جدول جو
جدول جو

معنی اغبساس - جستجوی لغت در جدول جو

اغبساس(اِ)
تاریک شدن و تیره رنگ گردیدن. (منتهی الارب). تاریک شدن شب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انبساط
تصویر انبساط
باز شدن، گسترده شدن، پهناور شدن
شادی، گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، تحتّم، مباسطت، ابرو فراخی، طلاقت، هشاشت، بشاشت، تبذّل، بشر، روتازگی، مباسطه، تازه رویی
در علم فیزیک افزایش ابعاد جسمی بدون تغییر در خواص آن معمولاً در اثر افزایش حرارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغتسال
تصویر اغتسال
غسل کردن، سر و تن شستن، شستشو کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
شستن و غسل کردن. (فرهنگ نظام). غسل آوردن: اغتسل بالماء، غسل آورد. (منتهی الارب). غسل کردن با آب. (ناظم الاطباء). تن را شستن: غسل الرجل، غسل بدنه. (از اقرب الموارد) ، خواربار آوردن. اغتار، امتار. بدین معنی نیز واوی و یایی هر دو آمده است. (از اقرب الموارد). غله از شهری بشهری کشیدن و خواربار آوردن. بدین معنی ذیل (غیر) یایی آمده است. (منتهی الارب). چون یایی باشد، غله از شهری بشهری کشیدن و خواربار آوردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برابر رنگین کردن دست را: اغتمست المراءه غمساً. (منتهی الارب). برابر رنگین کردن زن دست را. (ناظم الاطباء). رنگین کردن زن دست ها را بتساوی و بی نگار: اغتمست المراءه، غمست یدها خضاباً مستویاً من غیرتصویر. (از اقرب الموارد). خضاب کردن بی نگار. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ غِ رُ طِ)
بلغت رومی و بعضی گویند یونانی، نوعی از حرشف است که به فارسی بیدگیا و گزمازک میگویند. (از آنندراج). بلغت رومی و بعضی گویند یونانی، نوعی از حرشف است که بفارسی بیدگیا و گزمازک خوانند و بعربی ثمرالطرفا گویند. (برهان) (هفت قلزم). کلمه یونانی است بمعنی نجم و ثیل. هر گیاه بی ساق. (یادداشت بخط مؤلف). بیونانی ثیل را نامند. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به اختیارات بدیعی و دزی شود، برانگیختن بر غزات و آماده کردن سامان جنگ کسی را و بجنگ فرستادن. یقال: ’اغزیت فلاناً، اذا جهزته للغزو’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). بجنگ برانگیختن کسی را و برغلانیدن. (از کشف و کنز و منتخب بنقل غیاث اللغات). بجنگ دشمن فرستادن و آماده ساختن برای جنگ و برانگیختن بر کارزار: اغزاه اعزاءً، بعثه الی العدو یغزوه و جهزه للغزو و حمله علی الغزو. (از اقرب الموارد). بغزو فرستادن. (تاج المصادر بیهقی) ، مهلت دادن بر وام. درنگی افکندن دین خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مهلت دادن در وام. (تاج المصادر بیهقی). مهلت دادن کسی را و دین او را بتأخیر انداختن: اغزا فلاناً، مهّله، أخر ماله علیه من الدین. (از اقرب الموارد) ، دشوار شدن آبستن بر ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج). دشوار شدن آبستنی بر ناقه. (ناظم الاطباء). دشوار شدن آبستنی بر شتر ماده: اغزت الناقه، عسر لقاحها. (از اقرب الموارد). تغزیه، در تمام معانی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
بپاسبانی گشتن بشب. (ناظم الاطباء). بشب گشتن بپاسبانی. (منتهی الارب) (از آنندراج). بشب گشتن. (تاج المصادر بیهقی). بازشناسی در شب از مردمان مشکوک. (از اقرب الموارد). عسسی کردن. شب گردی. (از یادداشتهای مؤلف).
