معنی اغتماض - جستجوی لغت در جدول جو

اغتماض(اِ)

لغت نامه دهخدا

چشم پوشی از گناه یا خطای کسی، چشم پوشی کردن، چشم خواباندن، چشم بر هم نهادن

(اِ لِ)

اندوهگین شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). اندوه بردن. (المصادر زوزنی) ، روان شدن ریم از زخم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). روان گردیدن چرک از جراحت: اغذ الجرح، سال ما فیه. (از اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

اغماض

(اَ)

جمع واژۀ غمض، زمین پست و نرم و زمین مغاک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ غمض، زمین مطمئن. (از اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

اغماض

(اِ)

حقیر و خوار شمردن کسی را چشم: اغمضت العین فلاناً اغماضا. (منتهی الارب). حقیر و خوار شمردن چشم فلان را. (ناظم الاطباء).

لغت نامه دهخدا

اغتمار

(اِ)

رنگ کردن بزعفران. یقال: اغتمرت المراءه به. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طلا کردن زن صورت خود را با زعفران برای صاف شدن رنگ آن. تغمﱡر. (از اقرب الموارد).

لغت نامه دهخدا

اغتماز

(اِ)

طعن کردن بر کسی و عیب نمودن. یقال: فعلت شیئاً فاغتمز فلان علی، ای طعن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). طعن کردن بر کسی. یقال: فعلت شیئاً فاغتمزه فلان، ای طعن علی فیه و وجد بذالک مغمزاً. (از اقرب الموارد). بکاری بر کسی عیب کردن. (تاج المصادر بیهقی). کار کسی را عیب کردن. (یادداشت مؤلف).

لغت نامه دهخدا

اغتماس

(اِ)

برابر رنگین کردن دست را: اغتمست المراءه غمساً. (منتهی الارب). برابر رنگین کردن زن دست را. (ناظم الاطباء). رنگین کردن زن دست ها را بتساوی و بی نگار: اغتمست المراءه، غمست یدها خضاباً مستویاً من غیرتصویر. (از اقرب الموارد). خضاب کردن بی نگار. (یادداشت بخط مؤلف).

لغت نامه دهخدا

اغتماص

(اِ)

خرد و خوار شمردن و بر هیچ ناداشتن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناچیز و خرد شمردن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، فراوان و گوارا شدن آب چشمه: اغدودق عین الماء، غزرت و عذبت. (از اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

اغتماط

(اِ لِ)

پیشی گرفتن بعد پیشی گرفتن کسی در دویدن: اغتمط اغتماطاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دویدن با کسی و سبقت گرفتن او را بعد از سبقت گرفتن وی در آغاز. (از اقرب الموارد) ، پروردن. (یادداشت بخط مؤلف)

لغت نامه دهخدا

اغتماد

(اِ)

بشب درآمدن: اغتمد فلان اللیل کانه صار کغمد له کما، یقال: ادرع اللیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بشب درآمدن و آن را برای خود پرده مانند ساختن: اغتمد اللیل، دخل فیه و جعله لنفسه غمداً. (از اقرب الموارد) ، پرآب شدن چشمه: اغدق العین، غزرت. (از اقرب الموارد) ، فراخ معیشت شدن: اغدق العیش، اتسع. (از اقرب الموارد) ، پرنعمت شدن زمین: اغدق الارض، اخصبت. (از اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

ارتماض

(فُ)

سخت شدن امری بر کسی.

لغت نامه دهخدا

ابتیاض

خود پوشیدن

معنی اغتماض - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما