جدول جو
جدول جو

معنی اعلاک - جستجوی لغت در جدول جو

اعلاک
(اَ)
جمع واژۀ علک، بمعنی صمغ صنوبر و هر صمغی جز آن. (از اقرب الموارد) ، به اشراف درآوردن و شاخص ساختن مرد خویشتن را چنانکه بهنگام خصومت و فحاشی: اعلنبی الرجل، اشرف و اشخص نفسه کما یفعل عند الخصومه و الشتم. (از اقرب الموارد). اعلنباءالرجل، و هو ان یشرف الرجل و یشخص نفسه کما یفعل عند الخصومه و الشتم. (منتهی الارب). و در انسان نیز بمعنای آمادۀ جنگ گردیدن استعمال می شود. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از املاک
تصویر املاک
ملک ها، چیزهایی که در قبضه و تصرف شخص باشد، جمع واژۀ ملک
ملک ها، فرشتگان، جمع واژۀ ملک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعلان
تصویر اعلان
آشکار کردن، ظاهر ساختن، نوشته یا ورقۀ چاپ شده که به وسیلۀ آن مطلبی را به اطلاع عموم می رسانند، آگهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعلام
تصویر اعلام
علم ها، پرچم ها، بیرق ها، نشان ها، نشانه ها، جمع واژۀ علم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعلاق
تصویر اعلاق
علق ها، هر چیزهای خوب و گرانمایه، نفیس ها، جمع واژۀ علق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعلال
تصویر اعلال
در صرف عربی، معتل کردن، علیل کردن، بیمار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعلام
تصویر اعلام
آگاه ساختن، آگاهی دادن، خبر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهلاک
تصویر اهلاک
هلاک کردن، میرانیدن، نابود ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افلاک
تصویر افلاک
فلک ها، آسمان ها، جمع واژۀ فلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از املاک
تصویر املاک
پادشاه کردن، ملک گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
جمع ملک، داراک ها بنه ویسان هیران، جمع ملک، فرشتگان پادشاه گردانیدن، زن خواستن، زن دادن، زناشویی، واگذاری، داراییها ثروتها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فلک، گردون ها چرخ ها سپهرها جمع فلک چرخها سپهرها آسمانها، یکی از فنون کشتی در خاک از سلسله (کنده ها)، ج فلک، چرخ گردون، سپهرها، آسمانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعکاک
تصویر اعکاک
رنگ به رنگ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلاف
تصویر اعلاف
جمع علف، سبزه ها، خورش ستور
فرهنگ لغت هوشیار
جمع علق، گرانمایه مکل انداختن مکل زالو یازلو، در دام انداختن، چنگ در زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلال
تصویر اعلال
بیمار گرداندن علیل کردن بیمار کردن، ناقص و علیل و بیمار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع علم، ناموران نامبرداران، درفش ها نشان ها، ویژه نام ها نیودش، هشدار دادن، دانا کردن جمع علم بزرگان ناموران نامداران، درفشها نشانها، اسامی خاص نامهای خاص. آگاهانیدن آگاه کردن دانا کردن، آگاهی، جمع اعلامات. یا اعلام جرم. عبارتست از اینکه وکلای مجلس یا دادستان یا اشخاص جرم شخصی را (که دارای مقام و رتبه قابل توجهی است) بسمع اولیای امور بر سانند و او را تعقیب کنند. یا اعلام خطر. آگاهانیدن از خطر. آگاه گردانیدن، کسی را باخبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آشکاراندن آشکارا کردن پدید ساختن، آگهی، جمع اعلانات. آشکار کردن، علنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نابود کردن به باد دادن فروختن نیست گردانیدن نابود کردن هلاک کردن، هلاک ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلاق
تصویر اعلاق
جمع علق، چیزهای نفیس، غلاف های شمشیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از املاک
تصویر املاک
جمع ملک، دارایی، جمع ملک، شاهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهلاک
تصویر اهلاک
((اِ))
نابود کردن، از میان بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعلاء
تصویر اعلاء
((اِ))
بلند کردن، بالا بردن، برکشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعلام
تصویر اعلام
((اِ))
آگاه کردن، هشدار دادن، آگاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعلال
تصویر اعلال
((اِ))
بیمار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعلام
تصویر اعلام
((اَ))
جمع علم، نشانه ها، بیرق ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعلان
تصویر اعلان
((اِ))
آشکارا کردن، آگهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افلاک
تصویر افلاک
جمع فلک، چرخ ها، سپهرها، آسمان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعلان
تصویر اعلان
آگهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعلام
تصویر اعلام
باز نمود، ناموران، ویژه نام ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعلان
تصویر اعلان
Announcement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اعلان
تصویر اعلان
объявление
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اعلان
تصویر اعلان
Ankündigung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اعلان
تصویر اعلان
оголошення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اعلان
تصویر اعلان
ogłoszenie
دیکشنری فارسی به لهستانی