- امثال:
کلب اعتس خیر من کلب ربض، یعنی سگ پاسبان بهتر از سگ نشسته و خفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). این مثل در مورد تشویق به کوشش و کسب گفته میشود. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ارتساس خبر، فاش شدن و ظاهر گشتن آن. ظاهر گردیدن آن. پراکنده شدن آگاهی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برکنده شدن دندان و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برکنده شدن و افتادن دندان. (از اقرب الموارد). برکنده و فروریزیده شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، ماینحاش فلان من شی ٔ، باک نمیدارد فلان از چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِتِ)
روان شدن آب. (ترجمان علامه جرجانی مهذب عادل بن علی). برآمدن آب از چشمه و روان گردیدن. (ناظم الاطباء). شاریدن. (مصادر زوزنی). انفجار. (یادداشت مؤلف). انبجس الماء، برآمد از چشمه و روان گردید. (منتهی الارب) : فانبجست منه اثنتا عشره عیناً. (قرآن 160/7)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گسترده و پهناور گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انتشار. (از اقرب الموارد). گسترده شدن. (آنندراج). پهن واشدن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). گشاده شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
فراخی. (غیاث اللغات) (آنندراج). سمت. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
مخالفت. (از لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 390، چ دبیرسیاقی ص 148) :
من آنگاه سوگند انبسان خورم
کزین شهر من رخت برتر برم.
بوشکور (از لغت فرس اسدی).
و رجوع به انیسان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیک غبارناک شدن روز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سخت گردآلوده شدن روز. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پراکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی). پراکنده شدن ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انبثاث. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(قُ)
خشم کردن با هم. (از منتهی الارب). ارباس. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تاریک گشتن و تیره گون شدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تاریک شدن شب. (از اقرب الموارد) ، چیز اندک دادن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیز کمی کسی را دادن: اغتفه،اعطاه شیئاً یسیرا. (از اقرب الموارد) ، اندک فربه گردیدن ستور، اندک فربه گردیدن ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غُو شِ کَ)
سرخ سیاه گشتن اسب. (منتهی الارب). سیاه و سرخ شدن اسب و مرغ. (تاج المصادر بیهقی). سیاه و سرخ شدن، چنانکه رنگ او بر هر دو زند، ادجان مطر، پیوسته باریدن آن. پیوسته باران باریدن. (تاج المصادر بیهقی) ، ادجان سماء، پیوسته باریدن و ابرناک گردیدن هوا، ادجان یوم، ابرناک گردیدن روز، ادجان بمکان، مقیم گردیدن در جائی. ایستادن. مقام کردن بجای. (تاج المصادر بیهقی) ، ادجان حمی، پیوسته ماندن تب. لازم شدن تب
لغت نامه دهخدا
(اَ)
تاریک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیره شدن شب: اغبس اللیل، اظلم. (از اقرب الموارد) ، جستن و آهنگ نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قصد چیزی کردن: اغتزاء اغتزاً، قصده. (از اقرب الموارد) ، گزیده و خاص گردیدن از میان یاران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از میان یاران خاص کسی گردیدن: اغتزی ̍بفلان، اختص به من بین اصحابه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ پِ سُمْبْ)
راندن اشتر. زجر کردن شتررا به لفظ بس بس، رها کردن ستور به آب، بس بس گفتن ناقه را به وقت دوشیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از اغبرار
تصویر اغبرار
غبارآلود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتساس
تصویر اعتساس
شبگردی پاسداری، جستن کاوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتساس
تصویر اجتساس
دست بسودن پرواسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغرسطس
تصویر اغرسطس
لاتینی تازی شده یا یونانی تازی شده بید گیا کزمازک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبساط
تصویر انبساط
گسترده و پهناور گردیدن، انتشار، گسترده، گشاده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
در آب فرو رفتن فرو رفتن در آب. اغتمام غمگین شدن اندوهناک گردیدن اندوهگین گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتسال
تصویر اغتسال
شستن و غسل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبساس
تصویر انبساس
پراکنده شدن، رفتن آب به زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحساس
تصویر انحساس
پوسیدن افتادن: دندان، فرور یختن، بریده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندساس
تصویر اندساس
پنهان شدن در خاک به درون چیزی رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبساط
تصویر انبساط
((اِ بِ))
باز شدن، گسترده شدن، شاد و خوشرو شدن، شادمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغبرار
تصویر اغبرار
((اِ بِ))
خاک آلود شدن، گردآلود شدن، تیره رنگ شدن، خاک رنگ گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغتسال
تصویر اغتسال
((اِ تِ))
سر و تن شستن، شستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغتماس
تصویر اغتماس
((اِ تِ))
فرو رفتن در آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبساط
تصویر انبساط
گسترده شدن، گستردن
فرهنگ واژه فارسی سره