- افروز (دخترانه)
- ریشه افرختن
معنی افروز - جستجوی لغت در جدول جو
- افروز
- روشن، روشن کننده
- افروز
- پسوند متصل به واژه به معنای افروزنده مثلاً آتش افروز، انجمن افروز، بستان افروز، جهان افروز، دل افروز، عالم افروز
- افروز
- در کلمات مرکب به معنی افروزنده آید، آتش افروز، جهان افروز، دل افروز
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اشتعال
افروختگی روشنایی، اشتعال
افروختگی، روشنایی، تابش، کنایه از رونق
فتیلۀ چراغ
آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، آتش برگ، شیاع، پد، پده، وقود، وقید، پرهازه، فروزینه، هود، آفروزه، پوک، مرخ، آتش افروز، حطب، پیفه
آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، آتش برگ، شیاع، پد، پده، وقود، وقید، پرهازه، فروزینه، هود، آفروزه، پوک، مرخ، آتش افروز، حطب، پیفه
یونانی تازی گشته برزین اسپر
پرتو، روشنایی، تابش
بلندی
این روز، روزی که در آن هستیم، همین روز، روز حاضر
روشنی، روشنایی، تابش، پرتو
این روز، روزی که در آن هستیم، در روزی که در آن هستیم
کرانۀ دیوار که برآمده باشد، آنچه از دیوار برآمده باشد، سنگی که در کنار دیوار یا پایه قرار بدهند، خانۀ ساخته شده از آجر و گچ
جدا کرده شده، چیزی که از چیز دیگر بریده و جدا شده باشد
پسوند متصل به واژه به معنای افراخته مثلاً سرافراز، گردن افراز، مقابل نشیب، فراز، بالا
کنگره دار پخشیده (تحدید حدود شده) چنان دانستم که هر دو را مال یکی است و پخشیده نیست (تاریخ برامکه)، جداسته، جامه دوخته کنگره دار. جدا کرده علی حده شده، جامه حاشیه دار و دوخته، ملکی که سهام مالکان مشترک آن تحدید حدود شده باشد تحدید حدود شده
روشنایی، نور
((اِ))
فرهنگ فارسی معین
روزی که در آن هستیم، همین روز، این روز
امروز و فردا کردن: تعلل کردن، به دفع الوقت گذراندن
امروز و فردا کردن: تعلل کردن، به دفع الوقت گذراندن
روشنی روشنایی، در کلمات مرکب به معنی فروزنده آید: آتش فروز دلفروز گیتی فروز
فروزیدن، افروزنده، پسوند متصل به واژه به معنای روشن کننده مثلاً گیتی فروز، روشنی، روشنایی
افروختن
روشن کننده، درخشنده درخشان، مشتعل کننده
روشن کردن درخشان ساختن، مشتعل کردن شعله ور ساختن
روشن کردن درخشان ساختن، مشتعل کردن شعله ور ساختن
تابان درخشان، مشتعل
روشن کننده، درخشان کننده