- اغلات
رشته های سفید متصل به تخم خربزه
معنی اغلات - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
غل ها، طوق و بند آهنی که به گردن یا دست و پای زندانیان می بستند، جمع واژۀ غل
(اِ)
لغت نامه دهخدا
کشیدن پوست را با اندک گوشت و پیه: اغل فی الجلد اغلالا. (منتهی الارب) (آنندراج). پوست کندن از شتر به اندک گوشت و پیه. یقال: ’اغل الجزار فی الجلد’. (ناظم الاطباء). پاره ای از گوشت و پیه را از پوست کندن و اندکی از آن را بپوست چسبیده گذاشتن: اغل الجازر فی الجلد، اخذ بعض اللحم و الشحم فی السلخ و ترک بعضه ملتزقاً بالجلد. (از اقرب الموارد).
ابوالقاسم (امیر...). از امرای تیموری پدر محمدقاسم میرزا، داماد سلطان میرزاحسین میرزا. (حبط ج 2 ص 298)
قوم ارلات، قومی در حدود فاریاب و میمنه. (حبط ج 2 ص 180 و 224)
(اَ)
لغت نامه دهخدا
بر غفلت گرفتن. یقال: اغتلته، اذا اخذه علی غره. (منتهی الارب). بر غفلت گرفتن. (ناظم الاطباء). کسی را بر بی خبری گرفتن: تغلته و اغتلته، اخذه علی غره. (از اقرب الموارد)
(اِتْ تِ)
لغت نامه دهخدا
گران کردن نرخ را. گران خریدن چیز را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به این معنی ناقص واوی است. (ناظم الاطباء). گران گردانیدن بهاء: اغلی اغلاء، جعله غالیاً. (از اقرب الموارد). گران بها کردن. گران بها یافتن. گرانبها خریدن. (یادداشت بخط مؤلف).
(اِتْ تِ)
لغت نامه دهخدا
بتاریکی آخر شب درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج). درآمدن قوم در تاریکی آخر شب:اغلس القوم، دخلوا فی الغلس ای ظلمه آخر اللیل. تقول: ’رأیت منک غلس الظلام خیالا’. (از اقرب الموارد)
اشی، بترکی حبذ را گویند. (فهرست مخزن الادویه)
(اِ)
لغت نامه دهخدا
مرد دلاور و کاربردر نیازمندیها و آماده برای انجام دادن آنها. (از قطر المحیط). اصلیت. اصلتی. صلت. صلتان. مصلت. مصلات. منصلت. (قطر المحیط) (المنجد). و رجوع به لغات مذکور و المنجد و قطر المحیط و اقرب الموارد شود
(نُتَ / تِ)
لغت نامه دهخدا
شمشیر آویختن. (منتهی الارب) (آنندراج). از نیام برکشیدن شمشیر. (تاج المصادر بیهقی). تیغاز نیام برکشیدن. (از قطر المحیط). شمشیر از نیام بازکشیدن. (از المنجد). شمشیر از غلاف بدر کشیدن. شمشیر برکشیدن. شمشیر از نیام بیرون کشیدن. (لغت خطی)
جمع غلط، نادرست ها لغزه ها (لغزه خطا) (ذبیح بهروز درفرهنگ کوچک این واژه را پارسی و درست آن را غلت دانسته شاید از غلتیدن) نادرست گری به لغزش انداختن دشگیری جمع غلط خطاها اشتباهها، جمع غلط، غلط ها، به غلط انداختن
جمع غلیظ، درشتناک درشته ها سفت ها دفزک ها درست گویی، سفت کردن دژوا خاندن سخن درشت، چیزهای درشت
جمع غلاف، پوشه ها نیام ها پوشین ها تلوسه ها نیام غلاف پوشش ساختن در پوشه کردن در نیام کردن نیاماندن
دربستن، پیچیدن گرایی، وا داشتن، به خشم آوردن در بستن بستن در، پیچیده گفتن دشوار گفتن، دشوارگویی. پیچیده گویی، جمع اغلاقات
جمع غل، کندها، یاره های آهنین دشمن کامی ماری (خیانت)، تیز نگریستن، تشنه داشتن، لغزیدن درسخن جمع غل. بندها بندهای آهنین، گردن بندها. خیانت کردن، کینه داشتن کین ورزیدن، کینه ورزیدن
