خانه کرد وزان خانه گیتی پر افسانه کرد. فردوسی. هرکس که این مقامه بخواند بچشم خرد و عبرت اندر این بایست نگریست نه بدان چشم که افسانه است. (تاریخ بیهقی ص 168). این افسانه است با بسیار عبرت. (تاریخ بیهقی ص 186). افسانه ها به من بر چون بندی گوئی که من بچین و بماچینم. ناصرخسرو. نادانان برای افسانه بخوانند. (کلیله و دمنه). دل ز امل دور کن زانک نه نیکو بود مصحف و افسانه را جلد بهم ساختن. خاقانی. افسانه شد حدیث فریدون و بیوراسب زان هر دوان کدام بمخبر نکوترست. خاقانی. جغد که شوم است به افسانه در بلبل گنج است به ویرانه در. نظامی. هفت خلیفه بیکی خانه در هفت حکایت بیک افسانه در. نظامی. اگر در قعر دریا دم برآرد همه افسون او افسانه گردد. عطار. وگر صد باب حکمت پیش نادان بخوانند آیدش افسانه در گوش. سعدی (از گلستان). پس از تو ابن یمین چون فسانه خواهد بود بکوش تا ز تو نیکو بماند افسانه. ابن یمین. چه نقشها که برانگیختیم و سود نداشت فسون ما بر او گشته است افسانه. حافظ. ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نیکی بجای یاران فرصت شمار یارا. حافظ.