جمع واژۀ غنم، بز و گوسپندان. (غیاث اللغات). گوسپندان و بز. (آنندراج). گله ها. (منتهی الارب). جمع واژۀ غنم که بمعنی بزها و گوسپندان است و مفرد از خود ندارد. (از اقرب الموارد). غنوم. اغانم. (از اقرب الموارد) : صهیل خیول و رغاء جمال و شهیق و زئیر سباع و کلاب و خوار بقور و ثغاء اغنام. (جهانگشای جوینی).
جَمعِ واژۀ غَنَم، بز و گوسپندان. (غیاث اللغات). گوسپندان و بز. (آنندراج). گله ها. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ غنم که بمعنی بزها و گوسپندان است و مفرد از خود ندارد. (از اقرب الموارد). غُنوم. اَغانِم. (از اقرب الموارد) : صهیل خیول و رغاء جمال و شهیق و زئیر سباع و کلاب و خوار بقور و ثغاء اغنام. (جهانگشای جوینی).
در سخت مشقت و اندوه افکندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). همواره همراه بودن اندوه کسی را. لغتی است در غنظه. (از اقرب الموارد). در سختی و مشقت و اندوه افکندن. (یادداشت مؤلف)
در سخت مشقت و اندوه افکندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). همواره همراه بودن اندوه کسی را. لغتی است در غنظه. (از اقرب الموارد). در سختی و مشقت و اندوه افکندن. (یادداشت مؤلف)
شهرکی است از نواحی ترکستان به ماوراءالنهر که از توابع بناکت محسوب است و گاه آن را ’یغناق’ گویند. (از معجم البلدان). و رجوع به جهانگشای جوینی ج 2 ص 83 شود
شهرکی است از نواحی ترکستان به ماوراءالنهر که از توابع بناکت محسوب است و گاه آن را ’یغناق’ گویند. (از معجم البلدان). و رجوع به جهانگشای جوینی ج 2 ص 83 شود
بسیار درخت و علف شدن وادی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیاردرخت شدن وادی. (از اقرب الموارد) ، نیکی کننده بر خویشاوندان و بسیارخیر بر ایشان. (منتهی الارب) (آنندراج)
بسیار درخت و علف شدن وادی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیاردرخت شدن وادی. (از اقرب الموارد) ، نیکی کننده بر خویشاوندان و بسیارخیر بر ایشان. (منتهی الارب) (آنندراج)
ابرناک گردیدن هوا. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). به این معنی اغامه بالاعلال نیز استعمال شده است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). ابرناک شدن آسمان و فراگرفتن ابر آن را. (از اقرب الموارد).
ابرناک گردیدن هوا. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). به این معنی اِغامَه بالاعلال نیز استعمال شده است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). ابرناک شدن آسمان و فراگرفتن ابر آن را. (از اقرب الموارد).
اقلیم الاصنام، به اندلس است. (منتهی الارب). جمع صنم است و اقلیم اصنام در اندلس ازاعمال شدونه باشد و در آن حصنی است که معروف به طبیل است و در زیر طبیل چشمۀ طبیعی پرآبی است که آب آن شیرین است و مردمان روزگارهای باستان از آن چشمه به جزیره قادس آب برده اند و آن بوسیلۀ لوله های سنگی نر و ماده بوده است و هر جا به کوه برخورده اند کوه را شکافته و لوله ها را از درون کوه برده اند و چون به جایگاه های پست و زمینهای شوره زار برخورده اند پلهایی مقوس ساخته تا بدریا رسیده اند، آنگاه با لوله های سنگی بمسافت شش میل آب را از دریا نیز گذرانده اند تاسرانجام آنرا به جزیره قادس برده اند و گویند نشانه های آن هم اکنون نیز باقی است. و شرح آن در قادس نیز آمده است. (از معجم البلدان). و رجوع به قادس در همان کتاب و مراصد الاطلاع و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود الاصنام. نام شهری به الجزایر.
