جدول جو
جدول جو

معنی اعتناش - جستجوی لغت در جدول جو

اعتناش
دست در گردن یکدیگر انداختن در حرب. (آنندراج) (منتهی الارب). دست در گردن یکدیگر انداختن در جنگ. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
اعتناش
دست به گردن شدن، به زور گرفتن
تصویری از اعتناش
تصویر اعتناش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعتنا
تصویر اعتنا
اهتمام ورزیدن به کاری، توجه داشتن به امری یا کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعتناق
تصویر اعتناق
دست به گردن یکدیگر انداختن، به گردن گرفتن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(یَ لی / یَلْ لی زَ)
بسیار گردیدن موی دنب شتر ماده و دراز شدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار انبوه و دراز شدن دم ناقه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ سُمْ)
خانه ساختن مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آشیانه بپا کردن مرغ. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ / لِ)
رنج دیدن بجهت کسی و تیمارداشتن. (از منتهی الارب). غمخواری کردن و تیمار داشتن و اهتمام و مهربانی. (از کشف و کنز و منتخب بنقل از غیاث اللغات). اهتمام. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). تیمار داشتن. (زمخشری) (تاج المصادر بیهقی). رنج دیدن بجهت کسی و تیمار داشتن. (ناظم الاطباء). رنج دیدن و تیمار داشتن. (آنندراج). اهتمام و فکر و اندیشه در کاری. (ناظم الاطباء). اهتمام در کاری. رنج دیدن در کاری. رنج دیدن برای... (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ / لِ)
به یک سو شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی) (آنندراج). با یکسوی شدن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
کراهت داشتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کراهت داشتن از چیزی. (آنندراج) ، مرد گول گرانجان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احمق که در کار سنگینی کند. (از اقرب الموارد) ، مرد بسیارموی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آن که پرموی باشد. (از اقرب الموارد) ، کفتار نر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). کفتار نر و مؤنث آنرا عثواء گویند. (از اقرب الموارد) ، آن که رنگش مایل بسیاهی بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کسی که رنگ او بسیاهی بزند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَشْ یَهْ)
دست به گردن یکدیگر زدن در حرب و جز آن. (منتهی الارب). دست به گردن همدیگر زدن در حرب و جز آن. (آنندراج). دست به گردن یکدیگر زدن در جنگ و جز آن. (ناظم الاطباء). دست به گردن یکدیگر را گرفتن. (المصادر زوزنی). دست به گردن یکدیگر فراکردن. (تاج المصادر بیهقی). دست بر گردن یکدیگر قرار دادن و این بجنگ و امثال آن اختصاص دارد و بسیار باشد که کلمات: اعتناق، تعانق و معانقه را بجای هم بکار برند. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بِ)
در ریگ بسته و سخت درآمدن شتر چندانکه بیرون آمدن از آن دشوار گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بماند (ن) اشتر در ریگی که در وی بستگی باشد. (تاج المصادر بیهقی). در ریگ درافتادن شتر آنچنانکه رهایی یافتن از آن نتواند. و منه: ’اودیت ان لم تحب حبو المعتنک’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مطلع شدن بچیزهای کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دانا شدن به اخبار کسانی. (از اقرب الموارد). یقال: ’اعتن ما عندهم اعتناناً، یعنی مطلع شد بچیزهای ایشان. (منتهی الارب) ، خوش آمدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). شگفتی نمودن و خوش آمدن. (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). بشگفت آمدن و شاد شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بتعجب درآمدن ازچیزی و شاد شدن. (از اقرب الموارد). یقال: اعجبه الشی ٔ و اعجب بالشی ٔ، معلوم و مجهول به یک معنی استعمال شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) :
روا بود که فزاید جهان بدورانش
سزا بود که نماید فلک بدو اعجاب.
مسعودسعد.
نیست معجب بجود خویش جهان
می نماید بجود او اعجاب.
مسعودسعد.
چون دمنه از... سخن فارغ شد، اعجاب شیر بدو زیادت گشت. (کلیله و دمنه).
یار شد یا مارشد آن آب تو
زآن عصا چونست این اعجاب تو.
مولوی.
برآمد ابر بکردار عاشق رعنا
کشیده دامن و افراخته سر از اعجاب.
مولوی.
، فضیلت نهادن خود را. (منتهی الارب). فضیلت نهادن بر خود و تکبر کردن. (ناظم الاطباء). ناز و تکبر کردن و در شگفت بودن. (ازاقرب الموارد). تکبر کردن. (منتخب از غیاث اللغات) : مرا همیشه اعجاب تو... معلوم بود. (کلیله و دمنه).
تو که مبداء و مرجعت این است
نه سزاوار کبر و اعجابی.
سعدی.
، معجب کردن. (آنندراج) (المصادر زوزنی) ، در تکبر و غرور انداختن. (منتخب از غیاث اللغات).
- اعجاب بنفس، تخایل. تکبر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
برشدن تاک بر وادیج. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). (آنندراج). بر چفته شدن انگور. (تاج المصادر بیهقی). برشدن انگور بر چوب بندی که تاک بر بالای آن اندازند. (از متن اللغه) ، تلاش و تفحص کردن بن شاخهای خرمابن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جستجوی بن شاخه های خرما. (از اقرب الموارد) ، برجستن بر کسی بناحق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجتنان
تصویر اجتنان
پوشیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتناب
تصویر اجتناب
احتراز، پرهیز، دوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختناق
تصویر اختناق
خفگی و گلوگیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختراش
تصویر اختراش
هم خراشی: خراشیدن همدیگر را، پیشه گری، به زورخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتواش
تصویر احتواش
شکار رمانی شکار رماندن، در میان گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
لو یشه بندی (لویشه چوب و ریسمانی که به دهان چارپایان بندند، استوار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتشاش
تصویر احتشاش
گیاهجویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتیاش
تصویر ارتیاش
نیکو شدن حال کسی نیکو شدن احوال، حسن حال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتئاش
تصویر ابتئاش
واپس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتشاش
تصویر اعتشاش
لانه ساختن لاغری سستی
فرهنگ لغت هوشیار
توجه داشتن به امری یا کسی، اهتمام ورزیدن بکاری: توجه داشتن بامری یا کسی، فکر اندیشه توجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتنار
تصویر اعتنار
به یکسو شدن، کناره گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتناف
تصویر اعتناف
بد آمدن، ندانم کاری، نپسندیدن ناخوش داشتن، به زور گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتناق
تصویر اعتناق
کاری را به گردن گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتنان
تصویر اعتنان
پیش گرفتن، پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
وادیج بستن (وادیج چوب بست یا داربستی است که تاک برآن اندازد، برشدن تاک خزیدن تاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتناح
تصویر ارتناح
تلو تلو خوردن، گردنکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتناء
تصویر اعتناء
((اِ تِ))
اهتمام ورزیدن به کاری، توجه داشتن به کسی یا کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتناق
تصویر اعتناق
((اِ تِ))
دست به گردن یکدیگر انداختن، امری را به گردن گرفتن، نوازش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استانش
تصویر استانش
اثبات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعتنا
تصویر اعتنا
پروا، روی آوری، پرداختن
فرهنگ واژه فارسی سره
التفات، پروا، توجه، حرمت، رعایت، عنایت، محل، ملاحظه، نگرش، وقع
فرهنگ واژه مترادف متضاد