جدول جو
جدول جو

معنی اعتساف - جستجوی لغت در جدول جو

اعتساف
راه را کج کردن، از راه راست منحرف شدن، بیراهه رفتن، ستم کردن، بیداد کردن
تصویری از اعتساف
تصویر اعتساف
فرهنگ فارسی عمید
اعتساف(زَ / زِ / زُ)
بیراه رفتن و میل کردن از راه. (منتهی الارب) (آنندراج). از عسف بمعنی بیراه رفتن و بیداد کردن. (از کنز و کشف و منتخب بنقل از غیاث اللغات). عدول کردن و منحرف شدن از راه. (از اقرب الموارد). بیراهه رفتن. بر بیراهه شدن. ظلم کردن. ستم کردن. بیداد کردن. از راه راست منحرف شدن. ج، اعتسافات. (فرهنگ فارسی معین). ظلم. ستم. عسف. جور. زور. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
اعتساف
ظلم وستم کردن
تصویری از اعتساف
تصویر اعتساف
فرهنگ لغت هوشیار
اعتساف((اِ تِ))
زور گفتن، بیراهه رفتن، زورگویی
تصویری از اعتساف
تصویر اعتساف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعتکاف
تصویر اعتکاف
گوشه نشین شدن، در جایی ماندن، گوشه نشینی برای عبادت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعتراف
تصویر اعتراف
اقرار کردن کسی به گناه یا جرمی که مرتکب شده
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
از بیخ برکندن بنا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). برکندن. (مصادر زوزنی) ، با یکدیگر تیر انداختن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
چادر پوشیدن. بنفسه متعدی است و با حرف ’باء’ نیز متعدی شود. یقال: اعتطفه و اعتطف به. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رداء یا شمشیر یا کمان پوشیدن. و بنفسه متعدی است. یقال: اعتطف الرداء و السیف و القوس. (لسان از اقرب الموارد) ، با هم آمیختن قوم در حرب. (منتهی الارب) (آنندراج). با هم آمیختن قوم در جنگ. (ناظم الاطباء). با هم در هم آمیختن لشکریان در جنگ. (از اقرب الموارد) ، بر همدیگر بازگردیدن لشکریان چندانکه شمار آن ممکن نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بازگشتن لشکریان بعضی بر بعضی چندانکه شماردن آن مقدور نباشد. (از اقرب الموارد) ، نیک تاریک شدن شب وبر هم نشستن سیاهی آن و آمیختن تاریکی کأنه: ’کر بعضه علی بعضه من بطوء انجلأه’. (منتهی الارب). نیک تاریک شدن شب و بر هم نشستن سیاهی آن. (آنندراج). نیک تاریک شدن شب و بر هم نشستن سیاهی آن و آمیختن تاریکی. (ناظم الاطباء). بهم آمیختن سیاهی مثل آن که بعضی بر بعضی حمله برده باشد بجهت کندی انجلاء آن. (از اقرب الموارد) ، سخت سیاه شدن شب که موجب التباس گردد. (از اقرب الموارد) ، سخت باریدن باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شدت یافتن باران. (از اقرب الموارد). بسیار شدن باران. (تاج المصادر بیهقی) ، گرد برآوردن باد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گردآلود کردن باد فضا را. (از اقرب الموارد) ، پیوسته دیر بودن جوانی و پاییدن آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). دوام یافتن و دیر پاییدن جوانی. (از اقرب الموارد) ، پیه ناک گردیدن کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با هم درآمیختن امور مختلف، حمله نمودن و بازگشتن بعد از فرار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ وَ)
خبر دادن کسی را از نام و حال و صفت خود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از نام و کار خود کسی را خبر کردن. (از اقرب الموارد) : اعترف الی اعترافاً، خبر داد مرا از نام و حال و صفت خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خبر کردن. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(یَ پَ رَ)
علف خوردن ستور. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). علف خوردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). علف خوردن چارپایان. (از اقرب الموارد) ، کناره گزیدن، دور شدن از جایی بجایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ فُ)
انتظار چیزی کشیدن. (ناظم الاطباء). انتظار چیزی کردن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گرفتن شتر گیاه خشک را بزبان از بالای خاک و پاک کردن آن از آن. گرفتن شتر گیاه خشک را از روی خاک و پاک کردن آن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرفتن شتر گیاه خشک را از روی خاک و پاک کردن آنرا. (از اقرب الموارد). استعفاف. (اقرب الموارد) ، بر همدیگر نشستن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
کسب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کسب کردن مر عیال را. (از اقرب الموارد). و مؤلف لسان گوید: بمعنی کسب و طلب کردن باشد و بعضی گویند کسب کردن برای اهل و عیال باشد. (لسان العرب از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
بلند گردیدن. (منتهی الارب). ارتفاع، محکم گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ / زُ)
نعل و موزۀ کهنه خریده پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کفش و موزۀ کهنه گرفتن آنگاه پوشیدن. (از اقرب الموارد) ، بهلاکت رسیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
بپاسبانی گشتن بشب. (ناظم الاطباء). بشب گشتن بپاسبانی. (منتهی الارب) (از آنندراج). بشب گشتن. (تاج المصادر بیهقی). بازشناسی در شب از مردمان مشکوک. (از اقرب الموارد). عسسی کردن. شب گردی. (از یادداشتهای مؤلف).
