خبر دادن کسی را از نام و حال و صفت خود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از نام و کار خود کسی را خبر کردن. (از اقرب الموارد) : اعترف الی اعترافاً، خبر داد مرا از نام و حال و صفت خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خبر کردن. (المصادر زوزنی).
خبر دادن کسی را از نام و حال و صفت خود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از نام و کار خود کسی را خبر کردن. (از اقرب الموارد) : اعترف الی اعترافاً، خبر داد مرا از نام و حال و صفت خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خبر کردن. (المصادر زوزنی).
منع کردن، بازداشتن، پیش آمدن و رو به روی کسی ایستادگی کردن، عیب گرفتن، خرده گرفتن، ایراد گرفتن، نکته گیری، در ادبیات در فن بدیع آوردن جملۀ معترضه در بین کلام برای افادۀ معنی خاص
منع کردن، بازداشتن، پیش آمدن و رو به روی کسی ایستادگی کردن، عیب گرفتن، خرده گرفتن، ایراد گرفتن، نکته گیری، در ادبیات در فن بدیع آوردن جملۀ معترضه در بین کلام برای افادۀ معنی خاص