جدول جو
جدول جو

معنی اعتفاف - جستجوی لغت در جدول جو

اعتفاف(سَ)
گرفتن شتر گیاه خشک را بزبان از بالای خاک و پاک کردن آن از آن. گرفتن شتر گیاه خشک را از روی خاک و پاک کردن آن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرفتن شتر گیاه خشک را از روی خاک و پاک کردن آنرا. (از اقرب الموارد). استعفاف. (اقرب الموارد) ، بر همدیگر نشستن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعتساف
تصویر اعتساف
راه را کج کردن، از راه راست منحرف شدن، بیراهه رفتن، ستم کردن، بیداد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعتراف
تصویر اعتراف
اقرار کردن کسی به گناه یا جرمی که مرتکب شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعتکاف
تصویر اعتکاف
گوشه نشین شدن، در جایی ماندن، گوشه نشینی برای عبادت
فرهنگ فارسی عمید
بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی را بر زمین زدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
کشتی گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
گرفتن از کسی حق خود را. (آنندراج) (ناظم الاطباء). حق را از کسی گرفتن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، گوشه گرفتن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، اعتکال خبر، مشکل شدن آن بر کس، همدیگر را سرون زدن گاوها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: اعتکل الثوران، همدیگر را سرون زدند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ فُ)
انتظار چیزی کشیدن. (ناظم الاطباء). انتظار چیزی کردن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(یَ پَ رَ)
علف خوردن ستور. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). علف خوردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). علف خوردن چارپایان. (از اقرب الموارد) ، کناره گزیدن، دور شدن از جایی بجایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ وَ)
خبر دادن کسی را از نام و حال و صفت خود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از نام و کار خود کسی را خبر کردن. (از اقرب الموارد) : اعترف الی اعترافاً، خبر داد مرا از نام و حال و صفت خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خبر کردن. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(مَ دَدْ دَ هََ دَ / دِ)
سف ّ. (زوزنی). سفوف ساختن. (منتهی الارب). سفوف کردن، فراگرفتن کبوتر ازبهر بچه. (تاج المصادر بیهقی). مرغ داشتن برای بچه کردن. جهت چوزه بیرون آوردن، داشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ کَ / کِ)
ارتفاف لون، درخشیدن و روشن گردیدن رنگ و گونۀ کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
در بستن بر خود و نخواستن از کسی چیزی را چندانکه بمیرد از گرسنگی و این در خشکسال میکنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در بروی خود بستن تا از گرسنگی مردن و از کسی چیزی نخواستن و این عمل در خشکسال کنند. (از اقرب الموارد) : لقی رجل جاریه تبکی فقال ما لک قالت نرید أن نعتفد.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعتساف
تصویر اعتساف
ظلم وستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتراف
تصویر اعتراف
خبر دادن کسی را از نام وحال وصفت خود، خبر کردن، اقرار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتفاف
تصویر ارتفاف
سرخگونه شدن سرخگونگی سرسبزی شادابی گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتفاف
تصویر اشتفاف
ژرف کاوی، سیرنوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتیاف
تصویر اعتیاف
توشه بر گرفتن زدگی بیزاری از خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتناف
تصویر اعتناف
بد آمدن، ندانم کاری، نپسندیدن ناخوش داشتن، به زور گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتلاف
تصویر اعتلاف
چریدن علف خوردن چهار پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتکاف
تصویر اعتکاف
گوشه نشین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتفاص
تصویر اعتفاص
هده گیری (هده حق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التفاف
تصویر التفاف
انبوهی، درهم پیچیدن در هم پیچیدن در هم شدن تو در تو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتفاس
تصویر اعتفاس
کشتی گرفتن، دلهره داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتفار
تصویر اعتفار
بر زمین زدن، برتاختن، خاک آلودگی، برخاک افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتفاء
تصویر اعتفاء
بخشش خواستن نیکی خواستن دهش خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتفاف
تصویر احتفاف
گرد گردی (طواف)، خوردن آن چه در دیگ باشد تا ته خوردن کاسه لیسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتفاف
تصویر اغتفاف
اندک بخشی کم گذاشتی گیان خوردن: ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتفاف
تصویر اقتفاف
فرو ریختن، از جا در رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتراف
تصویر اعتراف
((اِ تِ))
اقرار کردن، اقرار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتساف
تصویر اعتساف
((اِ تِ))
زور گفتن، بیراهه رفتن، زورگویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتکاف
تصویر اعتکاف
((اِ تِ))
گوشه نشین شدن، گوشه گیری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التفاف
تصویر التفاف
((اِ تِ))
درهم پیچیدن، درهم شدن، تو در تو شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتراف
تصویر اعتراف
پذیرش، پذیرا
فرهنگ واژه فارسی سره
قدردانی، اعتراف
دیکشنری اردو به فارسی