جدول جو
جدول جو

معنی افاضل

افاضل((اَ ض ِ))
جمع افضل، برتران، دانشمندان
تصویری از افاضل
تصویر افاضل
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با افاضل

افاضل

افاضل
افضل ها، فاضل ترها، برترها، بالاترها در علم یا حسب، جمعِ واژۀ افضل
افاضل
فرهنگ فارسی عمید

افاضل

افاضل
جَمعِ واژۀ افضل. فاضلتران. (آنندراج) (غیاث اللغات). جَمعِ واژۀ افضل و جمع دیگر آن افضلون، آنان که فضیلت بیشتر دارند. (از اقرب الموارد). مأخوذ از تازی، مردمان دانا و فاضل و هنرمند و حکیم و فیلسوف. (از ناظم الاطباء). اخیار. (یادداشت بخط مؤلف) :
افاضل نزد تو تازنده هموار
که زی فاضل بود قصد افاضل.
منوچهری.
از پای افاضل تو کشی (کنی) خار زمانه.
منوچهری.
طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از معایب و بطر ایشان در رنجند. (تاریخ بیهقی ص 415). از بغض علی (ع) و عداوت او ایشان را از افاضل الناس خوانده است و نمیدانم که از افاضل الناس چگونه باشند. (کتاب النقض ص 351). خانه خواجۀ من بنده قبلۀ احرار و افاضل... و همگی ارباب هنر و بلاغت پناه و ملاذ جانب او شناختندی. (کلیله و دمنه).
نور دین ای بنور رای و ضمیر
بر افاضل چو مه بر انجم امیر.
سوزنی.
ابن فضل به بعضی از افاضل به استدعای او نوشته است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 236). ابوسعید طائی را که از افاضل کتّاب و معارف حضرت بود، در خدمت او روان کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 390).
وزیر عالم و عادل به اتفاق افاضل
پناه ملک بود پادشاه روی زمین را.
سعدی.
لغت نامه دهخدا

افاضت

افاضت
آب برخود ریختن، پر کردن ظرف تا حدی که لبریز گردد، در سخن وارد شدن داخل شدن در حدیث، فیض رسانیدن بهره دادن، فیض، جمع افاضات
فرهنگ لغت هوشیار

افضال

افضال
ستمگایی کردن، بزرگ تباری، سپاسیدن، بخشندگی افزون کردن زیاد کردن، نیکویی کردن بخشش کردن فزون بخشیدن، سپاس نهادن، افزون آمدن، افزونی در حسب، بخشس، جمع افضالات
فرهنگ لغت هوشیار

تفاضل

تفاضل
بر یکدیگر برتری جستن، فزونی جستن، از یکدیگر افزون آمدن، برتری و افزونی چیزی بر چیز دیگر
تفاضل
فرهنگ فارسی عمید