جدول جو
جدول جو

معنی احتریز

احتریز
احتراز، دوری کردن از کسی یا چیزی، پرهیز کردن، ملاحظه برای مثال گر تیغ می زنی، سپر اینک وجود من / عیّار مدعی کند از دشمن احتریز (سعدی۲ - ۴۶۱)
تصویری از احتریز
تصویر احتریز
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با احتریز

احتریز

احتریز
ممال احتراز:
گر تیغ میزنی سپر اینک وجود من
عیار مدّعی کند از کشتن احتریز.
سعدی.
ز دشمن بهر حال کن احتریز.
سعدی، مزد و ثواب چشم داشتن. (منتهی الارب). مزد بیوسیدن. (تاج المصادر). مزد چشم داشتن. کاری از بهر مزد کردن: و بتطهیر آن مواضع از خبث و نکد ایشان، احتساب ثواب جست. (ترجمه تاریخ یمینی). و من خود از مقتضای دین و طریق دیانت روا ندارم شمشیری که همه عمر بدان مجاهدت کرده ام و در دیار کفر بدان راه احتساب و اکتساب ثواب جسته، در روی اهل اسلام کشیدن... (ترجمه تاریخ یمینی) ، انکار کردن چیزی بر کسی. (تاج المصادر) ، شمار کار خود داشتن:
مکر شیطانست تعجیل و شتاب
لطف رحمانست صبر و احتساب.
مولوی.
، احتساب بر کسی، نهی از منکر کردن او را. (منتهی الارب) ، احتسب الرجل ابناً له، فرزند او در بزرگی مرد. (منتهی الارب) ، منتهی شدن، عمل شرطه. نهی کردن از چیزهایی که در شرع ممنوع باشد. حسبه. و مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احتساب و حسبه در لغت بمعنی شمردن و حساب آمده است و احتساب بمعنی انکار نیز استعمال شده. و حسبهبمعنی تدبیر و سیاست باشد. و در شرع هر دو لفظ بمعنی امر بمعروف است هنگامی که ترک معروف رواج یابد، و نهی از منکر است زمانی که فعل منکر رایج باشد ولی لفظ حسبه در شریعت عمومیت دارد و شامل هر امر مشروعی باشد که حسبهﷲ تعالی بجای آورند، مانند: اذان، امامت، اداء شهادت الی ماشأاﷲ، از کثرت شمارۀ مشروعات. واز این روی گفته اند که امور قضائی بابی از ابواب حسبه باشد. و در عرف به امور محدودی اختصاص یافته، از قبیل بر زمین ریختن اقسام مسکرات و شکستن آلات و ادوات طرب، اصلاح طرق و شوارع. کذا فی نصاب الاحتساب - انتهی.
فی شرائطالحسبه و صفهالمحتسب - الحسبه من قواعدالأمور الدینیه و قد کان أئمه الصّدر الاوّل یباشرونها بانفسهم لعموم صلاحها و جزیل ثوابها و هی امر بالمعروف اذا ظهر ترکه و نهی عن المنکر اذا ظهر فعله و اصلاح بین الناس. قال اﷲ تعالی: لاخیر فی کثیر من نجواهم الاّ من امر بصدقه او معروف او اصلاح بین الناس. و المحتسب من نصبه الامام او نائبه للنظر فی احوال الرعیه و الکشف عن امورهم و مصالحهم و من شرط المحتسب أن یکون مسلماً حرّاً بالغاًعاقلاً عدلاً قادراً حتی یخرج منه الصبی و المجنون و الکافر و یدخل فیه آحاد الرعایا و اِن لم یکونوا مأذونین و یدخل فیه الفاسق و الرقیق (؟) و المراءه. (معالم القربه فی احکام الحسبه، تألیف محمد بن محمد بن احمد القرشی معروف به ابن الاخوه ص 7) :
بر سر جهال به امر خدای
محتسب او بکند احتساب.
ناصرخسرو.
زاغ بازآمد بباغ و احتساب اندرگرفت.
معزی.
و هرکه بدین فرقۀ غالی و اهل بدعت جافی انتماء داشت و از منهاج دین قویم و جادۀ مستقیم عدول جسته بود، همه را مثله گردانید و جاه او بسبب این احتساب و مبالغت در این باب زیادت گشت. (ترجمه تاریخ یمینی). در این ایام هزار مرد از مطوعۀ اسلام از اقصای ماوراءالنهر آمده بود و منتظر ایام حرکت سلطان نشسته و شمشیرها کشیده و تکبیر مجاهدت زده و جانها در راه احتساب بر کف دست گرفته... (ترجمه تاریخ یمینی). و بر اهل بازار و محترفه، محتسبی امین گماشت تا در اعتبار موازین و مکایل احتساب میکرد و راه تظاهر بخمر و زمر و محظورات شرع بربست. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا

احتراز

احتراز
پرهیز کردن. پرهیزیدن. خویشتن را از چیزی نگاه داشتن. (زوزنی). تحرّز. اجتناب. تحفظ. دوری جستن. خویشتن رابگوشه داشتن. خویشتن داری. گریز. پرهیز:
بحجت نگه کن که در دین و دنیا
چگونه است از این ناکسان احترازش.
ناصرخسرو.
کنی ار احتراز وقتش نیست
ور کنی اضطراب جایش هست.
مسعودسعد.
از رنجانیدن جانوران احتراز نمودم. (کلیله و دمنه). و تأکیدی رفت که از راههای شارع احتراز واجب بیند. (کلیله و دمنه). و برزویه را مثال داد مؤکد بسوگند که بی احتراز در باید رفت. (کلیله و دمنه). و اظهار آنچه بندامت کشد احتراز واجب و لازم شمردن. (کلیله و دمنه).
هین مکن زین پس فرا گیر احتراز
که ز بخشایش در توبه ست باز.
مولوی.
حکما... گفته اند... بلا گرچه مقدور، از ابواب دخول آن احتراز واجب. (گلستان).
و ممال آن احتریز است:
ز دشمن بهر حال کن احتریز.
سعدی.
و رجوع به احتریز شود.
- احتراز کردن، اجتناب کردن:
حذر ز ف تنه آن چشم نیم باز کنید
ز میزبان سیه کاسه احتراز کنید.
صائب
لغت نامه دهخدا

احتراز

احتراز
ابا، اجتناب، امساک، پرهیز، تحاشی، تحرز، تحفظ، حذر، حزم، خویشتنداری، دوری، کناره جویی، گریز
فرهنگ واژه مترادف متضاد