شعلۀ آتش. فتیله. (از فرهنگ جهانگیری) : کنم ز آتش طبع توافرازه بلند ز آفرین تو اگر باشد افروزۀ من. سوزنی. نرم گشته به بوس و لابۀ من گرم گشته به افرازۀ من. سوزنی. - آتش افرازه، افرازندۀ آتش. آتش زنه. آنچه آتش را فروزد
شعلۀ آتش. فتیله. (از فرهنگ جهانگیری) : کنم ز آتش طبع توافرازه بلند ز آفرین تو اگر باشد افروزۀ من. سوزنی. نرم گشته به بوس و لابۀ من گرم گشته به افرازۀ من. سوزنی. - آتش افرازه، افرازندۀ آتش. آتش زنه. آنچه آتش را فروزد
نام شهریست به اندلس از اعمال مارده که زیتون بسیار دارد. فرنگیها به سال 543 هجری قمری در عهد علی بن یوسف بن تاشفین آنرا متصرف شدند. (از معجم البلدان). و رجوع به الحلل السندسیه ج 2صص 212- 220 و فهرست آن و روضات الجنات ص 65 شود قصبه ایست در خطۀآراغوان از کشور اسپانیا. (از قاموس الاعلام ترکی) ، آمیزش. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اختلاط. (از اقرب الموارد) ، جماعت، بلا. (ناظم الاطباء). این کلمه از مادۀ فرر و افر هر دو آمده است شهری به اندلس از اعمال مارده. (معجم البلدان).
نام شهریست به اندلس از اعمال مارده که زیتون بسیار دارد. فرنگیها به سال 543 هجری قمری در عهد علی بن یوسف بن تاشفین آنرا متصرف شدند. (از معجم البلدان). و رجوع به الحلل السندسیه ج 2صص 212- 220 و فهرست آن و روضات الجنات ص 65 شود قصبه ایست در خطۀآراغوان از کشور اسپانیا. (از قاموس الاعلام ترکی) ، آمیزش. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اختلاط. (از اقرب الموارد) ، جماعت، بلا. (ناظم الاطباء). این کلمه از مادۀ فرر و افر هر دو آمده است شهری به اندلس از اعمال مارده. (معجم البلدان).
بلندی. (برهان) (شرفنامۀ منیری). بمعنی بالا باشد. (فرهنگ اسدی). بلندی. (آنندراج) (هفت قلزم). بلندی و قله. (ناظم الاطباء). بمعنی بالا و فراز مقابل نشیب. (از شعوری) : از افراز چون کژ بگردد سپهر نه تندی بکار آید از این نه مهر. فردوسی. یکی تل بد از گوشۀ ره بلند بر افراز تل برشد آن هوشمند. فردوسی. کز اسبان تو بارۀ دستکش کجا برخرامد بر افراز خوش. فردوسی. خروشان و جوشان و دل پرنهیب بر افراز سر برکشید از نشیب. فردوسی. عنان رخش را داد و بنهاد روی نه افراز دید از سیاهی نه جوی. فردوسی. زبس رفعتش شاهباز خرد نیارد بر افراز او برپرد. لبیبی. نماز دیگر برنشست (سبکتگین) و در آن صحرا میگشت و همه اعیان با وی و جای آن در صحرا و افرازها و کوهپایه ها بود. (تاریخ بیهقی ص 198). چو اسب اندر افراز و شیب افکنم چو او من بزخم رکیب افکنم. (گرشاسب نامه). کمند و کمان دادشان ساز جنگ زره زیر و ز افراز چرم پلنگ. (گرشاسب نامه). تا بر افراز باشد و به نشیب آتش و آب وا ره رفتار. ابوالفرج رونی. و جمله پشته ها و نشیب و افراز آن ولایت بغلّه بکارند. بعض کی پشته ها و افرازهاباشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 144). آسمان گون قصبی بسته بر افراز قمر ز آسمان وز قمرش خوبتر آن روی و قصب. سنائی. باره در زیر او چو هیکل چرخ چتر از افراز سر چو خرمن ماه. (از تاج المآثر). - افراز آب، ماوراءالنهر. (یادداشت مؤلف). - افراز