آخر. انجام. فرجام. عاقبت. آفدم. (یادداشت بخط مؤلف). و رجوع به آفدم شود: چه بایدت کردن کنون به افدم مگر خانه روبی چو روبه بدم. بوشکور. گرچه هر روز اندکی برداردش بافدم روزی بپایان آردش. رودکی، گران ساختن وام کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گران کردن کسی را به وام. (المصادر زوزنی). گران کردن وام کسی را. (تاج المصادر بیهقی)
آخر. انجام. فرجام. عاقبت. آفدم. (یادداشت بخط مؤلف). و رجوع به آفدم شود: چه بایدت کردن کنون به افدم مگر خانه روبی چو روبه بدم. بوشکور. گرچه هر روز اندکی برداردش بافدم روزی بپایان آردش. رودکی، گران ساختن وام کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گران کردن کسی را به وام. (المصادر زوزنی). گران کردن وام کسی را. (تاج المصادر بیهقی)
نام سوره های بزرگ است از کتاب زند و پازند. (برهان قاطع) (آنندراج) : دانم که چو اندیشه کنی خوب شناسی پازند ز بسم الله و الحمد ز اردم. سیف اسفرنگ، کفگیری که شکر بدان صافی کنند: آنچنان از ثنای ارده شکفت که سخن های چرب و شیرین گفت. ملامنیر (در هجو اکول بنقل مصطلحات). و مؤلف بهار عجم گوید: به معنی کفگیر آردن بالمد و آخر نون است (کما فی الرشیدی) کار و هنر خوب. (برهان قاطع) (آنندراج). هنر و پیشه. صناعت.
نام سوره های بزرگ است از کتاب زند و پازند. (برهان قاطع) (آنندراج) : دانم که چو اندیشه کنی خوب شناسی پازند ز بسم الله و الحمد ز اردم. سیف اسفرنگ، کفگیری که شکر بدان صافی کنند: آنچنان از ثنای ارده شکفت که سخن های چرب و شیرین گفت. ملامنیر (در هجو اکول بنقل مصطلحات). و مؤلف بهار عجم گوید: به معنی کفگیر آردن بالمد و آخر نون است (کما فی الرشیدی) کار و هنر خوب. (برهان قاطع) (آنندراج). هنر و پیشه. صناعت.
کشتیبان ماهر. ج، اردمون. (منتهی الارب) ، دلیر: نبیند کس مر آن نامخواست هزاران را که آید و رزم توزد و گناه کند و بکشد آن پت خسرو، اردۀ مزدیسنان (دلیر مزدیسنان) برادرت را. (یادگار زریران ترجمه بهار مجلۀ تعلیم و تربیت سال پنجم)
کشتیبان ماهر. ج، اَردَمون. (منتهی الارب) ، دلیر: نبیند کس مر آن نامخواست هزاران را که آید و رزم توزد و گناه کند و بکشد آن پت خسرو، اردۀ مزدیسنان (دلیر مزدیسنان) برادرت را. (یادگار زریران ترجمه بهار مجلۀ تعلیم و تربیت سال پنجم)
برکنده تر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انزع. (اقرب الموارد) ، ابرد. - امثال: اصرد من جراد. اصرد من عنزه جرباء. اصرد من عین الحرباء، مثلی است که آنرا برای کسی بکار میبرند که به سرمای سخت دچار شده باشد زیراحرباء بگرد خورشید میچرخد و آنرا با چشم خود استقبال میکند تا از آن گرما جلب کند و نیز گویند: اصرد من عنزه جرباء، زیرا بز گر بعلت کمی موی و نازکی پوست در زمستان گرم نمیشود و از اینرو سرما بدان زیان میرساند. (از اقرب الموارد)
برکنده تر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انزع. (اقرب الموارد) ، ابرد. - امثال: اصرد من جراد. اصرد من عَنْزَه جَرْباء. اصرد من عین الحرباء، مَثَلی است که آنرا برای کسی بکار میبرند که به سرمای سخت دچار شده باشد زیراحرباء بگرد خورشید میچرخد و آنرا با چشم خود استقبال میکند تا از آن گرما جلب کند و نیز گویند: اصرد من عَنْزَه جَرْباء، زیرا بز گر بعلت کمی موی و نازکی پوست در زمستان گرم نمیشود و از اینرو سرما بدان زیان میرساند. (از اقرب الموارد)
هر اسب که سپیدی ساقش کوتاه گشته گرداگرد خرده گاه وی شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). اسبی که پای وی بجای خلخال سپید بود، دیوانه شدن اشتر، مبتلا شدن مرد به آشوب چشم یعنی درد چشم و رمد
هر اسب که سپیدی ساقش کوتاه گشته گرداگرد خرده گاه وی شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). اسبی که پای وی بجای خلخال سپید بود، دیوانه شدن اشتر، مبتلا شدن مرد به آشوب چشم یعنی درد چشم و رمد
عاقبت. انجام. پایان کار. (برهان قاطع). عاقبت کارها. (فرهنگ جهانگیری). عاقبت باشد. (فرهنگ اسدی ص 340). فرجام. (شرفنامۀ منیری). آخر: گرچه هر روز اندکی برداردش بافدم روزی بپایان آردش. رودکی. بودنت در خاک باشد بافدم همچنان کز خاک بود انبودنت. رودکی. چه بایدت کردن کنون بافدم مگر خانه روبی چو روبه به دم. بوشکور. محکم کند سرهای خم تا ماه پنجم یا ششم وانگه بیاید بافدم وانگه بیارد باطیه. منوچهری. براسب گمان از ره راست چم قرارت به دوزخ بود بافدم. اسدی. درنسخۀ حسین وفائی وادات الفضلاء بجای فاء، قاف یعنی:باقدم نوشته شده است. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 177) و آن براساسی نیست و بافدم نیز چون باقدم مرکب است از (افدم + ب اضافه) و در پهلوی بمعنی آخرین و نهائی است و ضبط بافدم را اسدی استخراج کرده است که در لغت فرس گوید ’بافدم عاقبت باشد. رودکی گوید: مکن خویشتن از ره راست گم که خود رابدوزخ بری بافدم...’ یعنی به عاقبت. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
عاقبت. انجام. پایان کار. (برهان قاطع). عاقبت کارها. (فرهنگ جهانگیری). عاقبت باشد. (فرهنگ اسدی ص 340). فرجام. (شرفنامۀ منیری). آخر: گرچه هر روز اندکی برداردش بافدم روزی بپایان آردش. رودکی. بودنت در خاک باشد بافدم همچنان کز خاک بود انبودنت. رودکی. چه بایدت کردن کنون بافدم مگر خانه روبی چو روبه به دم. بوشکور. محکم کند سرهای خم تا ماه پنجم یا ششم وانگه بیاید بافدم وانگه بیارد باطیه. منوچهری. براسب گمان از ره راست چم قرارت به دوزخ بود بافدم. اسدی. درنسخۀ حسین وفائی وادات الفضلاء بجای فاء، قاف یعنی:باقدم نوشته شده است. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 177) و آن براساسی نیست و بافدم نیز چون باقدم مرکب است از (افدم + ب اضافه) و در پهلوی بمعنی آخرین و نهائی است و ضبط بافدم را اسدی استخراج کرده است که در لغت فرس گوید ’بافدم عاقبت باشد. رودکی گوید: مکن خویشتن از ره راست گم که خود رابدوزخ بری بافدم...’ یعنی به عاقبت. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)