جدول جو
جدول جو

معنی افاریز - جستجوی لغت در جدول جو

افاریز
(اَ)
جمع واژۀ افریز معرب، کرانهای دیوار بخشت فروگرفته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
افاریز
جمع افریز، یونانی به تازی رفته بر زین ها
تصویری از افاریز
تصویر افاریز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اباریق
تصویر اباریق
ابریق ها، ظروف سفالی یا بلوری لوله دار و دارای دسته که در آن مایعات می ریختند، جمع واژۀ ابریق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغارید
تصویر اغارید
آوازهای خوش و طرب انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افاعیل
تصویر افاعیل
در علم عروض ارکان و اجزای اوزان شعر (فعولن، مفاعیلن، مستفعلن و فاعلاتن) که بقیۀ اجزا از این ها گرفته می شود، فعل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احتریز
تصویر احتریز
احتراز، دوری کردن از کسی یا چیزی، پرهیز کردن، ملاحظه برای مثال گر تیغ می زنی، سپر اینک وجود من / عیّار مدعی کند از دشمن احتریز (سعدی۲ - ۴۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افریز
تصویر افریز
کرانۀ دیوار که برآمده باشد، آنچه از دیوار برآمده باشد، سنگی که در کنار دیوار یا پایه قرار بدهند، خانۀ ساخته شده از آجر و گچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعاریض
تصویر اعاریض
جمع واژۀ عروض، در علوم ادبی میزان شعر، جمع اعاریض، در علوم ادبی جزء آخر مصراع اول بیت، ناحیه، کرانه و گوشه، راه در کوه، در علوم ادبی مضمون کلام، در علوم ادبی علمی که به وسیلۀ آن به اوزان شعر و تغییرات آن پی می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افطاری
تصویر افطاری
غذایی که روزه دار هنگام افطار می خورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افانین
تصویر افانین
فنن ها، شاخه های درخت، جمع واژۀ فنن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اساریر
تصویر اساریر
اسرارها، سرّ ها، جمع واژۀ اسرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افاویه
تصویر افاویه
افواه، فم ها، دهان ها، جمع فم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افشاری
تصویر افشاری
یکی از چهار آواز دستگاه شور
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ ابریز
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ افراق، جج فرق، جمع واژۀ جج فرقه، یعنی گروهها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- افاریق العرب، گروه تازیان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
دهی از دهستان مهربان بخش کبودراهنگ شهرستان همدان. 44هزارگزی شمال باختری قصبۀ کبودرآهنگ و 7هزارگزی شمال خاوری خبرارخی. تپه ماهور. سردسیر. دارای 350 تن سکنه. آب آن از رود خانه گزل ابدال. محصول آنجا غلات دیم. جزئی انگور و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی. راه مالرو است. تابستان از خبرارخی اتومبیل میتوان برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آنچه از دیوار برآمده باشد مانند سنگی که در جرزهای کوچه بکار میگذارندتا از صدمه محفوظ باشد. (از ناظم الاطباء). طاق خانه. طاق. پیش حائط. (زمخشری). افریزالحائط، کرانه های دیوار بخشت فراگرفته. معرب است. (منتهی الارب). سیوطی گوید: مما اخذوه (ای العرب) من الفارسیه، افریزالحائط. (المزهر سیوطی). کنارۀ لب سرای از خشت و گچ. (یادداشت دهخدا). برزین. رجوع به المعرب جوالیقی ص 69و الجمهره ابن درید شود.
لغت نامه دهخدا
روزه گشا: خوراکی که به هنگام روزه گشایی خورده می شود طعام و خوراکی که بهنگام افطار خورند
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آوازهای ایرانی مغموم و دردناک از متعلقات شور ولی گام آن به سه گاه نزدیکتر از شور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افانین
تصویر افانین
جمع افنون، شاخه ها، هنرها جمع افنان و جمع ال، جمع شاخه های درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغارید
تصویر اغارید
آواز و خواندن پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افریزه
تصویر افریزه
سایبان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع افعال، پویه ها جمع افعال جمع الجمع. فعل فعلها کنشها کردارها. یا افاعیل عروضی. ارکان عروضی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع افواه، دهان ها، دارچین جمع افوه و جمع ال، جمع فوه. دهانها، داروهای خوشبو که در غذا ریزند توابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطفاری
تصویر اطفاری
لوس ننر شخصی که اطواردر میاورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعاریض
تصویر اعاریض
جمع عروض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساریر
تصویر اساریر
جمع اسرار، خطهای کف دست یا پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اسروع، جوانه های رز، آبداری دندان، نشان های کمان، پاره های سیم وزر گداخته، کرمکان سرخ سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراجیز
تصویر اراجیز
جمع ارجوزه، چکامه ها (در بحر رجز) خودستایه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباریق
تصویر اباریق
ظروف سفالینه، کوزه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افریز
تصویر افریز
یونانی تازی گشته برزین اسپر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباریز
تصویر اباریز
جمع برز، دیگ ابزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباریق
تصویر اباریق
جمع ابریق، کوزه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اساریر
تصویر اساریر
جمع اسرار. ججمع سر به معنی خط های کف دست و پیشانی، چین و شکن روی پوست چهره و دست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اباریق
تصویر اباریق
آوتابه ها
فرهنگ واژه فارسی سره