جمع واژۀ افضل در حالت نصبی و جری. رجوع به افضل شود، در اصطلاح علم نحو از علوم ادب عرب افعال زیر: ظننت، حسبت، زعمت، علمت، رأیت، وجدت و خلت را گویند. این افعال را، افعال شک و یقین نیز گویند. و وجه تسمیۀ آنها به افعال قلوب آشکار است زیرا همه معنای قلبی دارند، لیکن وجه تسمیۀ آنها به افعال شک و یقین روشن نیست زیرا هیچکدام بر شک یعنی تساوی احتمال طرفین دلالت ندارند و ممکن است مقصود از شک احتمال راجح یعنی ظن باشد. بهرحال همه این افعال برثبوت برای چیز دیگر بر صفت معین دلالت دارد. و بهمین جهت دو مفعول دارد و مفاد آن اعلام حصول امری است برای امری دیگر بیقین یا بظن بحسب اختلاف معانی افعال مزبور، زیرا بعض این افعال بر علم و ظن دلالت دارد. و فرق دو مفعول افعال مزبور با دو مفعول افعال دو مفعولی دیگر مانند: اعطیت، در این است که مفعول دوم این افعال همان مفعول اول است (یعنی مدخول آنها مبتدا و خبر است) و مفعول اول در مانند اعطیت، عین مفعول اول نیست. خلاصه آنکه افعال قلوب از نواسخ مبتدا و خبر هستند و آن دو را که بواقع یک چیز است منصوب می سازد. و دیگر افعال دو مفعولی بر مبتدا و خبر درنیایند و مفعول اول و دوم آنها دو چیز ممتاز و جدا هستند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، کارهای قلب یا اعمال نفسانی از قبیل علم، لذت، الم، اراده و نظایر آن. رجوع به قلوب (افعال) و خاندان نوبختی 174 شود
جَمعِ واژۀ افضل در حالت نصبی و جری. رجوع به افضل شود، در اصطلاح علم نحو از علوم ادب عرب افعال زیر: ظننت، حسبت، زعمت، علمت، رأیت، وجدت و خلت را گویند. این افعال را، افعال شک و یقین نیز گویند. و وجه تسمیۀ آنها به افعال قلوب آشکار است زیرا همه معنای قلبی دارند، لیکن وجه تسمیۀ آنها به افعال شک و یقین روشن نیست زیرا هیچکدام بر شک یعنی تساوی احتمال طرفین دلالت ندارند و ممکن است مقصود از شک احتمال راجح یعنی ظن باشد. بهرحال همه این افعال برثبوت برای چیز دیگر بر صفت معین دلالت دارد. و بهمین جهت دو مفعول دارد و مفاد آن اعلام حصول امری است برای امری دیگر بیقین یا بظن بحسب اختلاف معانی افعال مزبور، زیرا بعض این افعال بر علم و ظن دلالت دارد. و فرق دو مفعول افعال مزبور با دو مفعول افعال دو مفعولی دیگر مانند: اعطیت، در این است که مفعول دوم این افعال همان مفعول اول است (یعنی مدخول آنها مبتدا و خبر است) و مفعول اول در مانند اعطیت، عین مفعول اول نیست. خلاصه آنکه افعال قلوب از نواسخ مبتدا و خبر هستند و آن دو را که بواقع یک چیز است منصوب می سازد. و دیگر افعال دو مفعولی بر مبتدا و خبر درنیایند و مفعول اول و دوم آنها دو چیز ممتاز و جدا هستند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، کارهای قلب یا اعمال نفسانی از قبیل علم، لذت، الم، اراده و نظایر آن. رجوع به قلوب (افعال) و خاندان نوبختی 174 شود
نام دو وادی است که یکی را اعزل الریان گویند بدان جهت که آب دارد و دیگری را اعزل الظمآن گویند به اعتبار آنکه بی آب است. ابوعبیده گوید: اعزلان دو وادی است در بلاد بنی حنظله بن مالک که ارض مروت را قطع کنند. (از معجم البلدان) : هل رام جو سویقتین مکانه ام حل بعد محلهالبردان هل تونسان و دیر اروی دوننا بالاعزلین بواکرالاظعان. جریر (از معجم البلدان)
نام دو وادی است که یکی را اعزل الریان گویند بدان جهت که آب دارد و دیگری را اعزل الظمآن گویند به اعتبار آنکه بی آب است. ابوعبیده گوید: اعزلان دو وادی است در بلاد بنی حنظله بن مالک که ارض مروت را قطع کنند. (از معجم البلدان) : هل رام جو سویقتین مکانه ام حل بعد محلهالبردان هل تونسان و دیر اروی دوننا بالاعزلین بواکرالاظعان. جریر (از معجم البلدان)
