معنی اقداح - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با اقداح
اقداح
اقداح
جمع قدح، کاسه ها پیاله ها ریغال ها پیلپاها زشت گفتن آک نهادن (آک عیب) آک بستن جمع قدح کاسه های بزرگ پیاله ها
فرهنگ لغت هوشیار
اقداح
اقداح
قَدَح ها، ظروفی که در آن چیزی بیاشامند، ساغرها، پیاله ها، کاسۀ بزرگ ها، جمعِ واژۀ قَدَح
فرهنگ فارسی عمید
اقداح
اقداح
عیب کردن کسی را. فحش گفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
اقداح
اقداح
جَمعِ واژۀ قَدَح، بمعنی کاسه ای که دو کس را سیر گرداند یا عام است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : تن عدوی تو با ناله باد چون تن زیر لب ولی تو پر خنده چون لب اقداح. ؟
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.