اقلیم الاصنام، به اندلس است. (منتهی الارب). جمع صنم است و اقلیم اصنام در اندلس ازاعمال شدونه باشد و در آن حصنی است که معروف به طُبَیْل است و در زیر طبیل چشمۀ طبیعی پرآبی است که آب آن شیرین است و مردمان روزگارهای باستان از آن چشمه به جزیره قادس آب برده اند و آن بوسیلۀ لوله های سنگی نر و ماده بوده است و هر جا به کوه برخورده اند کوه را شکافته و لوله ها را از درون کوه برده اند و چون به جایگاه های پست و زمینهای شوره زار برخورده اند پلهایی مقوس ساخته تا بدریا رسیده اند، آنگاه با لوله های سنگی بمسافت شش میل آب را از دریا نیز گذرانده اند تاسرانجام آنرا به جزیره قادس برده اند و گویند نشانه های آن هم اکنون نیز باقی است. و شرح آن در قادس نیز آمده است. (از معجم البلدان). و رجوع به قادس در همان کتاب و مراصد الاطلاع و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود الاصنام. نام شهری به الجزایر.
بی نیاز کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توانگر کردن کسی را وبی نیاز گردانیدن. توانگر گردانیدن. (المصادر زوزنی). نائب بسنده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کفایت کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). نائب کافی شدن و کفایت کردن. (از اقرب الموارد). یقال: ’اغنی عنه غناء فلان، و مغناه و مغناته، اذا ناب عنه و اجزاه مجزاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). به این معنی با ’عن’ متعدی شود.
بی نیاز کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توانگر کردن کسی را وبی نیاز گردانیدن. توانگر گردانیدن. (المصادر زوزنی). نائب بسنده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کفایت کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). نائب کافی شدن و کفایت کردن. (از اقرب الموارد). یقال: ’اغنی عنه غناء فلان، و مغناه و مغناته، اذا ناب عنه و اجزاه مجزاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). به این معنی با ’عن’ متعدی شود.
جمع واژۀ صنم، بمعنی بت. (از منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (ناظم الاطباء). بتها، و این جمع صنم است. (غیاث). چیزهایی که عوض خداوند پرستش کنند. جمع واژۀ صنم، بمعنی وثن، معرب شمن. (از قطر المحیط). جمع واژۀ صنم، وثن و آن صورت یا تمثال انسان یا جانوریست که برای پرستش اتخاذ شود، یا هر آنچه بجز یزدان پرستیده گردد. (از اقرب الموارد). و رجوع به صنم شود. و در قرآن کریم کلمه اصنام بمعنی بتان در سورۀ اعراف (7) آیۀ 138 بدینسان آمده است: فاءتوا علی قوم یعکفون علی اصنام. و نیزکلمه مزبور در سورۀ انعام (6) آیۀ 74 و سورۀ شعرا (26) آیۀ 71 و سورۀ ابراهیم (14) آیۀ 35 و سورۀ انبیاء (21) آیۀ 57 بهمین معنی بکار رفته است. الغرانیق، و منه قول امروءالقیس: و بسم اﷲ والبلد الحرام بعزی و الغرانیق الکرام. سعدیا چون بت شکستی خود مباش خودپرستی کمتر از اصنام نیست. سعدی (طیبات).
جَمعِ واژۀ صنم، بمعنی بت. (از منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (ناظم الاطباء). بتها، و این جمع صنم است. (غیاث). چیزهایی که عوض خداوند پرستش کنند. جَمعِ واژۀ صنم، بمعنی وثن، معرب شمن. (از قطر المحیط). جَمعِ واژۀ صنم، وثن و آن صورت یا تمثال انسان یا جانوریست که برای پرستش اتخاذ شود، یا هر آنچه بجز یزدان پرستیده گردد. (از اقرب الموارد). و رجوع به صنم شود. و در قرآن کریم کلمه اصنام بمعنی بتان در سورۀ اعراف (7) آیۀ 138 بدینسان آمده است: فَاءَتَوا علی قوم یعکفون علی اصنام. و نیزکلمه مزبور در سورۀ انعام (6) آیۀ 74 و سورۀ شعرا (26) آیۀ 71 و سورۀ ابراهیم (14) آیۀ 35 و سورۀ انبیاء (21) آیۀ 57 بهمین معنی بکار رفته است. الغرانیق، و منه قول امروءالقیس: و بسم اﷲ والبلد الحرام بعزی و الغرانیق الکرام. سعدیا چون بت شکستی خود مباش خودپرستی کمتر از اصنام نیست. سعدی (طیبات).
