اعتراف اعتراف خبر دادن کسی را از نام و حال و صفت خود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از نام و کار خود کسی را خبر کردن. (از اقرب الموارد) : اعترف الی اعترافاً، خبر داد مرا از نام و حال و صفت خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خبر کردن. (المصادر زوزنی). لغت نامه دهخدا
اعتراف اعتراف ابراز، اذعان، اظهار، افشا، اقرار، بیان، تصدیق، خستو، مقرمتضاد: انکار فرهنگ واژه مترادف متضاد