جدول جو
جدول جو

معنی اغماض - جستجوی لغت در جدول جو

اغماض
چشم پوشی از گناه یا خطای کسی، چشم پوشی کردن، چشم خواباندن، چشم بر هم نهادن
تصویری از اغماض
تصویر اغماض
فرهنگ فارسی عمید
اغماض
(اَ)
جمع واژۀ غمض، زمین پست و نرم و زمین مغاک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ غمض، زمین مطمئن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اغماض
(اِ)
حقیر و خوار شمردن کسی را چشم: اغمضت العین فلاناً اغماضا. (منتهی الارب). حقیر و خوار شمردن چشم فلان را. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
اغماض
چشم پوشی
تصویری از اغماض
تصویر اغماض
فرهنگ لغت هوشیار
اغماض
((اِ))
چشم پوشی کردن، نادیده گرفتن، گذشت، چشم پوشی
تصویری از اغماض
تصویر اغماض
فرهنگ فارسی معین
اغماض
بخشایش، چشم پوشی، عفو، گذشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغماد
تصویر اغماد
غمدها، غلاف شمشیرها، نیام ها، جمع واژۀ غمد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغراض
تصویر اغراض
غرض ها، قصدها، مقصودها، نشانۀ تیرها، هدف ها، جمع واژۀ غرض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احماض
تصویر احماض
مزاح کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغمار
تصویر اغمار
غمرها، مرد بی تجربه ها، نادان و احمق ها، جاهل ها، جمع واژۀ غمر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
خمیر تازه کردن برای چاشت قوم: اغرض لهم غریفاً. (از منتهی الارب). سرشتن خمیر برای چاشت قوم و بشب نخورانیدن به آنان: اغرض للقوم غریفاً، عجن عجیناً ابتکره و لم یطعمهم بائتا. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غرض، بمعنی پیش بند شتر مانند تنگ زین را.
لغت نامه دهخدا
(اِتْ)
تازه روی گردانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
غنودن. یقال: مااغتمضت عینای، ای ما نامتا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غنودن. (آنندراج). بخواب رفتن چشم: ما اغتمضت عینای، ای ما نامتا. (از اقرب الموارد). مژه برهم زدن: ما اغتمضت عینای، مژه برهم نزدم. (یادداشت بخط مؤلف). بر هم آمدن چشم از غنودن. (آنندراج) (المصادر زوزنی) ، سخت سبز شدن گیاه چنانکه از سیرابی بسیاهی زند: اغدودن النبت، اخضر یضرب الی السواد من شده ریه. (از اقرب الموارد). تمام رسیدن و دراز گردیدن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
دلیر گشتن بر سختی گرما و راه رفتن سپس سستی آوردن. یقال: ’اغمرنی الحر’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فتور یافتن گرماآنگاه دلیر شدن و براه درآمدن: اغمرنی الحر، ای فترفاجترأت علیه و رکبت الطریق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ نِ)
ترش مزه گردانیدن. ترشانیدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غیضه، بمعنی بیشه و جنگل و درختان انبوه در جای نشیب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شکافتن سر کسی را بزخم شمشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
سخت گرم گردیدن روزچندان که دم را فراگیرد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت شدن گرمای روز. (از اقرب الموارد). گرم شدن روز چنانک نفس فروگیرد. (تاج المصادربیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
پیوسته بودن و برچسبیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). پیوسته و لازم شدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عیب کردن در کسی و کم حرمتی نمودن: اغمزنی فلان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عیب کردن و بیحرمتی نمودن. (آنندراج). خوار شمردن و عیب کردن و کم حرمت داشتن: غمز فلان فی فلان، استضعفه و عابه و صغر شأنه. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دردناک ساختن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از انغماض
تصویر انغماض
بسته شدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغراض
تصویر اغراض
جمع غرض، نیت ها، مقصودها، خواهشها، آرزوها، مرادها، هدفها
فرهنگ لغت هوشیار
حالت بیهوشی، بیهوشی، بیهوشاندن، لاپوشانی بیهوش شدن، بیهوش کردن، بیهوشی: (مریض بحال اغماء افتاده است)
فرهنگ لغت هوشیار
در نیام کردن نیاماندن، جمع غمد، نیام ها جمع غمد نیامها غلافهای شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغمار
تصویر اغمار
جمع غمر، گول ها کار نادیدگان جمع غمر غمر کارنادیدگان نا آزمودگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغماز
تصویر اغماز
کسی را نزد دیگران کوچک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغماط
تصویر اغماط
پیوستگی، برچسبیدن، نبریدن تپ، بایستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغمام
تصویر اغمام
ابرناکی، اندوهاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارماض
تصویر ارماض
سوختن از ریگ گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احماض
تصویر احماض
شور و ترش شدن، شوخی کردن شوخی گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تابیدن، دزدیده نگریستن، نماریدن (اشاره کردن) درخشیدن تافتن تابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احماض
تصویر احماض
((اِ))
از حالی به حال دیگر گشتن، شوخی و مزاح کردن، از جدیّت به سستی گراییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغراض
تصویر اغراض
جمع غرض، خواست ها، هدف ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغماز
تصویر اغماز
چشم پوشی
فرهنگ واژه فارسی سره