در ریگ بسته و سخت درآمدن شتر چندانکه بیرون آمدن از آن دشوار گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بماند (ن) اشتر در ریگی که در وی بستگی باشد. (تاج المصادر بیهقی). در ریگ درافتادن شتر آنچنانکه رهایی یافتن از آن نتواند. و منه: ’اودیت ان لم تحب حبو المعتنک’. (از اقرب الموارد)
در ریگ بسته و سخت درآمدن شتر چندانکه بیرون آمدن از آن دشوار گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بماند (ن) اشتر در ریگی که در وی بستگی باشد. (تاج المصادر بیهقی). در ریگ درافتادن شتر آنچنانکه رهایی یافتن از آن نتواند. و منه: ’اودیت ان لم تحب حبو المعتنک’. (از اقرب الموارد)
دست به گردن یکدیگر زدن در حرب و جز آن. (منتهی الارب). دست به گردن همدیگر زدن در حرب و جز آن. (آنندراج). دست به گردن یکدیگر زدن در جنگ و جز آن. (ناظم الاطباء). دست به گردن یکدیگر را گرفتن. (المصادر زوزنی). دست به گردن یکدیگر فراکردن. (تاج المصادر بیهقی). دست بر گردن یکدیگر قرار دادن و این بجنگ و امثال آن اختصاص دارد و بسیار باشد که کلمات: اعتناق، تعانق و معانقه را بجای هم بکار برند. (از اقرب الموارد).
دست به گردن یکدیگر زدن در حرب و جز آن. (منتهی الارب). دست به گردن همدیگر زدن در حرب و جز آن. (آنندراج). دست به گردن یکدیگر زدن در جنگ و جز آن. (ناظم الاطباء). دست به گردن یکدیگر را گرفتن. (المصادر زوزنی). دست به گردن یکدیگر فراکردن. (تاج المصادر بیهقی). دست بر گردن یکدیگر قرار دادن و این بجنگ و امثال آن اختصاص دارد و بسیار باشد که کلمات: اعتناق، تعانق و معانقه را بجای هم بکار برند. (از اقرب الموارد).
بند نمودن در را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بستن در را. (از اقرب الموارد) ، اسبی است مر غنی بن اعصر را. (منتهی الارب) (آنندراج) : اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیزنعل رخش فرمان و براق اندام و شبرنگ اهتزاز. منوچهری. شاهزاده عزم کرد کی روزی شکار کنند و در زیر ران آورد اغرّی، محجلی عقیلی نژاد، از نسل اعوج و لاحق... (سندبادنامه ص 251)
بند نمودن در را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بستن در را. (از اقرب الموارد) ، اسبی است مر غنی بن اعصر را. (منتهی الارب) (آنندراج) : اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیزنعل رخش فرمان و براق اندام و شبرنگ اهتزاز. منوچهری. شاهزاده عزم کرد کی روزی شکار کنند و در زیر ران آورد اغرّی، محجلی عقیلی نژاد، از نسل اعوج و لاحق... (سندبادنامه ص 251)
رنج دیدن بجهت کسی و تیمارداشتن. (از منتهی الارب). غمخواری کردن و تیمار داشتن و اهتمام و مهربانی. (از کشف و کنز و منتخب بنقل از غیاث اللغات). اهتمام. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). تیمار داشتن. (زمخشری) (تاج المصادر بیهقی). رنج دیدن بجهت کسی و تیمار داشتن. (ناظم الاطباء). رنج دیدن و تیمار داشتن. (آنندراج). اهتمام و فکر و اندیشه در کاری. (ناظم الاطباء). اهتمام در کاری. رنج دیدن در کاری. رنج دیدن برای... (یادداشت بخط مؤلف).
رنج دیدن بجهت کسی و تیمارداشتن. (از منتهی الارب). غمخواری کردن و تیمار داشتن و اهتمام و مهربانی. (از کشف و کنز و منتخب بنقل از غیاث اللغات). اهتمام. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). تیمار داشتن. (زمخشری) (تاج المصادر بیهقی). رنج دیدن بجهت کسی و تیمار داشتن. (ناظم الاطباء). رنج دیدن و تیمار داشتن. (آنندراج). اهتمام و فکر و اندیشه در کاری. (ناظم الاطباء). اهتمام در کاری. رنج دیدن در کاری. رنج دیدن برای... (یادداشت بخط مؤلف).
