جدول جو
جدول جو

معنی افایل - جستجوی لغت در جدول جو

افایل
(اَ یِ)
افائل. جمع واژۀ افیله. رجوع به افائل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوایل
تصویر اوایل
اوّل ها، نخستینها، جمع واژۀ اوّل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افیال
تصویر افیال
فیل ها، دو مهرۀ شطرنج، جمع واژۀ فیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افاضل
تصویر افاضل
افضل ها، فاضل ترها، برترها، بالاترها در علم یا حسب، جمع واژۀ افضل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افاعیل
تصویر افاعیل
در علم عروض ارکان و اجزای اوزان شعر (فعولن، مفاعیلن، مستفعلن و فاعلاتن) که بقیۀ اجزا از این ها گرفته می شود، فعل
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ افعال، جج فعل، یعنی کار و آن کنایه است از عمل آدمی. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). تقول: ان الرشی تفعل الافاعیل. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ افیل. شتران بچه که به سال یا زاید از آن درآمده و شتربچه از ماده جداشده. (آنندراج). جمع واژۀ افیل، یعنی شتربچه که بسال دوم یا زاید از آن درآمده و شتربچۀ از مادر جداشده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ افیل. شتر خرد. مؤنث آن: فیله. ج، افائل. (از اقرب الموارد). و رجوع به نشوءاللغه ص 82 شود، کار کردن بخودرایی. (منتهی الارب) (آنندراج). برای خود کار کردن. (ناظم الاطباء). کار کردن برای خود. (از اقرب الموارد) ، بناگاه مردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ناگهانی مردن و بدین معنی بصیغه مجهول آید. یقال: افتئت فلان (مجهولا) ، ای مات فجاءه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ)
اوائل. جمع واژۀ اول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به اوائل و اول شود، خویش و منسوب. (انجمن آرا) (آنندراج). خویش. (برهان)
لغت نامه دهخدا
جایی است (از تبّت) اندرو چراگاه و مرغزارها و خرگاه بعضی از تبتیان است. چون تبّت خاقان بمیرد و از آن قبیله هیچکس نماند یکی را از این اجایل مهتر کنند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(اُ یِ)
رجوع به اخائل شود، اخبار لقحه، یافتن لقحه را بسیارشیر، مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اخبار، هو عندالمحدثین مرادف للتحدیث. و قیل مغایر له و قد سبق فی لفظ الحدیث. و عند اهل العربیه یطلق علی الخبر. و هو الکلام الذی لنسبته خارج تطابقه او لاتطابقه. و قد یطلق علی القاء هذاالکلام و هو فعل المتکلم ای الکشف و الاعلام و هذا ظاهر و اما المعنی الاول فقد قال سعدالمله فی التلویح فی تعریف اصول الفقه: المرکب التام المحتمل للصدق والکذب یسمی من حیث اشتماله علی الحکم قضیه. و من حیث احتماله الصدق و الکذب خبراً. و من حیث افادته الحکم اخباراًو من حیث کونه جزءً من الدلیل مقدمهً و من حیث یطلب بالدلیل مطلوباً. و من حیث یحصل من الدلیل نتیجهً ومن حیث یقع فی العلم و یسأل عنه مسئلهً. فالذات واحده، و اختلاف العبارات باختلاف الاعتبارات - انتهی
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ)
جمع واژۀ ایّل و ایّل و ایّل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ)
تلفظ فارسی افائک، جمع افک، یعنی دروغ. رجوع به افائک شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ءِ)
جمع واژۀ افیل، یعنی شتربچه که بسال دوم زاید از آن درآمده و شتربچۀ از مادر جدا شده. مؤنث آن: افیله. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). افال. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به این کلمه شود، رهانیدن سخن و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رها ساختن سخن. (از اقرب الموارد). به این معنی یایی است. (ناظم الاطباء). یقال: قبضت علی ذنب العنب فافاص من یدی حتی خلصت ذنبه. (منتهی الارب) ، انداختن کمیز را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یقال: افاص ببوله، ای رمی به. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بول انداختن. (از اقرب الموارد) ، بیان کردن. به این معنی یایی باشد. (ناظم الاطباء). بیان کردن. (منتهی الارب). هویدا و آشکار کردن سخن. (از اقرب الموارد) ، واماندن انگشتان از گرفتن چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: افاصت الید اذا تفرجت اصابعهاعن قبض الشی ٔ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناتوان بودن انگشتان از گرفتن چیزی. (از اقرب الموارد). تقول: افاص الضب عن یده، اذا انفرجت اصابعه عنه فخلص. ’ما لک عنه مفیص’، ای محید و معدل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضِ)
جمع واژۀ افضل. فاضلتران. (آنندراج) (غیاث اللغات). جمع واژۀ افضل و جمع دیگر آن افضلون، آنان که فضیلت بیشتر دارند. (از اقرب الموارد). مأخوذ از تازی، مردمان دانا و فاضل و هنرمند و حکیم و فیلسوف. (از ناظم الاطباء). اخیار. (یادداشت بخط مؤلف) :
افاضل نزد تو تازنده هموار
که زی فاضل بود قصد افاضل.