- امثال:
کلب اعتس خیر من کلب ربض، یعنی سگ پاسبان بهتر از سگ نشسته و خفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). این مثل در مورد تشویق به کوشش و کسب گفته میشود. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(رُ)
بر اشتر رام ناشده برنشستن. (منتهی الارب). بر شتر رام ناشده برنشستن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). شتر رام نشده را گرفتن آنگاه مهار کردن و سوار شدن. (از اقرب الموارد). یقال:اعتسر الناقه، ای اخذها فخطمها و رکبها. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(کِ)
توشه گرفتن بجهت سفر. (منتهی الارب) (آنندراج). توشه گرفتن جهت سفر. (ناظم الاطباء). زاد سفر برگرفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کراهت داشتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کراهت داشتن از چیزی. (آنندراج) ، مرد گول گرانجان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احمق که در کار سنگینی کند. (از اقرب الموارد) ، مرد بسیارموی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آن که پرموی باشد. (از اقرب الموارد) ، کفتار نر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). کفتار نر و مؤنث آنرا عثواء گویند. (از اقرب الموارد) ، آن که رنگش مایل بسیاهی بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کسی که رنگ او بسیاهی بزند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ نِ تَ)
دم مرگ گرفتن شتر کسی را و صاحب شتر قریب بموت شدن، بازداشتن کسی را از حاجت خود و برگردانیدن: اعش فلاناً عن حاجته، بازداشت از آن و برگردانید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازداشتن از حاجت و در لسان بمعنی بشتاب داشتن حاجت آمده است. (از اقرب الموارد) ، برخیزانیدن و بی آرام ساختن آهو را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). از جایگاه برخیزانیدن و بی آرام گردانیدن آهو را. (از اقرب الموارد) ، بمنزل دیگران فرودآمدن تا جای بر ایشان تنگ گردد و از آنجا کوچ نمایند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرودآمدن بمنزلی که مردم دیگر پیش از آن در آن فرودآمده اند و آزار رساندن آنان را تا از آنجا نقل مکان کنند. و بدین معنی متعدی بنفس است و به ’باء’ نیز متعدی شود چنانکه گویند: اعش القوم، و اعش بالقوم. (از اقرب الموارد) ، لاغر و نزار گردانیدن بدن. یقال: اعش اﷲ بدنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). لاغر گردانیدن خدا بدن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعتسافات
تصویر اعتسافات
جمع اعتساف
فرهنگ لغت هوشیار
از بیخ و بر کندن، رندیدن باد خاک را گرد انگیختن، سخن به پایان نبردن نیمه سخنی، رنگ پریدن، آهسته گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتراف
تصویر اعتراف
خبر دادن کسی را از نام وحال وصفت خود، خبر کردن، اقرار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتسار
تصویر اعتسار
سخت گیری تنگ گرفتن، ستمگری زورگویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتساس
تصویر اعتساس
شبگردی پاسداری، جستن کاوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتکاف
تصویر اعتکاف
گوشه نشین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتلاف
تصویر اعتلاف
چریدن علف خوردن چهار پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتناف
تصویر اعتناف
بد آمدن، ندانم کاری، نپسندیدن ناخوش داشتن، به زور گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتیاف
تصویر اعتیاف
توشه بر گرفتن زدگی بیزاری از خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتراف
تصویر اعتراف
((اِ تِ))
اقرار کردن، اقرار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتکاف
تصویر اعتکاف
((اِ تِ))
گوشه نشین شدن، گوشه گیری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتراف
تصویر اعتراف
پذیرش، پذیرا
فرهنگ واژه فارسی سره
ابراز، اذعان، اظهار، افشا، اقرار، بیان، تصدیق، خستو، مقر
متضاد: انکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعتزال، خلوت، زاویه نشینی، عزلت، عزلت گزینی، گوشه گیری، گوشه نشینی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قدردانی، اعتراف
دیکشنری اردو به فارسی