لقبی است در عثمانی بمنزلۀ آقا در فارسی. (ناظم الاطباء). و این کلمه در ترکی از بیگ محترم تر است. مأخوذ از یونانی و در ترکی عثمانی بمعنی آقا. (یادداشت مؤلف)
لقبی است در عثمانی بمنزلۀ آقا در فارسی. (ناظم الاطباء). و این کلمه در ترکی از بیگ محترم تر است. مأخوذ از یونانی و در ترکی عثمانی بمعنی آقا. (یادداشت مؤلف)
عبدالله بن عیسی اصفهانی الاصل، سپس در تبریز سکونت کرد. وی از مشاهیر علمای امامیه و از معروفترین آثار او ’ریاض العلماء’ است که در چند مجلد تألیف شده است. او در حدود سال 1130 هجری قمری در تبریز درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 573 ذیل عبدالله). و رجوع به روضات الجنات شود
عبدالله بن عیسی اصفهانی الاصل، سپس در تبریز سکونت کرد. وی از مشاهیر علمای امامیه و از معروفترین آثار او ’ریاض العلماء’ است که در چند مجلد تألیف شده است. او در حدود سال 1130 هجری قمری در تبریز درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 573 ذیل عبدالله). و رجوع به روضات الجنات شود
ابن اسماعیل افندی (شیخ الاسلام). متوفی بسال 1147 هجری قمری او راست: ترجمه ترکی شرح شفانی تعریف حقوق المصطفی تألیف قاضی عیاض. شرح منلا علی القاری. (کشف الظنون چ 1 ج 2 ص 64)
ابن اسماعیل افندی (شیخ الاسلام). متوفی بسال 1147 هجری قمری او راست: ترجمه ترکی شرح شفانی تعریف حقوق المصطفی تألیف قاضی عیاض. شرح منلا علی القاری. (کشف الظنون چ 1 ج 2 ص 64)
به معنی خاصه باشدکه در مقابل خرجی است. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (آنندراج). خاصه مقابل خرجی. (ناظم الاطباء)، ترس و بیم. (انجمن آرا) (آنندراج). بیم و ترس و اضطراب. (ناظم الاطباء). باک. رعب. هراس. پروا. خوف. خشیت. مهابت. مخافت. (یادداشت مؤلف) : پس تل درون هرسه پنهان شدند از اندیشۀ جان غریوان شدند. فردوسی. چو شب تیره گردد شبیخون کنیم ز دل ترس و اندیشه بیرون کنیم. فردوسی. بهومان چنین گفت سهراب گرد که اندیشه از دل بباید سترد. فردوسی. همه شهر ایران ز کارش ببیم ز اندیشگان دل شده بر دونیم. فروسی. خویشتن را بمیان سپه اندر فکند نه ز انبوهش اندیشه نه از خصم حذر. فرخی. اندیشه اکنون از آن است که نباید که ملطفه بدست آلتونتاش افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 325). اندر ایام تو نندیشد کاندیشه خطاست بره از گرگ وزشیر آهو وکبک از شاهین. سوزنی. گرت اندیشه می باشد ز بدگویان بی معنی ز معنی معجری بربند و چون اندیشه پنهان آی. سعدی. ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز عزلت بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی. سعدی. نه اندیشه از کس نه حاجت به هیچ چو زلف عروسان رهش پیچ پیچ. (بوستان). ، غم. اندوه. انده. هم. اشتغال خاطر به سختی و مصیبتی که پس از این تواند بود، مقابل اندوه که برگذشته است. (یادداشت مؤلف) : کجا آن یلان و کیان جهان از اندیشه، دل دور کن تا توان. فردوسی. چو بشنید خسرو از آن شاد گشت روانش ز اندیشه آزادگشت. فردوسی. ز ایرج دل ما همی تیره بود بر اندیشه اندیشه ها برفزود. فردوسی. ز