احمد. دو بیت ذیل از او در ترجمان البلاغۀ رادویانی آمده است: گشتم جهان و دیدم میری را بر نیم نان دو جای زده مسمار کز بیم بخل او به دوصد فرسنگ گنجشک بر زمین نزند منقار
احمد. دو بیت ذیل از او در ترجمان البلاغۀ رادویانی آمده است: گشتم جهان و دیدم میری را بر نیم نان دو جای زده مسمار کز بیم بخل او به دوصد فرسنگ گنجشک بر زمین نزند منقار
ابوالحسین عمر بن حسن بن مالک شیبانی. رجوع به ابوالحسین در همین لغت نامه و فهرست ابن الندیم ص 166 و معجم الادباء چ مارگلیوث ج 1 ص 92 س 5 و الاوراق ص 234 شود
ابوالحسین عمر بن حسن بن مالک شیبانی. رجوع به ابوالحسین در همین لغت نامه و فهرست ابن الندیم ص 166 و معجم الادباء چ مارگلیوث ج 1 ص 92 س 5 و الاوراق ص 234 شود
ژان باتیست دبوایه، مارکی د... ادیب فرانسوی متولد در اکس بسال 1704 میلادی و متوفی در قصر لاگارد، نزدیک تولون به سال 1771 میلادی وی بر اثر سقوط از اسب خدمت نظام را ترک گفت و چون پدر وی، او را از ارث محروم کرده بود، ناگزیر شد که از راه نویسندگی ارتزاق کند. وی به هلند رفت تا بتواند به آزادی افکار خود را بیان کند و در آنجا نامه های یهودی و چینی را منتشر ساخت. فردریک دوم او را به پروس خواند و وی را بسمت مدیر آکادمی منصوب کرد و ارژانس پس از 25 سال تقرب، مورد بی مهری امپراطور شد و به پروانس بازگشت و در همانجا درگذشت. او راست: فلسفۀ ذوق سلیم، خاطرات مخفیۀ جمهوریت ادبی، خاطرات مارکی دارژانس. آثار عمده او در سال 1763 میلادی تدوین شد و آن شامل 24 مجلد است
ژان باتیست دبوایه، مارکی د... ادیب فرانسوی متولد در اِکس بسال 1704 میلادی و متوفی در قصر لاگارد، نزدیک تولون به سال 1771 میلادی وی بر اثر سقوط از اسب خدمت نظام را ترک گفت و چون پدر وی، او را از ارث محروم کرده بود، ناگزیر شد که از راه نویسندگی ارتزاق کند. وی به هلند رفت تا بتواند به آزادی افکار خود را بیان کند و در آنجا نامه های یهودی و چینی را منتشر ساخت. فردریک دوم او را به پروس خواند و وی را بسمت مدیر آکادمی منصوب کرد و ارژانس پس از 25 سال تقرب، مورد بی مهری امپراطور شد و به پروانس بازگشت و در همانجا درگذشت. او راست: فلسفۀ ذوق سلیم، خاطرات مخفیۀ جمهوریت ادبی، خاطرات مارکی دارژانس. آثار عمده او در سال 1763 میلادی تدوین شد و آن شامل 24 مجلد است
نام شهری است و در آن شهر کلیسایی است که هر سال در وقت تحویل آفتاب در برج جدی سار بسیار می آیند و هر یک را زیتونی در منقار بود مجموع زیتونهارا در آن کلیسا میریزند گویند آنقدر زیتون جمع میشود که ساکنان آنجا را تمام سال کافی است و گویند که در صدفرسنگی آنجا درخت زیتون نیست. (آنندراج) (هفت قلزم) (برهان). مؤلف مجمل التواریخ و القصص این داستان را در بارۀ ’بلدالرومیه’ آورده است. در صص 488- 489 آن کتاب آمده: ’ذکر بلدالرومیه... و از عجایب آنجا آن درخت است از روی، که بلیناس بن بطیاس صاحب الطلسمات ساخته است اندر کنیسه و صورت سودانی (رجوع کنیدبه سودانیات) هم از نحاس بر سر آن درخت ساخته، و هرسالی بوقت رسیدن زیتون، این سودانی آنجا صفیری بزندبلند، بعد از آن هر سودانی که در آن حدود و دیار باشند آنجا جمع آیند بقدرت خدای تعالی، و با هر یکی سه زیتون یکی در منقار و دو در مخلب و هر یکی بر سر آن سودانی نشینند و زیتون آنجا فرو کنند و ساکنان آنجا برمیدارند و چندان زیتون جمع کنند که روغن کنیسه را تا سال آینده حاصل کنند و بسیار بفروشند و اعتماد آن نواحی بر آن باشد و همه ناحیت از آن روغن بکار برند و این از عجایب دنیاست’. (حاشیۀ برهان چ معین)
