جدول جو
جدول جو

معنی افژول - جستجوی لغت در جدول جو

افژول
تحریک، تقاضا، ابرام، اصرار، برانگیخته، پریشان، پراکنده
تصویری از افژول
تصویر افژول
فرهنگ فارسی عمید
افژول(اَ)
تقاضا. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (برهان) (مجمع الفرس) (هفت قلزم).
لغت نامه دهخدا
افژول
تحریک انگیزش، تقاضا، پریشان
تصویری از افژول
تصویر افژول
فرهنگ لغت هوشیار
افژول
تحریک، اصرار، تقاضا، پریشان، پراکنده
تصویری از افژول
تصویر افژول
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افژولیده
تصویر افژولیده
پراکنده، پریشان گشته، برانگیخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افژولنده
تصویر افژولنده
برانگیزاننده، پریشان کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افول
تصویر افول
غروب کردن، پنهان شدن، ناپدید شدن ستاره، کنایه از از دست رفتن موقعیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افژولیدن
تصویر افژولیدن
برانگیختن، پریشان ساختن، پراکنده کردن، اوژولیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
عمل کارافژول. رجوع به کارافژول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ صَ)
بحرکت آوردن. (از ناظم الاطباء). تحریک. بعث. (تاج المصادر). برانگیختن بجنگ. (آنندراج). برآغالیدن. ورغلانیدن. حث. (تفلیسی). تحریض. احتثاث. (تاج المصادر). تحضیض. احثاث. استحثاث. (یادداشت مؤلف). تحریش، برافژولیدن قوم و سگ بر یکدیگر. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(کِ رِمَ / مِ کَ دَ)
تقاضا کنانیدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ دَ / دِ)
عمل افژولنده. پریشانی. برانگیختگی. و رجوع به افژول و افژولنده شود، نوعی از رفتار اسب و غیره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ دَ / دِ)
تقاضاکننده. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (برهان) (مجمع الفرس) (فرهنگ رشیدی) ، بچۀ خرمابن را از مادر جداکرده جای دیگر نشاندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ناسره و ناروا گردانیدن درهم را. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ اَ تَ)
برانگیختن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (میرزا ابراهیم).
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
پریشان شده. برانگیخته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به افژولیدن و افژول شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تذمر. تذمیر. (از تاج المصادر بیهقی). اهتشاش. (منتهی الارب). پریشان شدن. برانگیخته شدن. و رجوع به افژول و افژولیدن شود، مشهور و شهرت یافته. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مشهور و معروف. (مجمعالفرس). مشتهر. (یادداشت مؤلف) :
گرچه ایشان در صلاح و عافیت مستظهرند
مابقلاشی و رندی در جهان افسانه ایم.
سعدی.
، سخن ناراست و دروغ. (ناظم الاطباء). چیز بی اصل و حرف غیرواقعی. (آنندراج). کلمات بی فائده. (فرهنگ شعوری). خرافه. (یادداشت مؤلف) :
پیش داعی من امروز چو افسانه است
حکمت ثابت بن قرۀ حرانی.
ناصرخسرو.
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند.
حافظ.
، افسون نیز در این لغت است بمعنی کلماتی که عزائم خوانان و ساحران بجهت حصول اغراض خود بکار بندند و خوانند. (مؤید از الدستور) ، افسون. سحر. جادو. (ناظم الاطباء) :
چو ابلیس دانست کو دل بداد
بر افسانه اش گشت نهمار شاد.
فردوسی.
، مثل. داستان. یادداشت مرحوم دهخدا چنین است: ’محمد عمرالرادویانی در ترجمان البلاغه افسانه را بمعنی مثل و داستان آورده است از جمله:آهن را به آهن برند. از سخن چرب روغن ندود. خودکرده را درمان نبود و غیره و غیره و این همه را افسانه شمرده است،’ ترانه. (آنندراج) :
خدا را محتسب ما را بفریاد دف و نی بخش
که کار شرع زین افسانه بی قانون نخواهد شد.
حافظ.
، حیله و تزویر. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
پیشکار و گماشته و کارگزار. (ناظم الاطباء). به کار وادارکننده. و هین رجل یکون مع الاجیر فی العمل یحثه علیه. (تاج العروس). رجوع به افژولیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
یکی از اوزان لغت عرب است مانند فعلول، چنانکه در کلمه ’املول’ که نام جنبندۀ کوچکی است در ریگزار. و رجوع به نشوءاللغه ص 122 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
غایب و ناپدید شدن. (منتهی الارب). فرورفتن ستاره و ناپدید شدن آن. (آنندراج). فروشدن ستاره و ماه و خورشید. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). فروشدن آفتاب و ماه و ستاره. (المصادر زوزنی) (تاج المصادربیهقی). غروب، مقابل طلوع. فروشدن. فرورفتن ستاره. (یادداشت مؤلف). افل. (ناظم الاطباء) :
خوی با او کن کامانتهای تو
ایمن آید از افول و از عتو.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انگیز و تقاضا.
لغت نامه دهخدا
تصویری از افژولنده
تصویر افژولنده
بر انگیزاننده، پریشان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار افژول
تصویر کار افژول
پیشکار کارگزار، کاروژول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار افژولی
تصویر کار افژولی
عمل کار افژول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارافژول
تصویر کارافژول
پیشکار، گماشته و کارگزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافژول
تصویر کافژول
پیشکار کارگزار، کاروژول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افول
تصویر افول
غائب شدن، پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افژولیده
تصویر افژولیده
بر انگیخته، پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افژولیدن
تصویر افژولیدن
پریشان کردن، ژولیده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افول
تصویر افول
((اُ))
فرو شدن، غروب شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افژولنده
تصویر افژولنده
((اَ لَ دِ))
تحریک کننده، پریشان کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افژولیدن
تصویر افژولیدن
((اَ دَ))
برانگیختن، پریشان ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افژولیده
تصویر افژولیده
((اَ دِ))
برانگیخته، پراکنده
فرهنگ فارسی معین
غروب، انحطاط، زوال، نابودی
متضاد: طلوع
فرهنگ واژه مترادف متضاد