اندیشه گردد همی دل تباه مهان را چنین پاسخ آورد شاه که چو نیک و بد این جهان بگذرد خردمند مردم چرا غم خورد. فردوسی. جشن سده است از بهرجشن سده شادی کن و اندیشه از دل بکن. فرخی. تا ملک بدین هر دو قوی باشد و آباد دشمن چه خورد جز غم و اندیشه و تیمار. فرخی. ملک ما بشکار ملکان تاخته بود ما ز اندیشۀ او خسته دل و خسته جگر. فرخی. خون راندم از اندیشۀ هجران و تو حاضر پس حال چه باشد چو بمانم ز تو تنها. ؟. ، رشک. (ناظم الاطباء)، بمجاز، توجه. غم خواری. (از یادداشت مؤلف) : پیش از اینت بیش از این اندیشۀ عشاق بود مهرورزی تو با ما شهرۀ آفاق بود. حافظ (از یادداشت مؤلف). - اندیشۀ بد در دل آوردن، وسواس. (ترجمان القرآن جرجانی). - اندیشه در دل آوردن، اندوهگین شدن: تو اندیشه در دل میاور بسی تو نگرفتی این دژ نگیرد کسی. فردوسی. - اندیشه رفتار، آنکه رفتار او چون اندیشه است. تیزرفتار: زمانه گردش و اندیشه رفتار چو شب کارآگه و چون صبح بیدار. نظامی. - بداندیشه، بدفکرت. بدنهاد. - به اندیشه، ترسان: ملوک زمانه او را مراعات همی کردند (محمود غزنوی را) و شب از او باندیشه همی خفتند. (چهار مقاله). - بی اندیشه، بی فکر. - پراندیشه، اندیشناک. با فکرهای گوناگون. رجوع به پراندیشه شود. - رکیک اندیشه، که اندیشۀ پست دارد: رکیک اندیشه را در محاورت زبان کند شود. (کلیله و دمنه). - امثال: که اندیشۀ مرد ناکرده کار کند آرزوی گل از تخم خار بهار دلارام جوید ز دی شکر خواهد از بوریایینه نی. ادیب (از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 30). اول اندیشه وانگهی گفتار (پایبست آمده است و پس دیوار). (از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 314). نیز رجوع به اندیشه افکندن. اندیشه بردن. اندیشه بستن. اندیشه خوار.اندیشه داشتن. اندیشه سنج. اندیشه سوز. اندیشه کردن. اندیشه کشیدن. اندیشه کیش. اندیشه گر. اندیشه گماشتن. اندیشه مند. اندیش ناک. اندیشه ناکی و اندیشه نما شود
به معنی خاصه باشدکه در مقابل خرجی است. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (آنندراج). خاصه مقابل خرجی. (ناظم الاطباء)، ترس و بیم. (انجمن آرا) (آنندراج). بیم و ترس و اضطراب. (ناظم الاطباء). باک. رعب. هراس. پروا. خوف. خشیت. مهابت. مخافت. (یادداشت مؤلف) : پس تل درون هرسه پنهان شدند از اندیشۀ جان غریوان شدند. فردوسی. چو شب تیره گردد شبیخون کنیم ز دل ترس و اندیشه بیرون کنیم. فردوسی. بهومان چنین گفت سهراب گرد که اندیشه از دل بباید سترد. فردوسی. همه شهر ایران ز کارش ببیم ز اندیشگان دل شده بر دونیم. فروسی. خویشتن را بمیان سپه اندر فکند نه ز انبوهش اندیشه نه از خصم حذر. فرخی. اندیشه اکنون از آن است که نباید که ملطفه بدست آلتونتاش افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 325). اندر ایام تو نندیشد کاندیشه خطاست بره از گرگ وزشیر آهو وکبک از شاهین. سوزنی. گرت اندیشه می باشد ز بدگویان بی معنی ز معنی معجری بربند و چون اندیشه پنهان آی. سعدی. ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز عزلت بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی. سعدی. نه اندیشه از کس نه حاجت به هیچ چو زلف عروسان رهش پیچ پیچ. (بوستان). ، غم. اندوه. انده. هم. اشتغال خاطر به سختی و مصیبتی که پس از این تواند بود، مقابل اندوه که برگذشته است. (یادداشت مؤلف) : کجا آن یلان و کیان جهان از اندیشه، دل دور کن تا توان. فردوسی. چو بشنید خسرو از آن شاد گشت روانش ز اندیشه آزادگشت. فردوسی. ز ایرج دل ما همی تیره بود بر اندیشه اندیشه ها برفزود. فردوسی. ز اندیشه گردد همی دل تباه مهان را چنین پاسخ آورد شاه که چو نیک و بد این جهان بگذرد خردمند مردم چرا غم خورد. فردوسی. جشن سده است از بهرجشن سده شادی کن و اندیشه از دل بکن. فرخی. تا ملک بدین هر دو قوی باشد و آباد دشمن چه خورد جز غم و اندیشه و تیمار. فرخی. ملک ما بشکار ملکان تاخته بود ما ز اندیشۀ او خسته دل و خسته جگر. فرخی. خون راندم از اندیشۀ هجران و تو حاضر پس حال چه باشد چو بمانم ز تو تنها. ؟. ، رشک. (ناظم الاطباء)، بمجاز، توجه. غم خواری. (از یادداشت مؤلف) : پیش از اینت بیش از این اندیشۀ عشاق بود مهرورزی تو با ما شهرۀ آفاق بود. حافظ (از یادداشت مؤلف). - اندیشۀ بد در دل آوردن، وسواس. (ترجمان القرآن جرجانی). - اندیشه در دل آوردن، اندوهگین شدن: تو اندیشه در دل میاور بسی تو نگرفتی این دژ نگیرد کسی. فردوسی. - اندیشه رفتار، آنکه رفتار او چون اندیشه است. تیزرفتار: زمانه گردش و اندیشه رفتار چو شب کارآگه و چون صبح بیدار. نظامی. - بداندیشه، بدفکرت. بدنهاد. - به اندیشه، ترسان: ملوک زمانه او را مراعات همی کردند (محمود غزنوی را) و شب از او باندیشه همی خفتند. (چهار مقاله). - بی اندیشه، بی فکر. - پراندیشه، اندیشناک. با فکرهای گوناگون. رجوع به پراندیشه شود. - رکیک اندیشه، که اندیشۀ پست دارد: رکیک اندیشه را در محاورت زبان کند شود. (کلیله و دمنه). - امثال: که اندیشۀ مرد ناکرده کار کند آرزوی گل از تخم خار بهار دلارام جوید ز دی شکر خواهد از بوریایینه نی. ادیب (از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 30). اول اندیشه وانگهی گفتار (پایبست آمده است و پس دیوار). (از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 314). نیز رجوع به اندیشه افکندن. اندیشه بردن. اندیشه بستن. اندیشه خوار.اندیشه داشتن. اندیشه سنج. اندیشه سوز. اندیشه کردن. اندیشه کشیدن. اندیشه کیش. اندیشه گر. اندیشه گماشتن. اندیشه مند. اندیش ناک. اندیشه ناکی و اندیشه نما شود
امین افندی، عمر، عضو نظارت معارف عمومی مصر بوده است، از اوست: المنتخبات العربیه، که بمعاونت محمد حسن محمود جمع و مرتب کرده است و محتوی منتخبات شعر و نثر از آثار پیشینیان و فضلای منشیان معاصر است چ مصر 1903 - 1904 میلادی و در 1325 هجری قمری نیز تجدید طبع شده است، (معجم المطبوعات ج 1 ستون 510)
امین افندی، عمر، عضو نظارت معارف عمومی مصر بوده است، از اوست: المنتخبات العربیه، که بمعاونت محمد حسن محمود جمع و مرتب کرده است و محتوی منتخبات شعر و نثر از آثار پیشینیان و فضلای منشیان معاصر است چ مصر 1903 - 1904 میلادی و در 1325 هجری قمری نیز تجدید طبع شده است، (معجم المطبوعات ج 1 ستون 510)
