جمع واژۀ عروض، در علوم ادبی میزان شعر، جمع اعاریض، در علوم ادبی جزء آخر مصراع اول بیت، ناحیه، کرانه و گوشه، راه در کوه، در علوم ادبی مضمون کلام، در علوم ادبی علمی که به وسیلۀ آن به اوزان شعر و تغییرات آن پی می برند
جمعِ واژۀ عَروض، در علوم ادبی میزان شعر، جمع اعاریض، در علوم ادبی جزء آخر مصراع اول بیت، ناحیه، کرانه و گوشه، راه در کوه، در علوم ادبی مضمون کلام، در علوم ادبی علمی که به وسیلۀ آن به اوزان شعر و تغییرات آن پی می برند
جمع واژۀ عروض. هو جمع علی غیر قیاس کأنّه جمع واژۀ اعریض. (منتهی الارب). جمع واژۀ عروض. (ناظم الاطباء) (متن اللغه). جمع واژۀ عروض کأنّه جمع واژۀ اعریض. (اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ عروض. هو جمع علی غیر قیاس کَأنَّه ُ جَمعِ واژۀ اعریض. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ عروض. (ناظم الاطباء) (متن اللغه). جَمعِ واژۀ عروض کَأنَّه ُ جَمعِ واژۀ اعریض. (اقرب الموارد)
منع کردن، بازداشتن، پیش آمدن و رو به روی کسی ایستادگی کردن، عیب گرفتن، خرده گرفتن، ایراد گرفتن، نکته گیری، در ادبیات در فن بدیع آوردن جملۀ معترضه در بین کلام برای افادۀ معنی خاص
منع کردن، بازداشتن، پیش آمدن و رو به روی کسی ایستادگی کردن، عیب گرفتن، خرده گرفتن، ایراد گرفتن، نکته گیری، در ادبیات در فن بدیع آوردن جملۀ معترضه در بین کلام برای افادۀ معنی خاص
علی الجمع، تازیان بیابان باش خاصه، و لا واحد له و قیل هو جمع اعراب و النسبه الیه اعرابی و هو واحده. (منتهی الارب). و رجوع به اعرابی شود. جمع واژۀ اعراب. (ناظم الاطباء). جج و لیس اعراب جمعاً لعرب. (مهذب الاسماء). اهل بادیه. بادیه نشین. و صاحب اقرب الموارد ذیل اعراب آرد: ساکنان بادیه از عرب بخصوص واحدی ندارد و گویند واحد آن اعرابی است و در شعر فصیح اعاریب آمده چون: اعاریب ذوو فخر بافک. و در صحاح آمده است: نسبت به اعراب اعرابی است، واحدی ندارد و اعراب جمع عرب نیست مانند انباط که جمع واژۀ نبط است بلکه عرب اسم جنس است - انتهی. و در تعریفات آمده است که: اعراب، جاهل از عرب. (از اقرب الموارد). و در متن اللغه آمده است: اعراب بادیه نشینان اند و مفردی ندارد و نسبت بدان اعرابی است یا هر بادیه نشینی که در طلب گیاه و جستجوی جایگاه بارانی باشد خواه عربی و خواه از موالی را اعرابی خوانند. جمع واژۀ اعراب. و رجوع به اعراب و اعرابی شود
علی الجمع، تازیان بیابان باش خاصه، و لا واحد له و قیل هو جمع اعراب و النسبه الیه اعرابی و هو واحده. (منتهی الارب). و رجوع به اعرابی شود. جَمعِ واژۀ اعراب. (ناظم الاطباء). جج و لیس اعراب جمعاً لعرب. (مهذب الاسماء). اهل بادیه. بادیه نشین. و صاحب اقرب الموارد ذیل اعراب آرد: ساکنان بادیه از عرب بخصوص واحدی ندارد و گویند واحد آن اعرابی است و در شعر فصیح اعاریب آمده چون: اعاریب ذوو فخر بافک. و در صحاح آمده است: نسبت به اعراب اعرابی است، واحدی ندارد و اعراب جمع عرب نیست مانند انباط که جَمعِ واژۀ نَبَط است بلکه عرب اسم جنس است - انتهی. و در تعریفات آمده است که: اعراب، جاهل از عرب. (از اقرب الموارد). و در متن اللغه آمده است: اعراب بادیه نشینان اند و مفردی ندارد و نسبت بدان اعرابی است یا هر بادیه نشینی که در طلب گیاه و جستجوی جایگاه بارانی باشد خواه عربی و خواه از موالی را اعرابی خوانند. جَمعِ واژۀ اعراب. و رجوع به اعراب و اعرابی شود
کلامی که معنی آن مشکل و پوشیده و پنهان باشد. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ معراض. سخنهای پوشیدۀ غیرصریح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). توریه به وسیلۀ چیزی از چیزی دیگر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به معراض شود، مثل و مانند سخن و گفتار. (ناظم الاطباء)
کلامی که معنی آن مشکل و پوشیده و پنهان باشد. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ مِعراض. سخنهای پوشیدۀ غیرصریح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). توریه به وسیلۀ چیزی از چیزی دیگر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به معراض شود، مثل و مانند سخن و گفتار. (ناظم الاطباء)