مطلع شدن بچیزهای کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دانا شدن به اخبار کسانی. (از اقرب الموارد). یقال: ’اعتن ما عندهم اعتناناً، یعنی مطلع شد بچیزهای ایشان. (منتهی الارب) ، خوش آمدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). شگفتی نمودن و خوش آمدن. (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). بشگفت آمدن و شاد شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بتعجب درآمدن ازچیزی و شاد شدن. (از اقرب الموارد). یقال: اعجبه الشی ٔ و اعجب بالشی ٔ، معلوم و مجهول به یک معنی استعمال شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) : روا بود که فزاید جهان بدورانش سزا بود که نماید فلک بدو اعجاب. مسعودسعد. نیست معجب بجود خویش جهان می نماید بجود او اعجاب. مسعودسعد. چون دمنه از... سخن فارغ شد، اعجاب شیر بدو زیادت گشت. (کلیله و دمنه). یار شد یا مارشد آن آب تو زآن عصا چونست این اعجاب تو. مولوی. برآمد ابر بکردار عاشق رعنا کشیده دامن و افراخته سر از اعجاب. مولوی. ، فضیلت نهادن خود را. (منتهی الارب). فضیلت نهادن بر خود و تکبر کردن. (ناظم الاطباء). ناز و تکبر کردن و در شگفت بودن. (ازاقرب الموارد). تکبر کردن. (منتخب از غیاث اللغات) : مرا همیشه اعجاب تو... معلوم بود. (کلیله و دمنه). تو که مبداء و مرجعت این است نه سزاوار کبر و اعجابی. سعدی. ، معجب کردن. (آنندراج) (المصادر زوزنی) ، در تکبر و غرور انداختن. (منتخب از غیاث اللغات). - اعجاب بنفس، تخایل. تکبر. (یادداشت مؤلف)
مطلع شدن بچیزهای کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دانا شدن به اخبار کسانی. (از اقرب الموارد). یقال: ’اعتن ما عندهم اعتناناً، یعنی مطلع شد بچیزهای ایشان. (منتهی الارب) ، خوش آمدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). شگفتی نمودن و خوش آمدن. (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). بشگفت آمدن و شاد شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بتعجب درآمدن ازچیزی و شاد شدن. (از اقرب الموارد). یقال: اعجبه الشی ٔ و اعجب بالشی ٔ، معلوم و مجهول به یک معنی استعمال شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) : روا بود که فزاید جهان بدورانش سزا بود که نماید فلک بدو اعجاب. مسعودسعد. نیست معجب بجود خویش جهان می نماید بجود او اعجاب. مسعودسعد. چون دمنه از... سخن فارغ شد، اعجاب شیر بدو زیادت گشت. (کلیله و دمنه). یار شد یا مارشد آن آب تو زآن عصا چونست این اعجاب تو. مولوی. برآمد ابر بکردار عاشق رعنا کشیده دامن و افراخته سر از اعجاب. مولوی. ، فضیلت نهادن خود را. (منتهی الارب). فضیلت نهادن بر خود و تکبر کردن. (ناظم الاطباء). ناز و تکبر کردن و در شگفت بودن. (ازاقرب الموارد). تکبر کردن. (منتخب از غیاث اللغات) : مرا همیشه اعجاب تو... معلوم بود. (کلیله و دمنه). تو که مبداء و مرجعت این است نه سزاوار کبر و اعجابی. سعدی. ، معجب کردن. (آنندراج) (المصادر زوزنی) ، در تکبر و غرور انداختن. (منتخب از غیاث اللغات). - اعجاب بنفس، تخایل. تکبر. (یادداشت مؤلف)
انبوهی کردن در جنگ گاه. (آنندراج) (منتهی الارب). انبوهی کردن مردم در جنگ گاه. (ناظم الاطباء). انبوهی کردن و سخت کردن جنگ برخی را. (از اقرب الموارد). انبوهی کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). جمع شدن. (یادداشت مؤلف) ، فشاردن جامه و نظائر آن و گفته اند ’عصر’ بمعنی آن است که شخص خودش بمباشرت چیزی را بفشارد و ’اعتصار’ بمعنی فشارده شدن برای او باشد. (ازاقرب الموارد). فشردن. (یادداشت مؤلف) ، عطا و نیکویی جستن، قضای حاجت کردن، بر سر طعام که در گلو ماند اندک اندک آب خوردن تا گواراند و فروبرد طعام را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اندک اندک آب خوردن تا طعامی که در گلو مانده گوارا شود. و بدین معنی با حرف ’باء’ متعدی شود. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) : لو بغیر الماء حلقی شرق کنت کالغصان بالماء اعتصاری. عدی بن زید (از لسان العرب). ، شیره ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). عصیر ساختن. (از اقرب الموارد) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، بیرون آوردن مال از دست کسی جهت تاوان و غیر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). مال کسی را بعنوان غرامت و امثال آن از دست او بیرون آوردن. و بدین معنی با ’من’ متعدی شود. (از اقرب الموارد). مال از دست کسی بیرون کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، زفتی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بازداشتن از نکاح