باز شدن، گسترده شدن، پهناور شدن شادی، گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، تحتّم، مباسطت، ابرو فراخی، طلاقت، هشاشت، بشاشت، تبذّل، بشر، روتازگی، مباسطه، تازه رویی در علم فیزیک افزایش ابعاد جسمی بدون تغییر در خواص آن معمولاً در اثر افزایش حرارت
باز شدن، گسترده شدن، پهناور شدن شادی، گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، تَحَتُّم، مُباسَطَت، اَبرو فَراخی، طَلاقَت، هَشاشَت، بَشاشَت، تَبَذُّل، بِشر، روتازِگی، مُباسَطِه، تازِه رویی در علم فیزیک افزایش ابعاد جسمی بدون تغییر در خواص آن معمولاً در اثر افزایش حرارت
شستن و غسل کردن. (فرهنگ نظام). غسل آوردن: اغتسل بالماء، غسل آورد. (منتهی الارب). غسل کردن با آب. (ناظم الاطباء). تن را شستن: غسل الرجل، غسل بدنه. (از اقرب الموارد) ، خواربار آوردن. اغتار، امتار. بدین معنی نیز واوی و یایی هر دو آمده است. (از اقرب الموارد). غله از شهری بشهری کشیدن و خواربار آوردن. بدین معنی ذیل (غیر) یایی آمده است. (منتهی الارب). چون یایی باشد، غله از شهری بشهری کشیدن و خواربار آوردن. (ناظم الاطباء)
شستن و غسل کردن. (فرهنگ نظام). غسل آوردن: اغتسل بالماء، غسل آورد. (منتهی الارب). غسل کردن با آب. (ناظم الاطباء). تن را شستن: غسل الرجل، غسل بدنه. (از اقرب الموارد) ، خواربار آوردن. اغتار، امتار. بدین معنی نیز واوی و یایی هر دو آمده است. (از اقرب الموارد). غله از شهری بشهری کشیدن و خواربار آوردن. بدین معنی ذیل (غیر) یایی آمده است. (منتهی الارب). چون یایی باشد، غله از شهری بشهری کشیدن و خواربار آوردن. (ناظم الاطباء)
برابر رنگین کردن دست را: اغتمست المراءه غمساً. (منتهی الارب). برابر رنگین کردن زن دست را. (ناظم الاطباء). رنگین کردن زن دست ها را بتساوی و بی نگار: اغتمست المراءه، غمست یدها خضاباً مستویاً من غیرتصویر. (از اقرب الموارد). خضاب کردن بی نگار. (یادداشت بخط مؤلف).
برابر رنگین کردن دست را: اغتمست المراءه غمساً. (منتهی الارب). برابر رنگین کردن زن دست را. (ناظم الاطباء). رنگین کردن زن دست ها را بتساوی و بی نگار: اغتمست المراءه، غمست یدها خضاباً مستویاً من غیرتصویر. (از اقرب الموارد). خضاب کردن بی نگار. (یادداشت بخط مؤلف).
بلغت رومی و بعضی گویند یونانی، نوعی از حرشف است که به فارسی بیدگیا و گزمازک میگویند. (از آنندراج). بلغت رومی و بعضی گویند یونانی، نوعی از حرشف است که بفارسی بیدگیا و گزمازک خوانند و بعربی ثمرالطرفا گویند. (برهان) (هفت قلزم). کلمه یونانی است بمعنی نجم و ثیل. هر گیاه بی ساق. (یادداشت بخط مؤلف). بیونانی ثیل را نامند. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به اختیارات بدیعی و دزی شود، برانگیختن بر غزات و آماده کردن سامان جنگ کسی را و بجنگ فرستادن. یقال: ’اغزیت فلاناً، اذا جهزته للغزو’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). بجنگ برانگیختن کسی را و برغلانیدن. (از کشف و کنز و منتخب بنقل غیاث اللغات). بجنگ دشمن فرستادن و آماده ساختن برای جنگ و برانگیختن بر کارزار: اغزاه اعزاءً، بعثه الی العدو یغزوه و جهزه للغزو و حمله علی الغزو. (از اقرب الموارد). بغزو فرستادن. (تاج المصادر بیهقی) ، مهلت دادن بر وام. درنگی افکندن دین خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مهلت دادن در وام. (تاج المصادر بیهقی). مهلت دادن کسی را و دین او را بتأخیر انداختن: اغزا فلاناً، مهّله، أخر ماله علیه من الدین. (از اقرب الموارد) ، دشوار شدن آبستن بر ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج). دشوار شدن آبستنی بر ناقه. (ناظم الاطباء). دشوار شدن آبستنی بر شتر ماده: اغزت الناقه، عسر لقاحها. (از اقرب الموارد). تغزیه، در تمام معانی. (از اقرب الموارد)
بلغت رومی و بعضی گویند یونانی، نوعی از حرشف است که به فارسی بیدگیا و گزمازک میگویند. (از آنندراج). بلغت رومی و بعضی گویند یونانی، نوعی از حرشف است که بفارسی بیدگیا و گزمازک خوانند و بعربی ثمرالطرفا گویند. (برهان) (هفت قلزم). کلمه یونانی است بمعنی نجم و ثیل. هر گیاه بی ساق. (یادداشت بخط مؤلف). بیونانی ثیل را نامند. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به اختیارات بدیعی و دزی شود، برانگیختن بر غزات و آماده کردن سامان جنگ کسی را و بجنگ فرستادن. یقال: ’اغزیت فلاناً، اذا جهزته للغزو’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). بجنگ برانگیختن کسی را و برغلانیدن. (از کشف و کنز و منتخب بنقل غیاث اللغات). بجنگ دشمن فرستادن و آماده ساختن برای جنگ و برانگیختن بر کارزار: اغزاه اعزاءً، بعثه الی العدو یغزوه و جهزه للغزو و حمله علی الغزو. (از اقرب الموارد). بغزو فرستادن. (تاج المصادر بیهقی) ، مهلت دادن بر وام. درنگی افکندن دین خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مهلت دادن در وام. (تاج المصادر بیهقی). مهلت دادن کسی را و دین او را بتأخیر انداختن: اغزا فلاناً، مهّله، أخر ماله علیه من الدین. (از اقرب الموارد) ، دشوار شدن آبستن بر ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج). دشوار شدن آبستنی بر ناقه. (ناظم الاطباء). دشوار شدن آبستنی بر شتر ماده: اغزت الناقه، عسر لقاحها. (از اقرب الموارد). تغزیه، در تمام معانی. (از اقرب الموارد)
بپاسبانی گشتن بشب. (ناظم الاطباء). بشب گشتن بپاسبانی. (منتهی الارب) (از آنندراج). بشب گشتن. (تاج المصادر بیهقی). بازشناسی در شب از مردمان مشکوک. (از اقرب الموارد). عسسی کردن. شب گردی. (از یادداشتهای مؤلف). - امثال: کلب اعتس خیر من کلب ربض، یعنی سگ پاسبان بهتر از سگ نشسته و خفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). این مثل در مورد تشویق به کوشش و کسب گفته میشود. (از اقرب الموارد).