نام شهری است و در آن شهر کلیسایی است که هر سال در وقت تحویل آفتاب در برج جدی سار بسیار می آیند و هر یک را زیتونی در منقار بود مجموع زیتونهارا در آن کلیسا میریزند گویند آنقدر زیتون جمع میشود که ساکنان آنجا را تمام سال کافی است و گویند که در صدفرسنگی آنجا درخت زیتون نیست. (آنندراج) (هفت قلزم) (برهان). مؤلف مجمل التواریخ و القصص این داستان را در بارۀ ’بلدالرومیه’ آورده است. در صص 488- 489 آن کتاب آمده: ’ذکر بلدالرومیه... و از عجایب آنجا آن درخت است از روی، که بلیناس بن بطیاس صاحب الطلسمات ساخته است اندر کنیسه و صورت سودانی (رجوع کنیدبه سودانیات) هم از نحاس بر سر آن درخت ساخته، و هرسالی بوقت رسیدن زیتون، این سودانی آنجا صفیری بزندبلند، بعد از آن هر سودانی که در آن حدود و دیار باشند آنجا جمع آیند بقدرت خدای تعالی، و با هر یکی سه زیتون یکی در منقار و دو در مخلب و هر یکی بر سر آن سودانی نشینند و زیتون آنجا فرو کنند و ساکنان آنجا برمیدارند و چندان زیتون جمع کنند که روغن کنیسه را تا سال آینده حاصل کنند و بسیار بفروشند و اعتماد آن نواحی بر آن باشد و همه ناحیت از آن روغن بکار برند و این از عجایب دنیاست’. (حاشیۀ برهان چ معین)
در حال افکندن: خروشان و کفک افکنان و سلیحش همه ماردی گشته و خنگش اشقر. دقیقی یا خسروی. همی رفت چون شیر کفک افکنان سر گور و آهو ز تن برکنان. فردوسی. - شکارافکنان، در حال افکندن شکار: شکارافکنان در بیابان چین. نظامی. ملک فیلقوس از تماشای دشت شکارافکنان سوی آن زن گذشت. نظامی
در حال افکندن: خروشان و کفک افکنان و سلیحش همه ماردی گشته و خنگش اشقر. دقیقی یا خسروی. همی رفت چون شیر کفک افکنان سر گور و آهو ز تن برکنان. فردوسی. - شکارافکنان، در حال افکندن شکار: شکارافکنان در بیابان چین. نظامی. ملک فیلقوس از تماشای دشت شکارافکنان سوی آن زن گذشت. نظامی
سیدجمال الدین. رجل سیاسی معروف قرن اخیر. رجوع به سیدجمال الدین شود، هر که در زمین برای کسب معیشت رود. افقی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). افّاق. (منتهی الارب). آنکه در نواحی زمین رود برای کسب معیشت. (یادداشت مؤلف)
سیدجمال الدین. رجل سیاسی معروف قرن اخیر. رجوع به سیدجمال الدین شود، هر که در زمین برای کسب معیشت رود. اَفَقی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). اَفّاق. (منتهی الارب). آنکه در نواحی زمین رود برای کسب معیشت. (یادداشت مؤلف)