تخت، بالای تخت. روی تخت: ملک آمد و تخت زرین نهاد بر افراز آن تخت بنشست شاد. فردوسی. بیاورد موبد ورا شادمان نشاندش بر افراز تخت کیان. فردوسی. سوی قبۀ داد شدنیک بخت چو جم شد نشست او بر افراز تخت. فردوسی. - افراز دار، بالای دار. بر دار. روی دار: شاه سخن منم شعرا دزد گنج من بس دزد را که شاه بر افراز دار کرد. خاقانی. - افراز زین، بالای زین. روی زین: بنیروی یزدان جان آفرین سواری نمانم بر افراز زین. فردوسی. - افراز که و افراز کوه، بالای کوه. بلندی کوه: که آیم بر افراز که چون پلنگ نه دژ ماند آنگه نه کهسار و سنگ. فردوسی. نگه کرد سیمرغ ز افراز کوه بدانست چون دید سام و گروه. فردوسی. چو روی زمین گشت چون پر زاغ از افراز کوه اندرآمد چراغ. فردوسی. همی تافت چون مه میان گروه و یا مهر تابان بر افراز کوه. فردوسی.
بلندی. (برهان) (شرفنامۀ منیری). بمعنی بالا باشد. (فرهنگ اسدی). بلندی. (آنندراج) (هفت قلزم). بلندی و قله. (ناظم الاطباء). بمعنی بالا و فراز مقابل نشیب. (از شعوری) : از افراز چون کژ بگردد سپهر نه تندی بکار آید از این نه مهر. فردوسی. یکی تل بد از گوشۀ ره بلند بر افراز تل برشد آن هوشمند. فردوسی. کز اسبان تو بارۀ دستکش کجا برخرامد بر افراز خوش. فردوسی. خروشان و جوشان و دل پرنهیب بر افراز سر برکشید از نشیب. فردوسی. عنان رخش را داد و بنهاد روی نه افراز دید از سیاهی نه جوی. فردوسی. زبس رفعتش شاهباز خرد نیارد بر افراز او برپرد. لبیبی. نماز دیگر برنشست (سبکتگین) و در آن صحرا میگشت و همه اعیان با وی و جای آن در صحرا و افرازها و کوهپایه ها بود. (تاریخ بیهقی ص 198). چو اسب اندر افراز و شیب افکنم چو او من بزخم رکیب افکنم. (گرشاسب نامه). کمند و کمان دادشان ساز جنگ زره زیر و ز افراز چرم پلنگ. (گرشاسب نامه). تا بر افراز باشد و به نشیب آتش و آب وا ره رفتار. ابوالفرج رونی. و جمله پشته ها و نشیب و افراز آن ولایت بغلّه بکارند. بعض کی پشته ها و افرازهاباشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 144). آسمان گون قصبی بسته بر افراز قمر ز آسمان وز قمرش خوبتر آن روی و قصب. سنائی. باره در زیر او چو هیکل چرخ چتر از افراز سر چو خرمن ماه. (از تاج المآثر). - افراز آب، ماوراءالنهر. (یادداشت مؤلف). - افراز تخت، بالای تخت. روی تخت: ملک آمد و تخت زرین نهاد بر افراز آن تخت بنشست شاد. فردوسی. بیاورد موبد ورا شادمان نشاندش بر افراز تخت کیان. فردوسی. سوی قبۀ داد شدنیک بخت چو جم شد نشست او بر افراز تخت. فردوسی. - افراز دار، بالای دار. بر دار. روی دار: شاه سخن منم شعرا دزد گنج من بس دزد را که شاه بر افراز دار کرد. خاقانی. - افراز زین، بالای زین. روی زین: بنیروی یزدان جان آفرین سواری نمانم بر افراز زین. فردوسی. - افراز که و افراز کوه، بالای کوه. بلندی کوه: که آیم بر افراز کُه چون پلنگ نه دژ ماند آنگه نه کهسار و سنگ. فردوسی. نگه کرد سیمرغ ز افراز کوه بدانست چون دید سام و گروه. فردوسی. چو روی زمین گشت چون پر زاغ از افراز کوه اندرآمد چراغ. فردوسی. همی تافت چون مه میان گروه و یا مهر تابان بر افراز کوه. فردوسی.
