جمع واژۀ افیل. شتران بچه که به سال یا زاید از آن درآمده و شتربچه از ماده جداشده. (آنندراج). جمع واژۀ افیل، یعنی شتربچه که بسال دوم یا زاید از آن درآمده و شتربچۀ از مادر جداشده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ افیل. شتر خرد. مؤنث آن: فیله. ج، افائل. (از اقرب الموارد). و رجوع به نشوءاللغه ص 82 شود، کار کردن بخودرایی. (منتهی الارب) (آنندراج). برای خود کار کردن. (ناظم الاطباء). کار کردن برای خود. (از اقرب الموارد) ، بناگاه مردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ناگهانی مردن و بدین معنی بصیغه مجهول آید. یقال: افتئت فلان (مجهولا) ، ای مات فجاءه. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ اَفیل. شتران بچه که به سال یا زاید از آن درآمده و شتربچه از ماده جداشده. (آنندراج). جَمعِ واژۀ افیل، یعنی شتربچه که بسال دوم یا زاید از آن درآمده و شتربچۀ از مادر جداشده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ افیل. شتر خرد. مؤنث آن: فیله. ج، اَفائل. (از اقرب الموارد). و رجوع به نشوءاللغه ص 82 شود، کار کردن بخودرایی. (منتهی الارب) (آنندراج). برای خود کار کردن. (ناظم الاطباء). کار کردن برای خود. (از اقرب الموارد) ، بناگاه مردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ناگهانی مردن و بدین معنی بصیغه مجهول آید. یقال: افتئت فلان (مجهولا) ، ای مات فجاءه. (از اقرب الموارد)
جایی است (از تبّت) اندرو چراگاه و مرغزارها و خرگاه بعضی از تبتیان است. چون تبّت خاقان بمیرد و از آن قبیله هیچکس نماند یکی را از این اجایل مهتر کنند. (حدود العالم)
جایی است (از تُبّت) اندرو چراگاه و مرغزارها و خرگاه بعضی از تبتیان است. چون تبّت خاقان بمیرد و از آن قبیله هیچکس نماند یکی را از این اجایل مهتر کنند. (حدود العالم)
رجوع به اخائل شود، اخبار لقحه، یافتن لقحه را بسیارشیر، مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اخبار، هو عندالمحدثین مرادف للتحدیث. و قیل مغایر له و قد سبق فی لفظ الحدیث. و عند اهل العربیه یطلق علی الخبر. و هو الکلام الذی لنسبته خارج تطابقه او لاتطابقه. و قد یطلق علی القاء هذاالکلام و هو فعل المتکلم ای الکشف و الاعلام و هذا ظاهر و اما المعنی الاول فقد قال سعدالمله فی التلویح فی تعریف اصول الفقه: المرکب التام المحتمل للصدق والکذب یسمی من حیث اشتماله علی الحکم قضیه. و من حیث احتماله الصدق و الکذب خبراً. و من حیث افادته الحکم اخباراًو من حیث کونه جزءً من الدلیل مقدمهً و من حیث یطلب بالدلیل مطلوباً. و من حیث یحصل من الدلیل نتیجهً ومن حیث یقع فی العلم و یسأل عنه مسئلهً. فالذات واحده، و اختلاف العبارات باختلاف الاعتبارات - انتهی
رجوع به اُخائل شود، اخبار لقحه، یافتن لقحه را بسیارشیر، مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اِخبار، هو عندالمحدثین مرادف للتحدیث. و قیل مغایر له و قد سبق فی لفظ الحدیث. و عند اهل العربیه یطلق علی الخبر. و هو الکلام الذی لنسبته خارج تطابقه او لاتطابقه. و قد یطلق علی القاء هذاالکلام و هو فعل المتکلم ای الکشف و الاعلام و هذا ظاهر و اما المعنی الاول فقد قال سعدالمله فی التلویح فی تعریف اصول الفقه: المرکب التام المحتمل للصدق والکذب یسمی من حیث اشتماله علی الحکم قضیه. و من حیث احتماله الصدق و الکذب خبراً. و من حیث افادته الحکم اخباراًو من حیث کونه جزءً من الدلیل مقدمهً و من حیث یطلب بالدلیل مطلوباً. و من حیث یحصل من الدلیل نتیجهً ومن حیث یقع فی العلم و یسأل ُ عنه مسئلهً. فالذات واحده، و اختلاف العبارات باختلاف الاعتبارات - انتهی
جمع واژۀ افیل، یعنی شتربچه که بسال دوم زاید از آن درآمده و شتربچۀ از مادر جدا شده. مؤنث آن: افیله. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). افال. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به این کلمه شود، رهانیدن سخن و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رها ساختن سخن. (از اقرب الموارد). به این معنی یایی است. (ناظم الاطباء). یقال: قبضت علی ذنب العنب فافاص من یدی حتی خلصت ذنبه. (منتهی الارب) ، انداختن کمیز را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یقال: افاص ببوله، ای رمی به. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بول انداختن. (از اقرب الموارد) ، بیان کردن. به این معنی یایی باشد. (ناظم الاطباء). بیان کردن. (منتهی الارب). هویدا و آشکار کردن سخن. (از اقرب الموارد) ، واماندن انگشتان از گرفتن چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: افاصت الید اذا تفرجت اصابعهاعن قبض الشی ٔ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناتوان بودن انگشتان از گرفتن چیزی. (از اقرب الموارد). تقول: افاص الضب عن یده، اذا انفرجت اصابعه عنه فخلص. ’ما لک عنه مفیص’، ای محید و معدل. (اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ اَفیل، یعنی شتربچه که بسال دوم زایدِ از آن درآمده و شتربچۀ از مادر جدا شده. مؤنث آن: اَفیلَه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). اِفال. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به این کلمه شود، رهانیدن سخن و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رها ساختن سخن. (از اقرب الموارد). به این معنی یایی است. (ناظم الاطباء). یقال: قبضت علی ذنب العنب فافاص من یدی حتی خلصت ذنبه. (منتهی الارب) ، انداختن کمیز را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یقال: افاص ببوله، ای رمی به. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بول انداختن. (از اقرب الموارد) ، بیان کردن. به این معنی یایی باشد. (ناظم الاطباء). بیان کردن. (منتهی الارب). هویدا و آشکار کردن سخن. (از اقرب الموارد) ، واماندن انگشتان از گرفتن چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: افاصت الید اذا تفرجت اصابعهاعن قبض الشی ٔ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناتوان بودن انگشتان از گرفتن چیزی. (از اقرب الموارد). تقول: افاص الضب عن یده، اذا انفرجت اصابعه عنه فخلص. ’ما لک عنه مفیص’، ای محید و معدل. (اقرب الموارد)
جمع واژۀ افضل. فاضلتران. (آنندراج) (غیاث اللغات). جمع واژۀ افضل و جمع دیگر آن افضلون، آنان که فضیلت بیشتر دارند. (از اقرب الموارد). مأخوذ از تازی، مردمان دانا و فاضل و هنرمند و حکیم و فیلسوف. (از ناظم الاطباء). اخیار. (یادداشت بخط مؤلف) : افاضل نزد تو تازنده هموار که زی فاضل بود قصد افاضل. منوچهری. از پای افاضل تو کشی (کنی) خار زمانه. منوچهری. طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از معایب و بطر ایشان در رنجند. (تاریخ بیهقی ص 415). از بغض علی (ع) و عداوت او ایشان را از افاضل الناس خوانده است و نمیدانم که از افاضل الناس چگونه باشند. (کتاب النقض ص 351). خانه خواجۀ من بنده قبلۀ احرار و افاضل... و همگی ارباب هنر و بلاغت پناه و ملاذ جانب او شناختندی. (کلیله و دمنه). نور دین ای بنور رای و ضمیر بر افاضل چو مه بر انجم امیر. سوزنی. ابن فضل به بعضی از افاضل به استدعای او نوشته است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 236). ابوسعید طائی را که از افاضل کتّاب و معارف حضرت بود، در خدمت او روان کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 390). وزیر عالم و عادل به اتفاق افاضل پناه ملک بود پادشاه روی زمین را. سعدی.
جَمعِ واژۀ افضل. فاضلتران. (آنندراج) (غیاث اللغات). جَمعِ واژۀ افضل و جمع دیگر آن افضلون، آنان که فضیلت بیشتر دارند. (از اقرب الموارد). مأخوذ از تازی، مردمان دانا و فاضل و هنرمند و حکیم و فیلسوف. (از ناظم الاطباء). اخیار. (یادداشت بخط مؤلف) : افاضل نزد تو تازنده هموار که زی فاضل بود قصد افاضل. منوچهری. از پای افاضل تو کشی (کنی) خار زمانه. منوچهری. طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از معایب و بطر ایشان در رنجند. (تاریخ بیهقی ص 415). از بغض علی (ع) و عداوت او ایشان را از افاضل الناس خوانده است و نمیدانم که از افاضل الناس چگونه باشند. (کتاب النقض ص 351). خانه خواجۀ من بنده قبلۀ احرار و افاضل... و همگی ارباب هنر و بلاغت پناه و ملاذ جانب او شناختندی. (کلیله و دمنه). نور دین ای بنور رای و ضمیر بر افاضل چو مه بر انجم امیر. سوزنی. ابن فضل به بعضی از افاضل به استدعای او نوشته است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 236). ابوسعید طائی را که از افاضل کتّاب و معارف حضرت بود، در خدمت او روان کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 390). وزیر عالم و عادل به اتفاق افاضل پناه ملک بود پادشاه روی زمین را. سعدی.
افواج: افاکیل من کذا، ای افواج منه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افواج و گروهها. (از ناظم الاطباء) ، کنایه از نشیب و فراز و یک قرار نماندن. (آنندراج) (بهار عجم) : ببین مدار مه و مهر و بیوفائی گل ز دولتی مشو ایمن که افت و خیز ندارد. محسن تأثیر (از آنندراج). نفس بسینۀ اعدا ز هیبت کند به افت و خیز تردد چو نبض منشاری. طالب آملی (از بهار عجم)
افواج: افاکیل من کذا، ای افواج منه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افواج و گروهها. (از ناظم الاطباء) ، کنایه از نشیب و فراز و یک قرار نماندن. (آنندراج) (بهار عجم) : ببین مدار مه و مهر و بیوفائی گل ز دولتی مشو ایمن که افت و خیز ندارد. محسن تأثیر (از آنندراج). نفس بسینۀ اعدا ز هیبت کند به افت و خیز تردد چو نبض منشاری. طالب آملی (از بهار عجم)