امین افندی، وی یکی از علمای بزرگ عصر سلطان حمیدخان اول است که به مشیخت اسلامی نایل شد. مولد وی به سال 1117 هجری قمری در ادرنه است و پدر او صالح افندی طوپ قپوئی در زمان مصطفی خان ثانی، بپایۀ آناطولی سمت امام سلطانی را داشت سپس به درجۀ شیخ الاسلامی نایل شد. صالح زاده بسال 1132 هجری مدّرس شد و به سال 1160 ملای سلانیک و در 1166 قاضی شام وبسال 1171 قاضی مدینه و در 1174 قاضی استانبول و در1181 قاضی عسکر آناطولی و در 1188 قاضی عسکر روم ایلی و در 1189 به مقام مشیخت اسلامی نایل گشت و قریب 17ماه امور فتاوی را اداره میکرد و سپس در نتیجۀ کبرسن در کار وی اندک سستی پیدا شد، بدین جهت بسال 1190 هجری معزول شد و چون از هواخواهان وی حرکاتی صادر میشد صالح زاده را به بروس تبعید کردند و پس از یک ماه به سال 1191 درگذشت و در جوار امیر سلطانی دفن شد. وی مردی کریم و باسخاوت بود. (قاموس الاعلام ترکی)
امین افندی، وی یکی از علمای بزرگ عصر سلطان حمیدخان اول است که به مشیخت اسلامی نایل شد. مولد وی به سال 1117 هجری قمری در ادرنه است و پدر او صالح افندی طوپ قپوئی در زمان مصطفی خان ثانی، بپایۀ آناطولی سمت امام سلطانی را داشت سپس به درجۀ شیخ الاسلامی نایل شد. صالح زاده بسال 1132 هجری مدّرس شد و به سال 1160 ملای سلانیک و در 1166 قاضی شام وبسال 1171 قاضی مدینه و در 1174 قاضی استانبول و در1181 قاضی عسکر آناطولی و در 1188 قاضی عسکر روم ایلی و در 1189 به مقام مشیخت اسلامی نایل گشت و قریب 17ماه امور فتاوی را اداره میکرد و سپس در نتیجۀ کبرسن در کار وی اندک سستی پیدا شد، بدین جهت بسال 1190 هجری معزول شد و چون از هواخواهان وی حرکاتی صادر میشد صالح زاده را به بروس تبعید کردند و پس از یک ماه به سال 1191 درگذشت و در جوار امیر سلطانی دفن شد. وی مردی کریم و باسخاوت بود. (قاموس الاعلام ترکی)
امین افندی. وی صاحب جریدۀ ’الحارس’ بیروتی است و او راست: 1- اخبار و افکار، و آن مجموعۀ ادبی و تاریخی است که در روزنامۀ خود آن را منتشر کرده و در مطبعۀ جدعون بیروت به سال 1912م. به چاپ رسانیده است. 2- اسماء البنات، درباره معانی نامهای دختران و رابطۀ تاریخی آنها و مشهورترین زنانی که بدین نامها نامیده شده اند، و این کتاب شامل بحثی در فلسفۀ اسماء مخصوصاً نامهای فرنگی و قدیمی است. چاپ بیروت به سال 1911م. 3- اشواک ورد، شامل ملاحظات ادبی و فکاهی در زمینۀ اخلاق و عادات است. جزء دوم در مطبعۀ جدعون بیروت به سالهای 1912 و 1913م. و جزء سوم در مطبعۀ الاقبال بیروت به سال 1914 به چاپ رسیده است. 4- فی زوایا القصور، شامل اخبار و نوادر شگفت آورپادشاهان این عصر. این کتاب در بیروت به سال 1913م. به چاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ص 1408)