منوچهری.
از پای افاضل تو کشی (کنی) خار زمانه.
منوچهری.
طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از معایب و بطر ایشان در رنجند. (تاریخ بیهقی ص 415). از بغض علی (ع) و عداوت او ایشان را از افاضل الناس خوانده است و نمیدانم که از افاضل الناس چگونه باشند. (کتاب النقض ص 351). خانه خواجۀ من بنده قبلۀ احرار و افاضل... و همگی ارباب هنر و بلاغت پناه و ملاذ جانب او شناختندی. (کلیله و دمنه).
نور دین ای بنور رای و ضمیر
بر افاضل چو مه بر انجم امیر.
سوزنی.
ابن فضل به بعضی از افاضل به استدعای او نوشته است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 236). ابوسعید طائی را که از افاضل کتّاب و معارف حضرت بود، در خدمت او روان کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 390).
وزیر عالم و عادل به اتفاق افاضل
پناه ملک بود پادشاه روی زمین را.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ)
نام بطنی از عرب که جد آنها را نام، افکل است. (منتهی الارب). نام بنی افکل که آن نام پدر آن بطن است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شتربچه ای که به سال دوم بار آمده و از آن درآمده باشد. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
افواج: افاکیل من کذا، ای افواج منه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افواج و گروهها. (از ناظم الاطباء) ، کنایه از نشیب و فراز و یک قرار نماندن. (آنندراج) (بهار عجم) :
ببین مدار مه و مهر و بیوفائی گل
ز دولتی مشو ایمن که افت و خیز ندارد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
نفس بسینۀ اعدا ز هیبت کند
به افت و خیز تردد چو نبض منشاری.
طالب آملی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوایل
تصویر اوایل
جمع اول، نخست ها، یکم ها جمع اول. آغازها پیشها، پیشینها پیشینیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاضل
تصویر افاضل
جمع افضل، فاضلتران
فرهنگ لغت هوشیار
جمع افعال، پویه ها جمع افعال جمع الجمع. فعل فعلها کنشها کردارها. یا افاعیل عروضی. ارکان عروضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افیال
تصویر افیال
پارسی تازی شده، جمع فیل، پیلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوایل
تصویر اوایل
((اَ یِ))
جمع اول، آغازها، پیش ها، پیشینیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افاضل
تصویر افاضل
((اَ ض ِ))
جمع افضل، برتران، دانشمندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افاعیل
تصویر افاعیل
جمع افعال، جج فعل، فعل ها، کنش ها، کردارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فایل
تصویر فایل
محفظه ای کشویی برای نگه داری پرونده ها، پرونجا (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوایل
تصویر اوایل
سرآغاز
فرهنگ واژه فارسی سره
آغاز، ابتدا، اوایل، اوان، اول، بدو، شروع، عنفوان
متضاد: اواخر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از دهستان کوه پرات نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی