معنی رزنانس - فرهنگ فارسی معین
معنی رزنانس
- رزنانس((رِ زُ نّ))
- طنین اندازی، انعکاس صوت و تموج آن
تصویر رزنانس
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با رزنانس
رزنانس
- رزنانس
- افزایش دامنۀ نوسان یک سیستم نوسان کنندۀ برقی یا مکانیکی بر اثر قرار گرفتن در معرض نیروی متناوبی که فرکانس خاصّی دارد، تشدید
فرهنگ فارسی عمید
رزنامه
- رزنامه
- پارسی تازی گشته روزنامه، دفتر روزنامه، اواره ای بازنشستگی، سالنامه
فرهنگ لغت هوشیار
رنسانس
- رنسانس
- دوره احیاء و تجدد در ادبیات، صنایع و علوم اروپا در اواخر قرن 15 و اوایل قرن 16 میلادی
فرهنگ فارسی معین
اردنانس
- اردنانس
- افسر یا سربازی که برای انجام دادن اوامر افسر ارشد به خدمت گماشته می شود، گماشته، بخشی در ارتش که مسئول تدارکات، مهمات و اسلحه است
فرهنگ فارسی عمید
رنسانس
- رنسانس
- دورانی تاریخی در فاصلۀ قرن ۱۴ تا ۱۶ میلادی که در آن اروپائیان با تقلید از قدما، به احیای مجدد ادبیات، علوم و فنون خود پرداختند، نوزایی
فرهنگ فارسی عمید