طعامی است که بجهت محبوسان پزند. (برهان) (آنندراج). طعامی که ازبرای محبوسان پزند. (لغت فرس) (اوبهی). طعامی است مخصوص محبوسین در زندان. (شعوری). طعامی که در میان محبوسان و زندانیان توزیع کنند. (ناظم الاطباء)
طعامی است که بجهت محبوسان پزند. (برهان) (آنندراج). طعامی که ازبرای محبوسان پزند. (لغت فرس) (اوبهی). طعامی است مخصوص محبوسین در زندان. (شعوری). طعامی که در میان محبوسان و زندانیان توزیع کنند. (ناظم الاطباء)
نام قدیم بیت اللحم واقع در فلسطین است. (از قاموس الاعلام ترکی). اسم سابق بیت اللحم بود. ازسفر اول تواریخ مستفاد میشود که افراته اسم مردی بود که بیت اللحم را برپا کرد. (از قاموس کتاب مقدس)
نام قدیم بیت اللحم واقع در فلسطین است. (از قاموس الاعلام ترکی). اسم سابق بیت اللحم بود. ازسفر اول تواریخ مستفاد میشود که افراته اسم مردی بود که بیت اللحم را برپا کرد. (از قاموس کتاب مقدس)
دهی است از دهستان نائیج بخش نور شهرستان آمل. محلی دشت و معتدل است و 160 تن سکنه دارد. آب آنجا از انگنارود و محصول آن برنج، مختصری غلات و صیفی و شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان نائیج بخش نور شهرستان آمل. محلی دشت و معتدل است و 160 تن سکنه دارد. آب آنجا از انگنارود و محصول آن برنج، مختصری غلات و صیفی و شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
شعله. زبانه. لهب: کنم ز آتش طبع تو آفرازه بلند ز آفرین تو گر باشد آفروزۀ من. سوزنی. خلیل وار بتان بشکند که نندیشد زآفرازۀ نمرود منجنیق انداز. سوزنی. گشت ز انگشت آفرازۀ دوزخ نیمه تن او کباب و نیمه مهرّا. سوزنی. نرم گشته به لوس و لابۀ من گرم گشته به آفرازۀ من. سوزنی
شعله. زبانه. لهب: کنم ز آتش طبع تو آفرازه بلند ز آفرین تو گر باشد آفروزۀ من. سوزنی. خلیل وار بتان بشکند که نندیشد زآفرازۀ نمرود منجنیق انداز. سوزنی. گشت ز انگشت آفرازۀ دوزخ نیمه تن او کباب و نیمه مهرّا. سوزنی. نرم گشته به لوس و لابۀ من گرم گشته به آفرازۀ من. سوزنی
گیاهی است از تیره بارهنگها از رده پیوسته گلبرگها نباتی است علفی یکساله بارتفاع 10 تا 30 سانتیمتر که بحد وفور بحالت وحشی در نواحی بحرالروم آسیای صغیر آفریقای شمالی آسیا (ایران) میروید اسبغول قطونا اسفیوش
گیاهی است از تیره بارهنگها از رده پیوسته گلبرگها نباتی است علفی یکساله بارتفاع 10 تا 30 سانتیمتر که بحد وفور بحالت وحشی در نواحی بحرالروم آسیای صغیر آفریقای شمالی آسیا (ایران) میروید اسبغول قطونا اسفیوش