امین افندی. وی صاحب جریدۀ ’الحارس’ بیروتی است و او راست: 1- اخبار و افکار، و آن مجموعۀ ادبی و تاریخی است که در روزنامۀ خود آن را منتشر کرده و در مطبعۀ جدعون بیروت به سال 1912م. به چاپ رسانیده است. 2- اسماء البنات، درباره معانی نامهای دختران و رابطۀ تاریخی آنها و مشهورترین زنانی که بدین نامها نامیده شده اند، و این کتاب شامل بحثی در فلسفۀ اسماء مخصوصاً نامهای فرنگی و قدیمی است. چاپ بیروت به سال 1911م. 3- اشواک ورد، شامل ملاحظات ادبی و فکاهی در زمینۀ اخلاق و عادات است. جزء دوم در مطبعۀ جدعون بیروت به سالهای 1912 و 1913م. و جزء سوم در مطبعۀ الاقبال بیروت به سال 1914 به چاپ رسیده است. 4- فی زوایا القصور، شامل اخبار و نوادر شگفت آورپادشاهان این عصر. این کتاب در بیروت به سال 1913م. به چاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ص 1408)
مصطفی بن محمد متوفی 978 هجری قمری او راست: حاشیه بر تفسیر بیضاوی یا انوارالتنزیل (سورۀ انعام). رجوع به مصطفی بن پیرمحمد آیدینی و کشف الظنون ج 1 ستون 191 شود
مصطفی بن محمد متوفی 978 هجری قمری او راست: حاشیه بر تفسیر بیضاوی یا انوارالتنزیل (سورۀ انعام). رجوع به مصطفی بن پیرمحمد آیدینی و کشف الظنون ج 1 ستون 191 شود
عبدالرحمان افندی. یکی از علمای نامدار عثمانی است در دورسلطان محمدخان رابع مسند شیخ اسلامی را اشغال مینمود. پسر قوجه حسام افندی است که یکی از قضاه بوده و در تاریخ 1003 هجری قمری در استانبول تولد یافت و بعد از تحصیل علوم رسمی در تاریخ 1050 هجری قمری به مولویت حلب و بعداً به مولویت شام نایل گشت و نیز در تاریخ 1055 هجری قمری به قضاوت استانبول رسید، در 1065 هجری قمری قاضی عسکر آناتولی و در سال 1062 هجری قمری قاضی عسکر روم ایلی بود و در 1065 هجری قمری به مقام شیخ الاسلامی نایل گشت، و این مقام را به اصرار و ابرام به وی قبولانده بودند و در خلال این احوال ف تنه طایفۀ بنی چری به ظهور رسید و بعد از 34 روز از مقام مزبور استعفا کرد و بعداً به قضاوت قدس منصوب گردید، آنگاه در عینتاب و بعداً در مصر جیزه را به تیول وی دادند و در 1081 هجری قمری درگذشت. وی در خط نستعلیق خوشنویس بود
عبدالرحمان افندی. یکی از علمای نامدار عثمانی است در دورسلطان محمدخان رابع مسند شیخ اسلامی را اشغال مینمود. پسر قوجه حسام افندی است که یکی از قضاه بوده و در تاریخ 1003 هجری قمری در استانبول تولد یافت و بعد از تحصیل علوم رسمی در تاریخ 1050 هجری قمری به مولویت حلب و بعداً به مولویت شام نایل گشت و نیز در تاریخ 1055 هجری قمری به قضاوت استانبول رسید، در 1065 هجری قمری قاضی عسکر آناتولی و در سال 1062 هجری قمری قاضی عسکر روم ایلی بود و در 1065 هجری قمری به مقام شیخ الاسلامی نایل گشت، و این مقام را به اصرار و ابرام به وی قبولانده بودند و در خلال این احوال ف تنه طایفۀ بنی چری به ظهور رسید و بعد از 34 روز از مقام مزبور استعفا کرد و بعداً به قضاوت قدس منصوب گردید، آنگاه در عینتاب و بعداً در مصر جیزه را به تیول وی دادند و در 1081 هجری قمری درگذشت. وی در خط نستعلیق خوشنویس بود
معروف به افندی. شاعر بغدادی. او راست: 1- دفع الهجنه فی ارتضاح اللکنه 2- دیوان رصافی، معروف به رصافیات، که بر چهار باب تقسیم شده: الف - فی الکونیات ب - فی الاجتماعیات ج - فی التاریخیات د- فی الوصفیات، و مقدمۀ رسایی درباره شعر عموماً و شعر رصافی و شعراء معاصر او خصوصاً به نحو خاصی بوسیلۀ گردآورندگان آن (محیی الدین افندی خیاط، شیخ غلائنی) نوشته شده است. این دیوان به سال 1910م. دربیروت چاپ شده است. (از معجم المطبوعات مصر)
