معنی اغتماد - لغت نامه دهخدا
معنی اغتماد
- اغتماد(اِ)
- بشب درآمدن: اغتمد فلان اللیل کانه صار کغمد له کما، یقال: ادرع اللیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بشب درآمدن و آن را برای خود پرده مانند ساختن: اغتمد اللیل، دخل فیه و جعله لنفسه غمداً. (از اقرب الموارد) ، پرآب شدن چشمه: اغدق العین، غزرت. (از اقرب الموارد) ، فراخ معیشت شدن: اغدق العیش، اتسع. (از اقرب الموارد) ، پرنعمت شدن زمین: اغدق الارض، اخصبت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
واژههای مرتبط با اغتماد
اغتماس
- اغتماس
- در آب فرو رفتن فرو رفتن در آب. اغتمام غمگین شدن اندوهناک گردیدن اندوهگین گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
اغتمار
- اغتمار
- کرکم مالیدن بر رخسار، فراپوشاندن آب، خردزدایی مستی
فرهنگ لغت هوشیار
اعتماد
- اعتماد
- تکیه کردن، پشت گرمی، وثوق، متکی شدن به کسی و کاری را به او سپردن، واگذاشتن کار به کسی
فرهنگ فارسی عمید