جمع واژۀ غنم. (ناظم الاطباء). گلۀ غنم راگویند که بمعنی گوسپند است و واحد از لفظ خود نداردو یکی آن را شاه گویند و آن اسم جنس مؤنث است و یقع علی الذکور و الاناث او علیهما جمیعا. و در ارادۀ دو گله غنمان گویند. (از منتهی الارب). جمع واژۀ غنم، بمعنی شاه اعم از بز و گوسپند که واحد از خود ندارد و اسم جنس مؤنث است برای جنس شاه. (از اقرب الموارد) ، پرورش یافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ غَنَم. (ناظم الاطباء). گلۀ غنم راگویند که بمعنی گوسپند است و واحد از لفظ خود نداردو یکی آن را شاه گویند و آن اسم جنس مؤنث است و یقع علی الذکور و الاناث او علیهما جمیعا. و در ارادۀ دو گله غنمان گویند. (از منتهی الارب). جَمعِ واژۀ غَنَم، بمعنی شاه اعم از بز و گوسپند که واحد از خود ندارد و اسم جنس مؤنث است برای جنس شاه. (از اقرب الموارد) ، پرورش یافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
ابر پاره. غسم مثله. یقال: فی السماء غسم و اغسام، ای قطع من السحاب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، سگ که گوشش سوی پس خمیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تیر درشت و آکنده پر، خلاف اصمع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیر که آکنده پر و درشت باشد، خلاف اصمع. (ازاقرب الموارد) ، شب تاریک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شب سیاه. (از اقرب الموارد) ، زیست ناعم و خوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زندگی خوش. تقول: ’نحن فی عیش اغضف لا بؤس و لا شظف’. (از اقرب الموارد) ، شیر دوتاگوش. (آنندراج). شیر دوتاگوش یا فروهشته گوش یا شیر فروهشته پلک بالائین از خشم یا از کبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شیر دوتاگوش و یا شیر که از خشم یا تکبر پلک بالایین چشمهای خود را فروهشته باشد. الاسد المتثنی الاذنین و قیل المسترخی اجفانه العلیا علی عینیه غضباً او کبراً. (از اقرب الموارد)
ابر پاره. غُسَم مثله. یقال: فی السماء غسم و اغسام، ای قطع من السحاب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، سگ که گوشش سوی پس خمیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تیر درشت و آکنده پر، خلاف اصمع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیر که آکنده پر و درشت باشد، خلاف اصمع. (ازاقرب الموارد) ، شب تاریک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شب سیاه. (از اقرب الموارد) ، زیست ناعم و خوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زندگی خوش. تقول: ’نحن فی عیش اغضف لا بُؤس و لا شظف’. (از اقرب الموارد) ، شیر دوتاگوش. (آنندراج). شیر دوتاگوش یا فروهشته گوش یا شیر فروهشته پلک بالائین از خشم یا از کبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شیر دوتاگوش و یا شیر که از خشم یا تکبر پلک بالایین چشمهای خود را فروهشته باشد. الاسد المتثنی الاذنین و قیل المسترخی اجفانه العلیا علی عینیه غضباً او کبراً. (از اقرب الموارد)
تاوان زده و وام دار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تاوان زده کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی). ملزم ساختن به ادای دین و دیه: اغرمه الدیه و الدین و غیرذلک، الزمه بادائها. (از اقرب الموارد).
تاوان زده و وام دار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تاوان زده کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی). ملزم ساختن به ادای دین و دیه: اغرمه الدیه و الدین و غیرذلک، الزمه بادائها. (از اقرب الموارد).
غنیمت گرفتن. (آنندراج) (المصادر زوزنی). بغنیمت داشتن. (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). غنیمت شمردن. (منتهی الارب). افتراص. (تاج المصادر بیهقی). انتهاز. (یادداشت بخط مؤلف). غنیمت شمردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : شمس المعالی در اکرام مقدم و احترام جانب و اغتنام مورد او همه غایتی رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 43).
غنیمت گرفتن. (آنندراج) (المصادر زوزنی). بغنیمت داشتن. (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). غنیمت شمردن. (منتهی الارب). افتراص. (تاج المصادر بیهقی). انتهاز. (یادداشت بخط مؤلف). غنیمت شمردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : شمس المعالی در اکرام مقدم و احترام جانب و اغتنام مورد او همه غایتی رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 43).