جدول جو
جدول جو

معنی افداح - جستجوی لغت در جدول جو

افداح(اَ)
گران ودشوار یافتن کار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افصاح
تصویر افصاح
به فصاحت سخن گفتن، زبان آور شدن، پیدا و آشکار شدن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقداح
تصویر اقداح
قدح ها، ظروفی که در آن چیزی بیاشامند، ساغرها، پیاله ها، کاسۀ بزرگ ها، جمع واژۀ قدح
فرهنگ فارسی عمید
(اِ رِمْ)
شاد کردن. (منتهی الارب) (از کنز بنقل غیاث اللغات) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، قنات. (برهان) (هفت قلزم). در برهان بمعنی خیمه و قنات آورده ولی در فرهنگها نیافته ام. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ فرح. شادیها. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، غفلت کردن شبان تا گرگ گوسپندی از رمۀ وی ببرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گرگ از رمه ای گوسفند بردن. (تاج المصادر بیهقی) ، پیش گذاشتن ستور را تا شیر شکار او کند و او وارهد. (منتهی الارب) (آنندراج). پیش گذاشتن ستور را تا شیر آنرا شکار کند و شخص وارهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ فدن
لغت نامه دهخدا
(اِثْ ثِ)
جامه را رنگ سرخ سیر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سیر رنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خرمابنی است در کوه قطن. و نام آبی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تننده افتادن در آوند و خنور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تندا یعنی عنکبوت افتادن در آوند و خنور. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عیب کردن کسی را. فحش گفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فراخ شدن جای. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زیست نمودن بچیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بقاء یافتن. (از المصادر زوزنی) ، بشدن مال مرد. (تاج المصادر بیهقی). بی ستور و مال ماندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ظاهر و نمایان شدن صبح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برآمدن مرد از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خارج شدن و خلاص مرد از چیزی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سست گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
رقصانیدن پسر خود را، شکافتن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قطع کردن و شکافتن چیزی را بصلاح یا بفساد. و عن الکسائی: افریت الادیم قطعته علی جهه الاصلاح. یقال: قد افریت و مافریت، ای افسدت و مااصلحت. (از اقرب الموارد). بریدن و شکافتن یا تباهی کردن. (المصادر زوزنی). بریدن ادیم بر وجه افساد و شکافتن. (تاج المصادر بیهقی) ، نکوهیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ملامت کردن. (از اقرب الموارد) ، بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال:افریت الاوداج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کفانیدن گرگ شکم گوسفند را، بریدن پوست را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ج فثح، یعنی هزار خانه شکنبه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قدح، بمعنی کاسه ای که دو کس را سیر گرداند یا عام است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) :
تن عدوی تو با ناله باد چون تن زیر
لب ولی تو پر خنده چون لب اقداح.
؟
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گشاده سوراخ پستان گردیدن شترماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فراخ پستان شدن ناقه. و به این معنی بصیغۀ مجهول استعمال شود: افتحت الناقه (مجهولاً) ، صارت فتوحا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گرویدن یا اقرار کردن به ناچیز و باطل یا بخواری وبه فرمان برداری کسی که میکشد یا می برد آنرا، (منتهی الارب) (آنندراج)، اقرار کردن یا گرویدن بباطل یا بمذلت و فرمانبرداری برای کسی که او را میکشد، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِنَ)
پاره در سپس خرگاه برآوردن. (منتهی الارب). چیزی از عمارت بر خانه افزودن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ندح و ندح. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). رجوع به ندح شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ستودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(شَ یِ)
شورانیدن: اجدح السویق، شورانید پست را. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از افلاح
تصویر افلاح
پیروزی، رستگاری، آشکاراندن، رهاندن، کند و کاو زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایداح
تصویر ایداح
گرویدن، خستویی به خواری، گردن نهادن، فروتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انداح
تصویر انداح
جمع ندح، فراخی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امداح
تصویر امداح
ستودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افساح
تصویر افساح
گستردن فراخ یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
زبان آوری گشاده زبانی زبان آور شدن شیوا شدن، زبان آوری روشن گفتاری شیوا سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراح
تصویر افراح
جمع فرح، شادی ها شاد انگیزی شاداندن شاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قدح، کاسه ها پیاله ها ریغال ها پیلپاها زشت گفتن آک نهادن (آک عیب) آک بستن جمع قدح کاسه های بزرگ پیاله ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقداح
تصویر اقداح
((اِ))
عیب نمودن، بد گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقداح
تصویر اقداح
((اَ))
جمع قدح، کاسه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افصاح
تصویر افصاح
زبان آور شدن، شیوا شدن، زبان آوری
فرهنگ فارسی معین