معروف به افندی. شاعر بغدادی. او راست: 1- دفع الهجنه فی ارتضاح اللکنه 2- دیوان رصافی، معروف به رصافیات، که بر چهار باب تقسیم شده: الف - فی الکونیات ب - فی الاجتماعیات ج - فی التاریخیات د- فی الوصفیات، و مقدمۀ رسایی درباره شعر عموماً و شعر رصافی و شعراء معاصر او خصوصاً به نحو خاصی بوسیلۀ گردآورندگان آن (محیی الدین افندی خیاط، شیخ غلائنی) نوشته شده است. این دیوان به سال 1910م. دربیروت چاپ شده است. (از معجم المطبوعات مصر)
ابن عیسی الاصفهانی ثم التبریزی مشهور به افندی. در حدود سال 1130 هجری قمری به تبریز درگذشت. عالم امامی است. از تألیفات اوست: ریاض العلماء در چند مجلد که دو مجلد آن به خط مؤلف در کتاب خانه دانشکده ادبیات تهران موجود است. (از الاعلام زرکلی) (از فهرست نسخ خطی دانشکده ادبیات تهران)
ابن عیسی الاصفهانی ثم التبریزی مشهور به افندی. در حدود سال 1130 هجری قمری به تبریز درگذشت. عالم امامی است. از تألیفات اوست: ریاض العلماء در چند مجلد که دو مجلد آن به خط مؤلف در کتاب خانه دانشکده ادبیات تهران موجود است. (از الاعلام زرکلی) (از فهرست نسخ خطی دانشکده ادبیات تهران)
آفند. (از مؤید الفضلاء). رجوع به آفند شود، دیگ افزار و بوی افزار، رنگ شکوفه و گونۀ آن، صنف هرچیز و گونۀ آن. (منتهی الارب) ، دهانها و به این معنی جمع واژۀ فم است. (از منتهی الارب) (از غیاث اللغات). دهانها. (ناظم الاطباء) : به نیک نامی اندرجهان زیاد مباد بجز به نیکی نام نکوش در افواه. فرخی. بحکم آنکه در افواه مردم است... همه ساله جان مردم بخورد. (کلیله و دمنه). هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هرآینه از اشاعت مصون ماند و باز آنکه بگوش سیمی رسید بی شبهت در افواه افتد. (کلیله ودمنه). در افواه افتاد که ایشان بر مجادلۀ ایلک خان پشیمان گشته اند و عذر می گویند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 187). به افواه میگفتند که مؤیدالدوله دل فایق را فریفته بود و او را بتحف بسیار و هدایای فراوان ازراه برد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 47). به اشداق آن مخاوف و افواه آن نتایف فرورفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 408). همگنان در استخلاص او سعی کردند و موکلان در معاقبتش ملاطفت نمودند و بزرگان ذکر سیرت نیکش به افواه بگفتند. (گلستان). ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده. (گلستان). بر دست و زبان ایشان هرچه رفته شودقولاً و فعلاً هرآینه در افواه افتد. (گلستان). ذکر سیرت خوبش در افواه بگفتند. (گلستان). بلبل بوستان حسن توام چون نیفتد سخن در افواهم. سعدی. چو صیتش در افواه دنیا فتاد تزلزل در ایوان کسری فتاد. سعدی. و رجوع به فم و فوه شود. - افواه بلد، اوائل شهری. (از منتهی الارب) : دخلوا فی افواه البلد و خرجوا من ارجلها، از اوائل شهر درآمدند و از اواخر آن بیرون شدند. (ناظم الاطباء). ، مأخوذ از تازی، خبر و خبر مشهور. (ناظم الاطباء)
