جدول جو
جدول جو

معنی اعذب - جستجوی لغت در جدول جو

اعذب
(اَ ذَ)
شیرین تر. (آنندراج). گواراتر. (ناظم الاطباء). نعت تفضیلی از عذب. خوشگوارتر. گوارنده تر. خوشتر. خوشمزه تر. خوش طعم تر. لذیذتر. (یادداشت بخط مؤلف) : و هذا النهر کأسمه فرات، هو من اعذب المیاه و اخفها. (رحلۀ ابن جبیر). و اعذب المیاه و اخفها ماء جیحون. (صورالاقالیم اصطخری).
- امثال:
اعذب من ماء البارق. چنانکه در وصف شعر گفته اند: اعذبه اکذبه. (از یادداشتهای مؤلف).
لغت نامه دهخدا
اعذب
شیرین تر خوشگوارتر می آب دهان
تصویری از اعذب
تصویر اعذب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعجب
تصویر اعجب
عجیب تر، شگفت آورتر، به شگفت آورنده تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکذب
تصویر اکذب
دروغ تر، دروغ گوتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معذب
تصویر معذب
در رنج و عذاب، عذاب شده، شکنجه شده
فرهنگ فارسی عمید
(اُ ذِ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. شغل اهالی زراعت و گله داری است و در تابستان راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
نعت تفضیلی از عذر. معذورتر: و ضم الیه (الی کتاب العروض) باباً فی علم القوافی... و لم اره کبیر عمل و لو نسخ کتاب ابی الحسن الاخفش لکان اعذر عندی. (معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 76)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ تَ)
دور نمودن چغزلاوه. (منتهی الارب) (آنندراج). دور نمودن چغزلاوه را از آب. (ناظم الاطباء). چغزلاوۀ آب را از آن برکندن. و همزۀ آن (باب افعال) برای افادۀ سلب است. (از اقرب الموارد) : اعذب الماء اعذاباً، دور نمود... (منتهی الارب)، جمع واژۀ عرش، بمعنی استخوان نزدیک حلق که زبان را برپا دارد و گوشتپاره ای دراز در یک سوی گردن یا در بن گردن یا جای شیشۀ حجامت و جز آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به عرش شود
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
مرد بی موی پیش سر، برگشتن گونۀ آدمی. (منتهی الارب). گونۀ روی بگشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
مرد بی زن. (ناظم الاطباء). مرد بی زن. هوقلیل. او لاتقل: اعزب، للرجل الذی لا اهل له و یقال: رجل عزب و امراءه عزباء. (منتهی الارب). آنکه او را زن نباشد. و این نادر است و بیشتر عزب و عزیب گویندو مؤنث آن عزباء است. (از اقرب الموارد). و فی الحدیث: ان النبی صلی اﷲ علیه و آله کان یعطی الاّهل حظین و الاعزب حظاً. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اُ یَ)
موضعی است به یمن. و هو فعیل یا افعل. (منتهی الارب) .یاقوت آرد: از ابوالحسین بن زنجی از نحویان بصره نقل است که در زبان عرب کلمه ای بر وزن فعیل نیست بجز ’اعیب’ و آن نام موضعی است به یمن. و بعقیدۀ من (یاقوت) تصحیفی روی داده و بر وی اشتباه شده است و معروف بر این وزن کلمه ’علیب’ است که موضعی است در راه یمن. و ذکر آن در بیت زیر از ابودهبل آمده است:
فما ذرّ قرن الشمس حتی تبیّنت
بعلیب نخلا مشرفاً و مخیّما.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
فصیح تر. افصح. آن که بیان وی خوشتر باشد: و الصلاه و السلام علی سیدنا محمد افصح الخلق لساناً و اعربهم بیاناً. (دیباچۀ المزهر سیوطی)
لغت نامه دهخدا
(اَنَ)
کلان بینی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه بینی بزرگ دارد. (از اقرب الموارد) ، بازگردنده تر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
مرد سطبر لب و دندان. ج، عکب. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ قُ)
جمع واژۀ عقاب. (منتهی الارب). رجوع به عقاب شود، اعلاث الشجر، پاره های آمیخته ازچوب آتش زنه و خشک بهم آمیخته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
مرد بی یاری گر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که بی یاور باشد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
دروغگوتر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). دروغگوتر:
- امثال:
اکذب من اخیذالدیلم.
اکذب من الاخیذالصبحان.
اکذب من اسیرالسند.
اکذب من جحینه.
اکذب من السالیه
اکذب من سجاح.
اکذب من شیخ الغریب.
اکذب من صبی.
اکذب من صنع.
اکذب من فاخته.
اکذب من قیس بن عاصم.
اکذب من المهلب.
اکذب من یلمع.
اکذب من مجرب. (یادداشت مؤلف). کاذب تر.
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
جاذب تر. کشنده تر
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
آنکه میان او و آسمان چیزی حائل نباشد، بازمانده از خوردن از شدت تشنگی، ستور ایستاده که آب و علف نخورد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذُ)
جمع واژۀ عذق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عذق، بمعنی شاخ درخت خرمای باردار. (از اقرب الموارد). عذاق. (اقرب الموارد). ج عذق، خرمابن بابار. (آنندراج). رجوع به عذق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَذْ ذِ)
در شکنجه کشنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عذاب کننده: و اذ قالت امه منهم لم تعظون قوما اﷲ مهلکهم او معذبهم عذاباً شدیداً. (قرآن 164/7). وما کان اﷲ لیعذبهم و انت فیهم و ماکان اﷲ معذبهم و هم یستغفرون. (قرآن 33/8) ، بازدارنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
اسبان نژاد نجیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسبان و شتران جرد و ملس و اصیل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذِ بَ)
جمع واژۀ عذاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عذاب، بمعنی هر چیز که بر انسان سخت آید و او را از مقصود بازدارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معذب
تصویر معذب
در شکنجه کشیده شده، عذاب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکذب
تصویر اکذب
کاذب تر دروغگوتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعنب
تصویر اعنب
کلان بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعجب
تصویر اعجب
شگفت آورنده تر، عجیبتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعرب
تصویر اعرب
فصیحتر، افصح، آنکه بیانش خوشتر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزب
تصویر اعزب
مرد تنها، بی زن، گواراتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعضب
تصویر اعضب
دست تنها، برادر مرده، بی کس و کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعذبه
تصویر اعذبه
عذاب، هرچیز که بر انسان سخت آید و او را از مقصود خود بازدارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معذب
تصویر معذب
((مُ عَ ذَّ))
آزار شده، در رنج و عذاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعجب
تصویر اعجب
((اَ جَ))
عجیب تر، شگفت آورتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکذب
تصویر اکذب
((اَ ذَ))
کاذب تر، دروغگوتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معذب
تصویر معذب
رنجیده
فرهنگ واژه فارسی سره