افروزانیدن افروزانیدن روشن کردن. درخشان ساختن. (فرهنگ فارسی معین). متشعشع کردن. درخشانیدن. روشن کنانیدن. (ناظم الاطباء) ، سرای از خشت و گچ برآورده. (منتهی الارب). خانه آجری. (ناظم الاطباء). سرای از خشت و گچ. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) ، گل میخ در. (ناظم الاطباء). در دوزنده. (منتهی الارب). ج، اَفاریز. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) لغت نامه دهخدا
افروزاندن افروزاندن روشن کردن، روشن شدن، درخشان شدن، روشن کردن آتش یا چراغ و امثال آن، اَفروزان، اَفروختَن، فَروختَن، اَفروزیدَن، فُروزیدَن فرهنگ فارسی عمید