آفند. (از مؤید الفضلاء). رجوع به آفند شود، دیگ افزار و بوی افزار، رنگ شکوفه و گونۀ آن، صنف هرچیز و گونۀ آن. (منتهی الارب) ، دهانها و به این معنی جَمعِ واژۀ فم است. (از منتهی الارب) (از غیاث اللغات). دهانها. (ناظم الاطباء) : به نیک نامی اندرجهان زیاد مباد بجز به نیکی نام نکوش در افواه. فرخی. بحکم آنکه در افواه مردم است... همه ساله جان مردم بخورد. (کلیله و دمنه). هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هرآینه از اشاعت مصون ماند و باز آنکه بگوش سیمی رسید بی شبهت در افواه افتد. (کلیله ودمنه). در افواه افتاد که ایشان بر مجادلۀ ایلک خان پشیمان گشته اند و عذر می گویند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 187). به افواه میگفتند که مؤیدالدوله دل فایق را فریفته بود و او را بتحف بسیار و هدایای فراوان ازراه برد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 47). به اشداق آن مخاوف و افواه آن نتایف فرورفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 408). همگنان در استخلاص او سعی کردند و موکلان در معاقبتش ملاطفت نمودند و بزرگان ذکر سیرت نیکش به افواه بگفتند. (گلستان). ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده. (گلستان). بر دست و زبان ایشان هرچه رفته شودقولاً و فعلاً هرآینه در افواه افتد. (گلستان). ذکر سیرت خوبش در افواه بگفتند. (گلستان). بلبل بوستان حسن توام چون نیفتد سخن در افواهم. سعدی. چو صیتش در افواه دنیا فتاد تزلزل در ایوان کسری فتاد. سعدی. و رجوع به فم و فوه شود. - افواه بلد، اوائل شهری. (از منتهی الارب) : دخلوا فی افواه البلد و خرجوا من ارجلها، از اوائل شهر درآمدند و از اواخر آن بیرون شدند. (ناظم الاطباء). ، مأخوذ از تازی، خبر و خبر مشهور. (ناظم الاطباء)
مغربیان خدای را گویند، اندک اندک ریختن آب را و به آب روان رسیدن و بر وقت خروج آب رسیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). کم کم آب ریختن یا ساعت خروج آب به آن رسیدن. (از اقرب الموارد) ، برآمدن زن از عدت به آلودن بوی خوش و جز آن یا بمالیدن اندام بمرغی یا بجانوری دیگر تا این فعل سبب خروج از عدت باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکستن زن عدت خود را بمالیدن بوی خوش و غیره یا مالیدن خود به دابه یا پرده ای تا سبب خروج او از عدت گردد. (از اقرب الموارد)
مغربیان خدای را گویند، اندک اندک ریختن آب را و به آب روان رسیدن و بر وقت خروج آب رسیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). کم کم آب ریختن یا ساعت خروج آب به آن رسیدن. (از اقرب الموارد) ، برآمدن زن از عدت به آلودن بوی خوش و جز آن یا بمالیدن اندام بمرغی یا بجانوری دیگر تا این فعل سبب خروج از عدت باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکستن زن عدت خود را بمالیدن بوی خوش و غیره یا مالیدن خود به دابه یا پرده ای تا سبب خروج او از عدت گردد. (از اقرب الموارد)