بپاسبانی گشتن بشب. (ناظم الاطباء). بشب گشتن بپاسبانی. (منتهی الارب) (از آنندراج). بشب گشتن. (تاج المصادر بیهقی). بازشناسی در شب از مردمان مشکوک. (از اقرب الموارد). عسسی کردن. شب گردی. (از یادداشتهای مؤلف). - امثال: کلب اعتس خیر من کلب ربض، یعنی سگ پاسبان بهتر از سگ نشسته و خفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). این مثل در مورد تشویق به کوشش و کسب گفته میشود. (از اقرب الموارد).
روان شدن آب. (ترجمان علامه جرجانی مهذب عادل بن علی). برآمدن آب از چشمه و روان گردیدن. (ناظم الاطباء). شاریدن. (مصادر زوزنی). انفجار. (یادداشت مؤلف). انبجس الماء، برآمد از چشمه و روان گردید. (منتهی الارب) : فانبجست منه اثنتا عشره عیناً. (قرآن 160/7)
روان شدن آب. (ترجمان علامه جرجانی مهذب عادل بن علی). برآمدن آب از چشمه و روان گردیدن. (ناظم الاطباء). شاریدن. (مصادر زوزنی). انفجار. (یادداشت مؤلف). انبجس الماء، برآمد از چشمه و روان گردید. (منتهی الارب) : فانبجست منه اثنتا عشره عیناً. (قرآن 160/7)
مخالفت. (از لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 390، چ دبیرسیاقی ص 148) : من آنگاه سوگند انبسان خورم کزین شهر من رخت برتر برم. بوشکور (از لغت فرس اسدی). و رجوع به انیسان شود
مخالفت. (از لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 390، چ دبیرسیاقی ص 148) : من آنگاه سوگند انبسان خورم کزین شهر من رخت برتر برم. بوشکور (از لغت فرس اسدی). و رجوع به انیسان شود
سرخ سیاه گشتن اسب. (منتهی الارب). سیاه و سرخ شدن اسب و مرغ. (تاج المصادر بیهقی). سیاه و سرخ شدن، چنانکه رنگ او بر هر دو زند، ادجان مطر، پیوسته باریدن آن. پیوسته باران باریدن. (تاج المصادر بیهقی) ، ادجان سماء، پیوسته باریدن و ابرناک گردیدن هوا، ادجان یوم، ابرناک گردیدن روز، ادجان بمکان، مقیم گردیدن در جائی. ایستادن. مقام کردن بجای. (تاج المصادر بیهقی) ، ادجان حمی، پیوسته ماندن تب. لازم شدن تب
سرخ سیاه گشتن اسب. (منتهی الارب). سیاه و سرخ شدن اسب و مرغ. (تاج المصادر بیهقی). سیاه و سرخ شدن، چنانکه رنگ او بر هر دو زند، ادجان مطر، پیوسته باریدن آن. پیوسته باران باریدن. (تاج المصادر بیهقی) ، ادجان سماء، پیوسته باریدن و ابرناک گردیدن هوا، ادجان یوم، ابرناک گردیدن روز، ادجان بمکان، مقیم گردیدن در جائی. ایستادن. مقام کردن بجای. (تاج المصادر بیهقی) ، ادجان حمی، پیوسته ماندن تب. لازم شدن تب
تاریک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیره شدن شب: اغبس اللیل، اظلم. (از اقرب الموارد) ، جستن و آهنگ نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قصد چیزی کردن: اغتزاء اغتزاً، قصده. (از اقرب الموارد) ، گزیده و خاص گردیدن از میان یاران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از میان یاران خاص کسی گردیدن: اغتزی ̍بفلان، اختص به من بین اصحابه. (از اقرب الموارد)
تاریک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیره شدن شب: اغبس اللیل، اظلم. (از اقرب الموارد) ، جستن و آهنگ نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قصد چیزی کردن: اغتزاء اغتزاً، قصده. (از اقرب الموارد) ، گزیده و خاص گردیدن از میان یاران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از میان یاران خاص کسی گردیدن: اغتزی ̍بفلان، اختص به من بین اصحابه. (از اقرب الموارد)