و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازداشتن دختر از نکاح و آن از اعتصار بمعنای منع است. (از لسان العرب) ، بازداشتن مال از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازداشتن کسی را. (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: ’یعتصر الوالد عن ولده فی ماله، ای یمنعه ایاه و یحسبه عنه’، بخل کردن بر کسی. و بدین معنی با ’علی’ متعدی شود. (از اقرب الموارد). از چیزی که در دست دارد بر کسی بخل ورزیدن و بازداشتن آنرا. (از لسان العرب) ، پناه گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). التجاء و پناه بردن بکسی. و بدین معنی با ’باء’ متعدی شود. (از اقرب الموارد). پناه با کسی یا با چیزی دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و فی الحدیث: امر بلالاً ان یؤذن قبل الفجر لیعتصر معتصرهم’،ارادۀ قضای حاجت کرد پس از آن کنایه نمود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مؤلف تاج العروس آرد: ’امر بلالاً...’، اراد الذی یرید ان یضرب الغائط و هو قاضی الحاجه لیتأهب للصلاه قبل دخول وقتها مکنی عنه بالمعتصر. (از تاج العروس) ، گرفتن و دریافت داشتن، ثواب عطا گرفتن. (از اقرب الموارد) ، برگرداندن بخشش و عطا. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). و منه حدیث الشعبی: ’یعتصر الوالد علی ولده فی ماله’. ابن اثیر گوید: آنرا به ’علی’ متعدی سازند بدان جهت که بمعنی رجوع کردن بر، و عودت کردن بر، میباشد. ابن اعرابی گوید: یعتصرون العطاء، ای یسترجعونه بثوابه. (از لسان العرب)
انبوهی کردن در جنگ گاه. (آنندراج) (منتهی الارب). انبوهی کردن مردم در جنگ گاه. (ناظم الاطباء). انبوهی کردن و سخت کردن جنگ برخی را. (از اقرب الموارد). انبوهی کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). جمع شدن. (یادداشت مؤلف) ، فشاردن جامه و نظائر آن و گفته اند ’عصر’ بمعنی آن است که شخص خودش بمباشرت چیزی را بفشارد و ’اعتصار’ بمعنی فشارده شدن برای او باشد. (ازاقرب الموارد). فشردن. (یادداشت مؤلف) ، عطا و نیکویی جستن، قضای حاجت کردن، بر سر طعام که در گلو ماند اندک اندک آب خوردن تا گواراند و فروبرد طعام را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اندک اندک آب خوردن تا طعامی که در گلو مانده گوارا شود. و بدین معنی با حرف ’باء’ متعدی شود. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) : لو بغیر الماء حلقی شرق کنت کالغصان بالماء اعتصاری. عدی بن زید (از لسان العرب). ، شیره ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). عصیر ساختن. (از اقرب الموارد) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، بیرون آوردن مال از دست کسی جهت تاوان و غیر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). مال کسی را بعنوان غرامت و امثال آن از دست او بیرون آوردن. و بدین معنی با ’من’ متعدی شود. (از اقرب الموارد). مال از دست کسی بیرون کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، زُفتی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بازداشتن از نکاح و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازداشتن دختر از نکاح و آن از اعتصار بمعنای منع است. (از لسان العرب) ، بازداشتن مال از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازداشتن کسی را. (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: ’یعتصر الوالد عن ولده فی ماله، ای یمنعه ایاه و یحسبه عنه’، بخل کردن بر کسی. و بدین معنی با ’علی’ متعدی شود. (از اقرب الموارد). از چیزی که در دست دارد بر کسی بخل ورزیدن و بازداشتن آنرا. (از لسان العرب) ، پناه گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). التجاء و پناه بردن بکسی. و بدین معنی با ’باء’ متعدی شود. (از اقرب الموارد). پناه با کسی یا با چیزی دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و فی الحدیث: امر بلالاً ان یؤذن قبل الفجر لیعتصر معتصرهم’،ارادۀ قضای حاجت کرد پس از آن کنایه نمود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مؤلف تاج العروس آرد: ’امر بلالاً...’، اراد الذی یرید ان یضرب الغائط و هو قاضی الحاجه لیتأهب للصلاه قبل دخول وقتها مکنی عنه بالمعتصر. (از تاج العروس) ، گرفتن و دریافت داشتن، ثواب عطا گرفتن. (از اقرب الموارد) ، برگرداندن بخشش و عطا. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). و منه حدیث الشعبی: ’یعتصر الوالد علی ولده فی ماله’. ابن اثیر گوید: آنرا به ’علی’ متعدی سازند بدان جهت که بمعنی رجوع کردن بر، و عودت کردن بر، میباشد. ابن اعرابی گوید: یعتصرون العطاء، ای یسترجعونه بثوابه. (از لسان العرب)