سرگذشت و حکایات گذشتگان باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (از مجمع الفرس). قصه. داستان. حکایت. تمثیل. سرگذشت. (ناظم الاطباء). حکایت گذشتگان. فسانه نیز در این لغت است. (مؤید) (شرفنامۀ منیری). آفسانه و اوفسانه نیز هست. (آنندراج) (از مجمع الفرس). اساطیر. حدیث. اسطاره. اسطوره. قصه و حکایت بی اصل و دروغ که برای قصدی اخلاقی یا تنها برای سرگرم کردن ساخته اند. احدوثه. قصه ها که برای اطفال گویند. فسانه. (یادداشت مؤلف) : که از آبگینه همی خانه کرد وزان خانه گیتی پر افسانه کرد. فردوسی. هرکس که این مقامه بخواند بچشم خرد و عبرت اندر این بایست نگریست نه بدان چشم که افسانه است. (تاریخ بیهقی ص 168). این افسانه است با بسیار عبرت. (تاریخ بیهقی ص 186). افسانه ها به من بر چون بندی گوئی که من بچین و بماچینم. ناصرخسرو. نادانان برای افسانه بخوانند. (کلیله و دمنه). دل ز امل دور کن زانک نه نیکو بود مصحف و افسانه را جلد بهم ساختن. خاقانی. افسانه شد حدیث فریدون و بیوراسب زان هر دوان کدام بمخبر نکوترست. خاقانی. جغد که شوم است به افسانه در بلبل گنج است به ویرانه در. نظامی. هفت خلیفه بیکی خانه در هفت حکایت بیک افسانه در. نظامی. اگر در قعر دریا دم برآرد همه افسون او افسانه گردد. عطار. وگر صد باب حکمت پیش نادان بخوانند آیدش افسانه در گوش. سعدی (از گلستان). پس از تو ابن یمین چون فسانه خواهد بود بکوش تا ز تو نیکو بماند افسانه. ابن یمین. چه نقشها که برانگیختیم و سود نداشت فسون ما بر او گشته است افسانه. حافظ. ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نیکی بجای یاران فرصت شمار یارا. حافظ.
سرگذشت و حکایات گذشتگان باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (از مجمع الفرس). قصه. داستان. حکایت. تمثیل. سرگذشت. (ناظم الاطباء). حکایت گذشتگان. فسانه نیز در این لغت است. (مؤید) (شرفنامۀ منیری). آفسانه و اوفسانه نیز هست. (آنندراج) (از مجمع الفرس). اساطیر. حدیث. اسطاره. اسطوره. قصه و حکایت بی اصل و دروغ که برای قصدی اخلاقی یا تنها برای سرگرم کردن ساخته اند. احدوثه. قصه ها که برای اطفال گویند. فسانه. (یادداشت مؤلف) : که از آبگینه همی خانه کرد وزان خانه گیتی پر افسانه کرد. فردوسی. هرکس که این مقامه بخواند بچشم خرد و عبرت اندر این بایست نگریست نه بدان چشم که افسانه است. (تاریخ بیهقی ص 168). این افسانه است با بسیار عبرت. (تاریخ بیهقی ص 186). افسانه ها به من بر چون بندی گوئی که من بچین و بماچینم. ناصرخسرو. نادانان برای افسانه بخوانند. (کلیله و دمنه). دل ز امل دور کن زانک نه نیکو بود مصحف و افسانه را جلد بهم ساختن. خاقانی. افسانه شد حدیث فریدون و بیوراسب زان هر دوان کدام بمخبر نکوترست. خاقانی. جغد که شوم است به افسانه در بلبل گنج است به ویرانه در. نظامی. هفت خلیفه بیکی خانه در هفت حکایت بیک افسانه در. نظامی. اگر در قعر دریا دم برآرد همه افسون او افسانه گردد. عطار. وگر صد باب حکمت پیش نادان بخوانند آیدش افسانه در گوش. سعدی (از گلستان). پس از تو ابن یمین چون فسانه خواهد بود بکوش تا ز تو نیکو بماند افسانه. ابن یمین. چه نقشها که برانگیختیم و سود نداشت فسون ما بر او گشته است افسانه. حافظ. ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نیکی بجای یاران فرصت شمار یارا. حافظ.