آشکارا شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، معانقه کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات)، کاری را به جد شروع کردن. (از اقرب الموارد). به جد پیش کاری واشدن. (المصادر زوزنی)، هم آغوشی کردن. بکنار گرفتن. درکنار شدن. ببر گرفتن. با میل و رغبت یکدیگر را ببر گرفتن و بوسیدن. هم آغوش شدن. دست بگردن یکدیگر کردن.معانقه: (در توصیف ربیع) اغصان و قضبان سرو و بان از نشوت صباء اصطباح و اغتباق در میل و تمایل اصطحاب و اعتناق. (ترجمه محاسن اصفهان ص 99). گفت لبسش گر ز شعر ششتر است اعتناق بی حجابش بهتر است. مولوی. گر ستودی اعتناق او بدی ور نکوهیدی فراق او بدی. مولوی. شب چنین با روز اندر اعتناق مختلف در صورت اما اتفاق. مولوی. جور زمانه پیش من آری و درد دل جای دگر روی بتماشا و اعتناق. سعدی. ، چیزی را بگردن و بذمه و عهدۀ خود گرفتن: اگر قبول کنی و رغبت نمایی و به تمشیت این کار اعتناق واجب داری بفلان موضع آن. (سندبادنامه ص 47). وزارت ابوالحسن مزنی تقریر افتاد و نطاق او از اعتناق آن منصب تنگ آمد و بمواجب آن شغل اشتغال نتوانست نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 54). خزاین جهان بر ایشان تفرقه کرد و نطاق او از اعتناق آن منصب تنگ و ضعف منت...او ظاهر شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 153)
آشکارا شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، معانقه کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات)، کاری را به جد شروع کردن. (از اقرب الموارد). به جد پیش کاری واشدن. (المصادر زوزنی)، هم آغوشی کردن. بکنار گرفتن. درکنار شدن. ببر گرفتن. با میل و رغبت یکدیگر را ببر گرفتن و بوسیدن. هم آغوش شدن. دست بگردن یکدیگر کردن.معانقه: (در توصیف ربیع) اغصان و قضبان سرو و بان از نشوت صباء اصطباح و اغتباق در میل و تمایل اصطحاب و اعتناق. (ترجمه محاسن اصفهان ص 99). گفت لبسش گر ز شعر ششتر است اعتناق بی حجابش بهتر است. مولوی. گر ستودی اعتناق او بدی ور نکوهیدی فراق او بدی. مولوی. شب چنین با روز اندر اعتناق مختلف در صورت اما اتفاق. مولوی. جور زمانه پیش من آری و درد دل جای دگر روی بتماشا و اعتناق. سعدی. ، چیزی را بگردن و بذمه و عهدۀ خود گرفتن: اگر قبول کنی و رغبت نمایی و به تمشیت این کار اعتناق واجب داری بفلان موضع آن. (سندبادنامه ص 47). وزارت ابوالحسن مزنی تقریر افتاد و نطاق او از اعتناق آن منصب تنگ آمد و بمواجب آن شغل اشتغال نتوانست نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 54). خزاین جهان بر ایشان تفرقه کرد و نطاق او از اعتناق آن منصب تنگ و ضعف منت...او ظاهر شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 153)
شیر. (مؤید الفضلاء). شیر درنده. (غیاث). اسد. (غیاث) (آنندراج). مجازاً مرد شجاع: آنچه منصب میکند با جاهلان از فضیحت، کی کند صد ارسلان. مولوی. چشم می مالم که آن هفت ارسلان تا کیانند و چه دارند از جهان. مولوی.
شیر. (مؤید الفضلاء). شیر درنده. (غیاث). اسد. (غیاث) (آنندراج). مجازاً مرد شجاع: آنچه منصب میکند با جاهلان از فضیحت، کی کند صد ارسلان. مولوی. چشم می مالم که آن هفت ارسلان تا کیانند و چه دارند از جهان. مولوی.
دو فاضل. در اصطلاح فقها و اصولیین منظور از فاضلان علامۀ حلی و استادش ابن سعیداست، و گروهی از جمله ملا صالح مازندرانی نوشته اند: گفته اند مراد از فلاضلان علامۀ حلی و پسرش فخرالمحققین است، و این درست نیست. (از ریحانه الادب ج 3 ص 184)
دو فاضل. در اصطلاح فقها و اصولیین منظور از فاضلان علامۀ حلی و استادش ابن سعیداست، و گروهی از جمله ملا صالح مازندرانی نوشته اند: گفته اند مراد از فلاضلان علامۀ حلی و پسرش فخرالمحققین است، و این درست نیست. (از ریحانه الادب ج 3 ص 184)